گفتمان هاى تبليغى قرآن از ديدگاه قرآن و حديث(تفسير موضوعى الميزان)

مشخصات كتاب

گفتمان هاى تبليغى قرآن از ديدگاه قرآن و حديث(تفسير موضوعى الميزان)

به اهتمام: سيد مه_دى امي__ن

با نظارت: دكتر محمد بيستونى

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

متن تأييديه حضرت آية اللّه سيدعلى اصغردستغيب نماينده خبرگان رهبرى دراستان فارس••• 5

متن تأيي_دي_ه حض_رت آيت اللّه م_رتضى مقتدايى••• 7

مق_دم_____ه ناشر••• 8

مق_دم___ه م_ؤل_ف••• 12

فصل اول: درس هايى از گفتمان هاى پيامبران الهى••• 17

گفتم__ان ها، الگ_وهاى اخ_لاق و ادب خ__داي__ى••• 17

نمونه هايى از تعليم__ات ادب و اخ_لاق خدايى••• 22

(415)

فصل دوم: گفتم_ان پي_امبران نسل اول بشر با ب_زرگان جوامع ف_اس_د ن_اب_ود ش_ده••• 33

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

1 _ گفتمان هاى نوح عليه السلام ••• 33

پيغ___ام ن___وح در گفتم_ان با نس_ل اولي_ه بش___ر••• 33

بزرگان فاسد قوم، مخاطب اصلى گفتمان هاى ن_وح!••• 38

گفتم__انى كه منج__ر به نف__رين ق__وم ن__وح ش_د!••• 47

گفتم__انى كه منج__ر به س__اختن كشتى ن_وح شد!••• 50

گفتم_ان پايان دهنده به سرنوشت ش_وم قوم نوح••• 57

(416)

2 _ گفتمان هاى هود عليه السلام ••• 67

گفتمان هاى هود، دومين پيامبر بعد از طوفان نوح و اصلاح نسل بشر••• 67

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

جزئيات گفتمان هاى هود با قوم عاد••• 73

گفتمانى كه منجر به هلاكت قوم عاد شد!••• 76

3 _ گفتمان هاى صالح عليه السلام ••• 84

گفتم_ان صال_ح با جانشينان ق_وم ن_ابود ش_ده ع_اد••• 84

جزئياتى از گفتمان حضرت صالح با قوم ثمود••• 89

(417)

گفتمان منجر به كشتار ناقه الهى صالح••• 98

گفتمانى منتهى به نابودى، سرانجام شوم قوم ثمود••• 101

فصل سوم: گفتمان هاى ابراهيم عليه السلام و معاصرين او••• 109

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

اولين گفتم_ان انس_انى ساده، گفتمان ابراهيم با پدر و قوم خود••• 109

گفتمان هاى ابراهيم، الگو براى رسول اللّه ••• 114

بت شكن! و استدلال هاى او عليه آئين پ_رستش بت!••• 117

گفتمان ابراهيم با نمرود، بعد رهايى از آتش!••• 130

(418)

گفتمان تهديدآميز پدر، ترك قوم و بيزارى ابراهيم از ش_رك!••• 136

پايان گفتمان هاى ابراهيم و پاداش مبارزاتش••• 140

گفتمان هاى لوط عليه السلام ••• 150

گفتمان لوط با

مرتكبين فاحش بى سابقه••• 150

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

گفتمان ل_وط با مرتكبين فاحش در انظار عمومى••• 153

گفتمان هاى بى نتيجه لوط با قوم فاسق••• 156

گفتمانى در روز عصيب، حمله فاسقان به فرشتگان••• 162

(419)

نتيجه گفتمان هاى لوط: آثار باقى مانده از قريه اى نابود شده!••• 176

فصل چهارم: گفتمان هاى موسى عليه السلام و معاصرين او••• 180

1 _ گفتمان هاى موسى با فرعون••• 180

آغ_از ت_اريخ گفتم_ان هاى م_وسى عليه السلام ••• 180

جزئياتى ديگر از گفتمان موسى با فرعون و ساحران••• 193

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

گفتمان موسى با فرعون، ساختن برج ديده بانى آسمان ها••• 208

2 _ گفتمان هاى موسى با بنى اسرائيل••• 213

(420)

گفتمان موسى و بنى اسرائيل درباره ذبح گاو••• 213

لجاجت هاى بنى اسرائيل و گفتمان هاى موسى عليه السلام ••• 224

گفتمان موسى در دشت سرگردانى••• 228

3 _ گفتمان هاى شعيب عليه السلام ••• 239

گفتمان شعيب با قوم كم فروش و مفسدين فى الارض••• 239

جزئيات بيشترى از گفتمان شعيب عليه السلام با اهالى مدين••• 253

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

گفتمان حضرت شعيب با ساكن_ان شهر «ايكه»••• 268

(421)

فصل پنجم: گفتمان هاى عيسى عليه السلام ••• 272

گفتگ_وى عيسى ب_ا حواريون هنگام احساس كفر در مردم••• 272

درخ_واست دور از انتظ_ار حواريون از حضرت مسي_ح••• 286

1_ گفتمان هاى حواريون عيسى عليه السلام ••• 306

گفتمان حواريون مسيح در انطاكيه••• 306

فصل ششم: گفتمان هاى رسول اللّه صلى الله عليه و آله ••• 316

1 _ گفتمان هاى رسول خدا با يهود و نصارى••• 316

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

(422)

گفتمانى با بنى اسرائيل، به_انه هاى ع_دم گرايش به اسلام••• 316

گفتمان رسول اللّه صلى الله عليه و آله در رد درخواست يهود و نصارا••• 319

گفتمان رسول اللّه به عنوان پيرو واقعى ملت ابراهيم عليه السلام ••• 322

2 _ گفتمان هاى رسول اللّه با كافران و مشركان••• 333

نم_ونه اى از گفتمان رس_ول خدا صلى الله عليه و آله با كافرين••• 333

3 _ گفتمان مباهله بين رسول اللّه و نصاراى نجران••• 336

گفتم_ان مباهل_ه در قرآن••• 336

تقديم به

اِلى سَيِّدِنا وَ نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ

رَسُ_ولِ اللّ_هِ وَ

خاتَ_مِ النَّبِيّينَ وَ اِلى مَوْلانا

وَ مَوْلَى الْمُوَحِّدينَ عَلِىٍّ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَ اِلى بِضْعَةِ

الْمُصْطَفى وَ بَهْجَةِ قَلْبِهِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ وَ اِلى سَيِّدَىْ

شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، السِبْطَيْنِ، الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ اِلَى الاَْئِمَّةِ التِّسْعَةِ

الْمَعْصُومينَ الْمُكَرَّمينَ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ لاسِيَّما بَقِيَّ___ةِ اللّهِ فِى الاَْرَضينَ وَ وارِثِ عُلُومِ

الاَْنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ، الْمُعَدِّ لِقَطْعِ دابِرِالظَّلَمَةِ وَ الْمُدَّخِرِ لاِِحْياءِ الْفَرائِضِ وَ مَعالِمِ الدّينِ ،

الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صاحِبِ الْعَصْرِ وَ الزَّمانِ عَجَّلَ اللّهُ تَعالى فَرَجَهُ الشَّريفَ فَيا مُعِزَّ

الاَْوْلِياءِوَيامُذِلَ الاَْعْداءِاَيُّهَاالسَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الاَْرْضِ وَالسَّماءِقَدْمَسَّنا

وَ اَهْلَنَا الضُّ___رَّ فى غَيْبَتِ___كَ وَ فِراقِ___كَ وَ جِئْن_ا بِبِضاعَ_ةٍ

(6)

مُزْجاةٍ مِنْ وِلائِكَ وَ مَحَبَّتِكَ فَاَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ مِنْ مَنِّكَ وَ

فَضْلِكَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا بِنَظْرَةِ رَحْمَةٍ مِنْكَ

اِنّا نَريكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ

متن تأئيديه حضرت آية اللّه محمد يزدى

رييس دبيرخانه مجلس خبرگان رهبرى و رييس شورايعالى مديريت حوزه علميه

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

قرآن كريم اين بزرگ ترين هديه آسمانى و عالى ترين چراغ هدايت كه خداوند عالم به وسيله آخرين پيامبرش براى بشريت فروفرستاده است؛ همواره انسان ها را دستگيرى و راهنمايى نموده و مى نمايد. اين انسان ها هستند كه به هر مقدار بيشتر با اين نور و رحمت ارتباط برقرار كنند بيشتر بهره مى گيرند. ارتباط انسان ها با قرآن كريم با خواندن، انديشيدن،

(7)

فهميدن، شناختن اهداف آن شكل مى گيرد. تلاوت، تفكر، دريافت و عمل انسان ها به دستورالعمل هاى آن، سطوح مختلف دارد. كارهايى كه براى تسهيل و روان و آسان كردن اين ارتباط انجام مى گيرد هركدام به نوبه خود ارزشمند است. كارهاى گوناگونى كه دانشمند محترم جناب آقاى دكتر بيستونى براى نسل جوان در جهت اين خدمت بزرگ و امكان ارتباط بهتر نسل جوان باقرآن انجام داده اند؛ همگى قابل تقدير و تشكر و احترام است. به علاقه مندان بخصوص جوانان توصيه مى كنم كه از اين آثار

بهره مند شوند.

توفيقات بيش از پيش ايشان را از خداوند متعال خواهانم.

محمد يزدى

رييس دبيرخانه مجلس خبرگان رهبرى 1/2/1388

متن تائيديه حضرت آية اللّه مرتضى مقتدايى

(8)

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

توفيق نصيب گرديد از مؤسسه ق__رآنى تفسير جوان بازديد داشته باشم و مواجه شدم با يك باغستان گسترده پرگل و متنوع كه به طور يقين از معجزات قرآن است كه اين ابتكارات و روش هاى نو و جالب را به ذهن يك نفر كه بايد مورد عنايت ويژه قرار گرفته باشد القاء نمايد تا بتواند در سطح گسترده كودكان و جوانان و نوجوانان و غيرهم را با قرآن مجيد مأنوس به طورى كه مفاهيم بلند و باارزش قرآن در وجود آنها نقش بسته و روش آنها را الهى و قرآنى نمايد و آن برادر بزرگوار جناب آقاى دكتر محمد بيستونى است كه اين توفيق نصيب ايشان گرديده و ذخيره عظيم و باقيات الصالحات جارى براى آخرت ايشان هست. به اميد اين كه همه اقدامات با خلوص قرين و مورد توجه ويژه حضرت بقيت اللّه الاعظم ارواحنافداه باشد.

(9)

مرتضى مقتدايى

به تاريخ يوم شنبه پنجم ماه مبارك رمضان المبارك 1427

(10)

متن تأييديه حضرت آية اللّه سيدعلى اصغردستغيبنماينده محترم خبرگان رهبرى دراستان فارس

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

«وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْيانا لِكُلِّ شَىْ ءٍ» (89 / نحل)

تفسير الميزان گنجينه گرانبهائى است كه به مقتضاى اين كريمه قرآنى حاوى جميع موضوعات و عناوين مطرح در زندگى انسان ها مى باشد. تنظيم موضوعى اين مجموعه نفيس اولاً موجب آن است كه هركس عنوان و موضوع مدّنظر خويش را به سادگى پيدا كند و ثانيا زمينه مناسبى در راستاى تحقيقات موضوعى براى پژوهشگران و انديشمندان جوان حوزه و دانشگاه خواهد بود.

اين توفيق نيز در ادامه برنامه هاى مؤسسه قرآنى تفسير جوان در تنظيم و نشر آثار

(11)

قرآنى مفسّرين بزرگ و نامى در طول تاريخ اسلام، نصيب برادر ارزشمندم جناب آقاى دكتر محمد بيستونى و گروهى

از همكاران قرآن پژوه ايشان گرديده است. اميدوارم همچن__ان از توفيق__ات و تأيي__دات اله_ى برخ__وردار باشند.

سيدعلى اصغر دستغيب

28/9/86

(12)

مقدمه ناشر

براساس پژوهشى كه در مؤسسه قرآنى تفسير جوان انجام شده، از صدر اسلام تاكنون حدود 000/10 نوع تفسير قرآن كريم منتشر گرديده است كه بيش از 90% آنها به دليل پرحجم بودن صفحات، عدم اعرابگذارى كامل آيات و روايات و كلمات عربى، نثر و نگارش تخصصى و پيچيده، قطع بزرگ كتاب و... صرفا براى «متخصصين و علاقمندان حرفه اى» كاربرد داشته و افراد عادى جامعه به ويژه «جوانان عزيز» آنچنان كه ش__ايست__ه است نمى ت_وانند از اين قبيل تفاسير به راحتى استفاده كنند.

مؤسسه قرآنى تفسير جوان 15 سال براى ساده سازى و ارائه تفسير موضوعى و كاربردى در كنار تفسيرترتيبى تلاش هاى گسترده اى را آغاز نموده است كه چاپ و انتشار تفسير جوان (خلاصه 30 جلدى تفسير نمونه، قطع جيبى) و تفسير نوجوان (30 جلدى، قطع جيبى

(13)

كوچك) و بيش از يكصد تفسير موضوعى ديگر نظير باستان شناسى قرآن كريم، رنگ شناسى، شيطان شناسى، هنرهاى دستى، ملكه گمشده و شيطانى همراه، موسيقى، تف__اسي__ر گ__رافيك__ى و... بخش__ى از خ__روج_ى هاى منتشر شده در همين راستا مى باشد.

كتابى كه ما و شما اكنون در مح_ضر ن_ورانى آن هستي_م ح_اص_ل ت__لاش 30 س__اله «استادارجمند جناب آقاى سيدمهدى امين» مى باشد.ايشان تمامى مجلدات تفسيرالميزان را به دق__ت مط__العه ك__رده و پس از فيش بردارى، مطالب را «بدون هيچ گونه دخل و تصرف در متن تفسير» در هفتاد عنوان موضوعى تفكيك و براى نخستين بار «مجموعه 70 جلدى تفسير موضوعى الميزان» را ت__دوي__ن نم__وده ك__ه ه_م به صورت تك موضوعى و هم به شكل دوره اى براى ج_وان_ان عزيز ق_اب__ل استفاده كاربردى است.

«تفسير الميزان» به گفته شهيد آية اللّه مطهرى (ره) «بهترين تفسيرى است كه در ميان

(14) گفتمان هاى آموزشى قرآن

شيعه و سنى از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است». «الميزان» يكى از بزرگ ترين آثار علمى علامه طباطبائى (ره)، و از مهم ترين تفاسير جهان اسلام و به حق در نوع خود كم نظير و مايه مباهات و افتخار شيعه است. پس از تفسير تبيان شيخ طوسى (م 460 ه) و مجمع البيان شيخ طبرسى (م 548 ه) بزرگ ترين و جامع ترين تفسير شيعى و از نظر قوّت علمى و مطلوبيت روش تفسيرى، بى نظير است. ويژگى مهم اين تفسير به كارگيرى تفسير قرآن به قرآن و روش عقل__ى و است__دلالى اس__ت. اي__ن روش در ك__ار مفسّ__ر تنها در كنار هم گذاشتن آيات براى درك معناى واژه خلاصه نمى شود، بلكه موضوعات مشابه و مشت__رك در س__وره هاى مختلف را كنار يكديگر قرار مى ده__د، تحلي__ل و مقايس__ه مى كن__د و ب__راى درك پي__ام آيه به شي__وه ت_دبّ_رى و اجته_ادى ت_وسل مى جويد.

يكى از ابعاد چشمگير الميزان، جامعه گرايى تفسير است. بى گمان اين خصيصه از

مقدمه ناشر (15)

انديشه و گرايش هاى اجتماعى علامه طباطبائى (ره) برخاسته است و لذا به مباحثى چون حكومت، آزادى، عدالت اجتماعى، نظم اجتماعى، مشكلات امّت اسلامى، علل عقب ماندگى مسلم__ان__ان، حق__وق زن و پ__اس__خ به شبه__ات م__اركسيس__م و ده ها موضوع روز، روى آورده و ب__ه ط__ور عمي_ق م__ورد بح__ث و بررسى قرارداده است.

شيوه مرحوم علاّمه به اين شرح است كه در آغاز، چندآيه از يك سوره را مى آورد و آيه، آيه، نكات لُغوى و بيانى آن را شرح مى دهد و پس از آن، تحت عنوان بيان آيات كه شامل مباحث موضوعى است به تشريح آن مى پردازد.

ول__ى مت__أسف__انه

ق__در و ارزش اين تفسير در ميان نسل جوان ناشناخته مانده است و بنده در جلسات ف__راوان__ى كه با دانشج_ويان يا دانش آموزان داشته ام همواره نياز فراوان آنها را به اين تفسير دري__افت__ه ام و به همين دليل نسبت به همكارى با جن__اب آق__اى

(16) گفتمان هاى آموزشى قرآن

سيدمهدى امي__ن اق__دام نم______وده ام.

امي__دوارم اي___ن قبي__ل ت__لاش ه__اى ق__رآن__ى م__ا و شم__ا ب__راى روزى ذخي__ره ش__ود ك__ه ب__ه ج__ز اعم__ال و ني__ات خ_الص_انه، هي_چ چي_ز ديگ_رى ك_ارس_از نخواهد بود.

دكتر محمد بيستونى

رئيس مؤسسه قرآنى تفسير جوان

تهران _ تابستان 1388

مقدمه ناشر (17)

مق_دم_ه م_ؤل_ف

اِنَّ___هُ لَقُ_____رْآنٌ كَ___ري__مٌ

ف___ى كِت____ابٍ مَكْنُ_____ونٍ

لا يَمَسُّ___هُ اِلاَّ الْمُطَهَّ___روُنَ

اين ق_رآن_ى اس__ت ك__ري__م

در كت_____اب___ى مكن______ون

كه جز دست پ__اك__ان و فه_م خاصان بدان نرسد!

(77 _ 79/ واقعه)

اين كتاب به منزله يك «كتاب مرجع» يافرهنگ معارف قرآن است كه از «تفسير الميزان» انتخ_اب و تلخي_ص، و بر حسب موضوع طبقه بندى شده است.

(18)

در تقسيم بندى به عمل آمده از موضوعات قرآن كريم قريب 70 عنوان مستقل به دست آمد. هر يك از اين موضوعات اصلى، عنوان مستقلى براى تهيه يك كتاب در نظر گرفته شد. هر كتاب در داخل خود به چندين فصل يا عنوان فرعى تقسيم گرديد. هر فصل نيز به سرفصل هايى تقسيم شد. در اين سرفصل ها آيات و مفاهيم قرآنى از متن تفسي_ر المي__زان انتخ__اب و پس از تلخيص، به روال منطقى، طبقه بندى و درج گرديد، به طورى كه خواننده جوان و محقق ما با مطالعه اين مطالب كوتاه وارد جهان شگفت انگيز آيات و معارف قرآن عظيم گردد. در پايان كار، مجموع اين معارف به قريب 5 هزار عنوان يا سرفصل بالغ گرديد.

از لح__اظ

زم__انى: كار انتخاب مطالب و فيش بردارى و تلخيص و نگارش، از

مقدمه مؤلف (19)

اواخ__ر س__ال 1357 ش__روع و ح__دود 30 س__ال دوام داشت__ه، و با توفيق الهى در ليالى مب__اركه قدر سال 1385پايان پذيرفت__ه و آم__اده چ__اپ و نش__ر گ_ردي_ده است.

ه__دف از تهيه اين مجموع__ه و نوع طبقه بندى مطالب در آن، تسهيل مراجعه به شرح و تفسير آيات و معارف قرآن شريف، از جانب علاقمندان علوم قرآنى، مخصوصا محققين جوان است كه بتوانند اطلاعات خود را از طريق بيان مفسرى بزرگ چون علامه فقيد آية اللّه طباطبايى دريافت كنند، و براى هر سؤال پاسخى مشخص و روش__ن داشت___ه باشن__د.

سال هاى طولانى، مطالب متعدد و متنوع درباره مفاهيم قرآن شريف مى آموختيم اما وقتى در مقابل يك سؤال درباره معارف و شرايع دين مان قرار مى گرفتيم، يك جواب مدون و مشخص نداشتيم بلكه به اندازه مطالب متعدد و متنوعى كه شنيده بوديم بايد

(20) گفتمان هاى آموزشى قرآن

جواب مى داديم. زمانى كه تفسير الميزان علامه طباطبايى، قدس اللّه سرّه الشريف، ترجمه شد و در دسترس جامعه مسلمان ايرانى قرار گرفت، اين مشكل حل شد و جوابى را كه لازم بود مى توانستيم از متن خود قرآن، با تفسير روشن و قابل اعتمادِ فردى كه به اسرار مكنون دست يافته بود، بدهيم. اما آنچه مشكل مى نمود گشتن و پيدا كردن آن جواب از لابلاى چهل (يا بيست) جلد ترجمه فارسى اين تفسير گرانمايه بود. لذا اين ضرورت احساس شد كه مطالب به صورت موضوعى طبقه بندى و خلاصه شود و در قالب يك دائرة المع__ارف در دست__رس همه دين دوستان قرارگيرد. اين همان انگيزه اى ب_ود ك_ه م_وجب تهيه اين مجل__دات گ__رديد.

بديهى است اين مجلدات

شامل تمامى جزئيات سوره ها و آيات الهى قرآن نمى شود، بلكه سعى شده مطالبى انتخاب شود كه در تفسير آيات و مفاهيم قرآنى، علامه بزرگوار به شرح و بسط و تفهيم مطلب پرداخته است.

مقدمه مؤلف (21)

اص__ول اي__ن مط__ال__ب با ت__وضي__ح و تفصي__ل در «تفسير الميزان» موجود است ك__ه خ_وانن__ده مى تواند براى پى گيرى آن ها به خود الميزان مراجعه نمايد. براى اين منظور مستند ه__ر مطل__ب با ذك__ر شم__اره مجل__د و شماره صفحه مربوطه و آيه م_ورد استناد در هر مطلب قيد گرديده است.

ذكراين نكته لازم است كه چون ترجمه تفسيرالميزان به صورت دومجموعه 20 جلدى و 40جلدى منتشرشده بهتراست درصورت نيازبه مراجعه به ترجمه الميزان، بر اساس ترتيب عددى آيات قرآن به سراغ جلد موردنظر خود، صرف نظراز تعداد مجلدات برويد.

و مقدر بود كه كار نشر چنين مجموعه آسمانى در مؤسسه اى انجام گيرد كه با ه__دف نش__ر مع__ارف ق__رآن ش__ري_ف، به صورت تفسير، مختص نسل جوان،

(22) گفتمان هاى آموزشى قرآن

تأسيس شده باشد، و استاد مسلّم، جن__اب آق_اى دكت_ر محم__د بيستونى، اصلاح و تنقي__ح و نظ__ارت هم__ه ج__انب_ه بر اين مجم__وعه ق_رآنى شريف را به عه__ده گي__رد.

مؤسسه قرآنى تفسير جوان با ابتكار و سليقه نوين، و به منظور تسهيل در رساندن پيام آسمانى قرآن مجيد به نسل جوان، مطالب قرآنى را به صورت كتاب هايى در قطع جيب__ى منتش__ر مى كن__د. اي__ن ابتك__ار در نش__ر همي__ن مجل__دات ني__ز به كار رفته، ت__ا مط__الع__ه آن در ه__ر ش__راي__ط زم__ان__ى و مك__انى، براى ج__وانان مشتاق فرهنگ الهى قرآن شريف، ساده و آسان گردد...

و ما همه بندگانى هستيم هر يك حامل وظيفه تعيين شده از جانب دوست، و آنچه انج__ام ش__ده و مى ش_ود، همه از جانب اوست

!

و صلوات خدا بر محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله و خاندان جليلش باد كه نخستين حاملان اين

مقدمه مؤلف (23)

وظيفه الهى بودند، و بر علامه فقيد آية اللّه طباطبايى و اجداد او، و بر همه وظيفه داران اين مجموعه شريف و آباء و اجدادشان باد، كه مسلمان شايسته اى بودند و ما را نيز در مسي__ر شن__اخت اس_لام واقعى پرورش دادن_د!

ليله قدر سال 1385

سيد مهدى حبيبى امين

(24) گفتمان هاى آموزشى قرآن

فصل اول:درس هايى از گفتمان هاى پيامبران الهى

گفتمان ها، الگوهاى اخلاق و ادب خدايى

ادب الهى كه خداى سبحان انبياء و فرستادگانش را به آن مؤدب نموده همان هيأت زيباى اعمال دينى است كه از غرض و غايت دين حكايت مى كند. آن غرض، عبوديت و بندگى است. البته اين عبوديت در اديان حق از جهت زيادى دستورات و كمى آن و ه__م چني__ن از جهت م__رات_ب كم_ال كه در آن ادي_ان است ف_رق مى كن_د.

(25)

خداى تعالى محاورات بسيارى از نوح، هود، صالح، ابراهيم، موسى، شعيب، يوسف، سليمان، عيسى و محمد صلى الله عليه و آله ، حكايت كرده و نيز محاورات آن ها را در حالات مختلفى ك__ه داشتن__د، آشك__ار و پنه__ان، بش__ارت و ان__ذار و امث__ال آن نق__ل فرم_وده است.

در قرآن كريم از اين نوع ادب بسيار زياد ديده مى شود، از آن جمله ادبى است كه خداى تعالى از اولين پيامبر صاحب كتاب و شريعت خود، نوح عليه السلام در محاوره اى كه بين او و قومش واقع شده، چنين حكايت مى كند:

«قالُوا ينُوحُ قَدْ جدَلْتَنا فَاَكْثَرْتَ جِدلَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنآ اِنْ كُنْتَ مِنَ الصّدِقينَ...!»

_ اى نوح! عمرى است كه با ما بگومگو مى كنى و اين بگومگو را از حد گذراندى،

(26) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

كار را يكسره كن، كار را يكسره كن! اگر راست مى گويى آن

عذابى را كه همواره به م____ا وع____ده م_ى دادى بي___اور!

ن__وح گف__ت:

_ تنها خدا است كه اگر بخواهد آن را بر سرتان مى آورد، _ و اگر خواست بياورد _ شما نمى توانيد از آمدنش جلوگيرى كنيد! هم چنان كه اگر او بخواهد گمراهتان كند، نصيحت يك عمر من به شما، هر چه هم بخواهم نصيحت كنم، سودى به ح__الت__ان نخ__واه__د داشت! پروردگار شما اوست و به سوى او بازمى گرديد!»

(32تا34 / هود)

هم چنين موسى عليه السلام در مراجعتش از طور به سوى قوم خود با اين كه سرشار از

گفتمان ها، الگوهاى اخلاق و ادب خدايى (27)

غيظ و غضب بود، در ذكر پروردگارش چنين رعايت ادب را نموده است:

«فَ__رَجَ__عَ مُ__وس__ى اِل__ى قَ__وْمِ__ه غَضْب___انَ اَسِف____ا...!»

«موسى خشمگين و اندوهگين سوى قوم خود بازگشت و گفت:

_ اى ق________وم !

_ مگر پروردگارتان شما را وعده نيكو نداده بود آيا اين مدت به نظرتان طولانى نم__ود، يا خواستيد غض__ب خ__دا شما را بگيرد كه از وعده من تخلف كرديد؟»

(86/طه)

از ي__وس__ف عليه السلام هم چنين ادب_ى در آيه شريفه زير نقل شده است:

«وَ راوَدَتْهُ الَّتى هُوَ فى بَيْتِها عَنْ نَفْسِه وَ غَلَّقَتِ الاَْبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ قالَ

(28) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

مَع__اذَ اللّ__هِ اِنَّ__هُ رَبّى اَحْسَ__نَ مَثْ_واىَ اِنَّ__هُ لا يُفْلِحُ الظّلِمُونَ!»

«و آن زن__ى ك__ه ي__وس__ف در خ__ان__ه وى ب__ود او را از نفسش مراوده مى كرد، دره______ا را محك____م بس____ت و گف__ت: بي____ا!

گفت:

_ پناه به خ_دا! كه او مربى من است! و منزلت مرا نيكو داشته است!

كه ستم كاران رستگار نمى شوند!» (23 / يوسف)

از سليم__ان نبى چني__ن ادبى را حك__اي__ت مى كن_د كه:

«فَلَمّا رَاهُ مُسْتَقِرّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّىلِيَبْلُوَنى ءَاَشْكُرُ اَمْ اَكْفُرُ وَمَنْ

گفتمان ها، الگوهاى

اخلاق و ادب خدايى (29)

شَكَ__رَ فَاِنَّم__ا يَشْكُ__رُ لِنَفْسِ__ه وَ مَنْ كَفَ_رَ فَاِنَّ رَبّى غَنِىٌّ كَريمٌ!»

و آن كس__ى ك__ه از كت__اب اطلاعى داشت گفت:

_ من آن را قبل از آن كه نگاهت برگردد (در يك چشم به هم زدن) نزدت مى آورم!

و چون تخت را نزد خويش پابرجا ديد گفت:

_ اين از كرم پروردگار من است تا بيازمايدم كه آيا سپاس مى دارم يا كفران مى كن_م، هر ك__ه سپ__اس دارد براى خويش مى دارد هر ك_ه كفران كند پروردگارم ب__ى ني____از و ك__ري__م است!» (40 / نم__ل)

سليم__انى كه ملك عظيم__ى به او داده ش__ده، سليم__ان ناف__ذالامر و دارنده آن

(30) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

قدرت عجيبى كه وقتى دستور احضار تخت بلقيس ملكه سباء را از سباء به فلسطين صادر مى كند در كوتاه ترين چشم به هم زدنى پيش رويش احض__ار و نص__ب مى شود، در عي__ن ح___ال تكبر و نخ__وت عارضش نمى شود، پروردگارش را از ياد خود نمى برد و بدون هيچ مكثى در حضور كرسى نشينان درباريش به بهترين وجه بر پروردگار خ__ود ثن_ا مى گويد.

خواننده عزيز! لازم است بعد از تدبر در اين آيات و پى بردن به ادب انبياء نظرى هم به آي__ات راجع به نم__رود، فرعون و ديگران ان__داخت__ه و طرز گفتار و رفتار آنان را با رفت__ار و گفت__ار انبي__اء مق__ايسه نمايد!(1)

1- المي_________زان، ج: 6، ص: 345 و 408.

گفتمان ها، الگوهاى اخلاق و ادب خدايى (31)

نمونه هايى از تعليمات ادب و اخلاق خدايى

انبياء چه در آن موقعى كه با خداى خود خلوت مى كرده اند و چه آن موقعى كه با مردم مواجه مى شده اند در هر دو حال ادب الهى را كه همان جنبه بندگى است از دست نمى دادند:

از جمله آداب انبياء ادبى است كه در

مع__اش__رت و مح__اوره با م__ردم آن را مراعات مى كردند. يكى از مظ__اهر آن، همان احتجاجاتى است كه با كف__ار داشتن__د و در ق__رآن ك__ري__م نقل شده است.

(32) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

هم چنين محاوراتى است كه با مؤمنين داشته اند و نيز مختصرى از سيره منقوله از آن ها است، چه اگر در بيانات مختلفى كه آن حضرات با سركشان و جهال داشتند، جستجو كنيد، نمى توانيد چيزى را كه خوش آيند كفار نباشد و يا ناسزا و اهانتى، در آن بيابيد! آرى با اين همه مخالفت و فحش و طعنه و استهزاء و سخريه كه از آنان مى ديدند جز به سلام از آنان جدا نمى شدند:

«وَ اِذا خ__اطَبَهُ__مُ الْج__اهِلُ__ونَ ق__الُ__وا سَ__لام__ا!»

«و چون جهالت پيشگان، خطابشان كنند سخن ملايم مى گويند!» (63 / فرقان)

از قوم عاد و پيغمبرشان هود عليه السلام حكايت كرده و مى فرمايد:

نمونه هايى از تعليمات ادب و اخلاق خدايى (33)

«تنها چيزى كه درباره تو مى گوييم اين است كه برخى از خدايان ما تو را آسيب رسانيده (و عقل تو را به جرم بدگويى از بتان مغشوش گردانيده،) هود به آن ها گفت من خدا را گواه مى گيرم و شما هم گواهى دهيد كه از اين پس من از شما و خدايانى كه مى پرستيد بيزارم!» (54/هود)

و از ق____ول آزر چني__ن حك____اي__ت م_ى كن__د:

«گفت: اى ابراهيم آيااز خدايان من روى برمى تابى؟ اگر دست برندارى سنگسارت مى كنم و روزگارى دراز از من دور شو! ابراهيم گفت: سلام بر تو، زودا كه از پروردگارت برايت آمرزش خواهم كه او به من مهربان است!» (46 و 47 / مريم)

از ق___وم شعي__ب چني__ن حك_اي__ت م_ى كن___د:

«بزرگان قومش كه كافر بودند گفتند: ما تو را سفيه و بى خرد مى يابيم و

گمان

(34) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

مى كنيم كه تو سخت از دروغ گويان باشى، (در پاسخ آنان) گفت اى قوم من اصلاً در گمراهى نيستم (شما به خطا مى رويد) وليكن فرستاده خداى جهانيانم، پيام خدا را ب__ه شم_ا مى رس__انم و براى شما پندگوى دلسوزم و خيرخواه شم__ا هست__م!»

(66 تا 68 / اعراف)

در تسلي__ت رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله در نسبت ه__ايى ك__ه از كه__ان__ت و ديوانگى و ش__اع_رى به او دادند مى فرمايد:

«پس ت__و به دعوت خ_ود ادام__ه ب__ده، چون تو هر تذكرى مى دهى به حق است،

و آن طور كه تكذيب گران به تو نسبت مى دهند و كاهن و مجنونت مى خوانند نيستى! و يا مى گويند شاعرى است كه اميدواريم و منتظريم مرگش برسد و از مزاحمش آسوده گرديم!

نمونه هايى از تعليمات ادب و اخلاق خدايى (35)

بگ__و: منتظ__ر باشي__د، كه من هم با شم__ا از منتظ__ران__م!» (29 تا 31 / ط___ور)

و ني_________ز ف____رم_____وده:

«... آن مردم ستم كار به مردم مى گويند كه شما جز مفتون سحر و ساحرى را پيشواى خود قرار نداده ايد! بنگر تا چه نسبت هايى را از جهل خودشان بر تو مى دهن__د، كه از گم__راهى خود هيچ راه خلاصى نمى يابند!» (47 و 48 / اسراء)

و هم چنين انواع و اقسام زخم زبان ها و تهمت ها و اهانت هاى ديگرى كه در قرآن كريم از آنان حكايت شده و هيچ نقل نكرده كه يكى از انبياء عليهم السلام در مقابل اين آزارها خش__ونتى و يا ب__د زب__انى كرده باشد، بلك__ه در مقابل، گفتار صواب، منطق شيوا و خل__ق خوش از خود نشان مى دادند!

آرى اين بزرگواران پيرو تعليم و تربيتى بودند كه بهترين گفتار و زيباترين ادب را

(36) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

تلقينشان مى كرد

و از همين تعليم الهى است دستورى كه به موسى و هارون داده و فرموده:

«اِذْهَبا اِلى فِرْعَوْنَ اِنَّهُ طَغى. فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّنا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ اَوْ يَخْشى _ به سوى فرعون برويد كه او سر به طغيان برداشته است. و با او سخنى نرم بگوييد، ب__اش__د ك__ه پن__د گي__رد يا خش__وع و خشي__ت ي__اب__د!» (43 و 44 / ط__ه)

و به رسول گراميش صلى الله عليه و آله فرمود:

«وَ اِمّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوهافَقُلْ لَهُ_مْ قَوْلاً مَيْسُورا _ و چنان چه از ارحام و فقيران ذوى الحقوق اكنون اعراض مى كنى و توجه به حقوقشان نتوانى كرد، چون فعلاً ندار هستى، ولى در آتيه به لطف خدا اميدوارى، ب__از به گفتار خ_وش و زبان شيرين آن ها را از خود دلشاد كن!» (28 / اسراء)

نمونه هايى از تعليمات ادب و اخلاق خدايى (37)

از جمله آداب انبياء عليهم السلام در باب محاوره و خطاب اين است كه خود را هميشه جزو مردم و يكى از ايشان حساب مى كردند و با هر طبقه اى از طبقات آنان به قدر پايه فهم شان صحبت مى كردند و اين حقيقت از محاوراتى كه به حكايت قرآن با مردم مختلف داشته اند به خوبى استفاده مى شود و از طريق شيعه و سنى هر دو روايت شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«م_ا گ__روه پيغمب__ران اس__اس ك__ارم__ان بر اي__ن است كه با م__ردم به قدر عقلش__ان صحب_ت كني_م!»

اين را هم بايد دانست كه اصولاً مبعوث شدن به نبوت مبنى بر اساس هدايت به حق و بيان حق و انتصار براى آن است. بنابراين انبياء عليهم السلام ناچار بايد خودشان در دعوت به حق مجهز به حق و بركنار از باطل

باشند و از هر چيزى كه مايه گمراهى است

(38) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

بپرهيزند، چه موافق ميل مردم باشد و چه نباشد و چه باعث طوع و رغبت آنان شود و چه مايه كراهت و ناخوشيشان، علاوه بر اين كه از ناحيه خداى تعالى هم به منظور نصرت حق شديدترين نهى و بليغ ترين تحذير براى انبياء گرامش حتى از پيروى زبانى و عملى باطل صادر شده است، چون معلوم است كه باطل چه درطريق حق واقع شود و چه در غير آن، باطل است و دعوت به حق با تجويز باطل جمع نمى شود، اگر چه اين باطل در طريق حق باشد، آرى، حقى كه باطل كسى، به آن هدايت كند حق از جميع جهات نيست!

با اين وضع كوچك ترين سهل انگارى و رودربايستى و خدعه اى در حق روا نيست، چنان كه كمترين احترامى براى باطل نيست!

و از همي_ن جه_ت پروردگار متعال، رجال دعوت و اولياى دين خود را كه همان انبي__اء عليهم السلام هستن__د به چي__زه__ايى كه راه ايش__ان را به پيروى حق و يارى آن نزديك

نمونه هايى از تعليمات ادب و اخلاق خدايى (39)

و آس__ان مى س__ازد مجه__ز كرده و خ_ود فرموده است:

«ما كانَ عَلَى النَّبِىِّ مِ_نْ حَ_رَجٍ فيم_ا فَرَضَ اللّهُ لَهُ سُنَّةَ اللّهِ فِى الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ كانَ اَمْرُ اللّهِ قَدَرا مَقْدُورا. اَلَّذي_نَ يُبَلِّغُ_ونَ رِس_الاتِ اللّ_هِ وَ يَخْشَوْنَ_هُ وَ لا يَخْشَوْنَ اَحَدًا اِلاَّاللّهَ وَ كَفى بِاللّهِ حَسيبا!»

«بر پيغمبر اسلام هيچ حربى در خصوص عملى كه خدا بر شخص او واجب كرده نيست، اين سنتى است از خدا كه در امت هاى قبل نيز جارى بوده و امر خدا اندازه دار و سنجيده است. كسانى كه رسالت هاى خدا را ابلاغ مى كنند و

از او مى ت_رسن_د و از احدى به جز خ__دا نمى ترسند و خدا براى حسابرسى كافى است!»

(38 و 39 / احزاب)

(40) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

بدين وسيله خبر داده كه انبياء عليهم السلام در آن چه خداوند برايشان واجب كرده، به ستوه نمى آمدند و در راه امتثال اوامر خدا، از احدى جز او نمى ترسيده اند. از اين بيان مى توان استفاده كرد كه آن بزرگواران در راه اظهار حق، هيچ چيزى را مانع نمى ديدند، اگر چه حق كارشان را به هر جا كه تصور شود بكشاند و آنان را به هر مخاطره اى كه تصور شود بياندازد، سپس آنان را در آن كارى كه قيام به آن نموده اند وعده نصرت داده و فرمود:

«وَ لَقَ__دْ سَبَقَ__تْ كَلِمَتُن__ا لِعِب__ادِنَ__ا الْمُ__رْسَلي__نَ، اِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُوروُنَ، وَ اِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ!» (171 تا 173 / صافات)

ادب تنها در گفتار پسنديده و جايز و عمل صالح محقق مى شود! تشخيص اين كه چه گفتار و چه عملى پسنديده است، در مسلك هاى مختلف زندگى و آراء و عقايد مختلفى كه

نمونه هايى از تعليمات ادب و اخلاق خدايى (41)

جوامع مختلف بشرى از آن ها متشكل مى شود مختلف مى شود، ليكن در مجتمع دينى چون مستند آن دعوت الهى است، دعوت الهى هم در اعتقاد و عمل تنها و تنها تابع حق است، حق هم هرگز با باطل آميخته و به آن مستند نمى شود و كمك آن را نمى پذيرد، از اين جهت در چنين مجتمعى قهرا حق، اظهار و متابعت مى شود. وقتى مجتمع دينى چنين مجتمعى بود، ادب هم در آن، عبارت از اين خواهد بود كه اگر سلوك طريق حق راه هاى متع__ددى داشت بهت__رين راه آن سلوك شده و به خوش ترين

صورتى رعايت ش__ود.

مثلاً اگر ممكن بود هم به نرمى و هم به خشونت صحبت شود البته به نرمى صحبت مى شود. اگر ممكن بود در كار نيك هم عجله كرد و هم كندى نمود، البته عجله خواهد شد، چنان كه در قرآن كريم نيز به اين دو معنا امر شده، و درباره رعايت احسن فرموده: «أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذوُا بِأَحْسَنِها!» (145 / اعراف) و نيز فرموده: «فَبَشِّرْ عِبادِ. اَلَّ_ذينَ

(42) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

يَسْتَمِعُونَ الْقَ__وْلَ فَيَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ اوُلئِكَ الَّذينَ هَديهُمُ اللّهُ وَ اوُلئِكَ هُمْ اُولُوا الاَْلْبابِ!»

(17 و 18 / زمر)

پس روش__ن ش__د ك__ه در ب__اط__ل و هم چنين در حق__ى كه آميخت__ه با باطل است، ادب نيست و هر چيزى كه حق محض نباشد ضلالت است و ولى حق آن را نمى پسن__دد، كم__ا اين كه ف__رم__ود: «فَم__اذا بَعْ__دَ الْحَ_قِّ اِلاَّ الضَّ_لالُ!» (32 / يونس)

و اين همان است كه انبياء حق را به صراحت قول و صدق كلام مى خواند، اگر چه در بعض موارد با اين رويه رسوم سازشكارى و ادب هاى دروغى كه در اجتماعات غير مذهبى است مخالفند و از آن راضى نيستند! (1)

1- المي___زان، ج: 6، ص: 378 تا 421 .

نمونه هايى از تعليمات ادب و اخلاق خدايى (43)

(44) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

فصل دوم :گفتمان پيامبران نسل اول بشر با بزرگان جوامع فاسد نابود شده

1 _ گفتمان هاى نوح عليه السلام

پيغ_ام ن_وح در گفتم_ان با نس_ل اولي_ه بش_ر

(45)

«لَقَدْ اَرْسَلْنا نُوح_ا اِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ اِلهٍ غَيْرُهُ اِنّىآ اَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ...!»

«به راستى نوح را به سوى قومش فرستاديم، وى گفت: اى قوم! خداى يگانه را كه جز او خدايى براى شما نيست بپرستيد كه من از عذاب روزى بزرگ بر شما بيمناكم!»

«بزرگان قوم او گفتند: ما تو را در ضلالتى

آشكار مى بينيم!»

«گفت: اى قوم! در من ضلالت نيست بلكه پيغمبرى از جانب پروردگار جه__اني___ان_م!»

«ك__ه پيغ__ام هاى پ__روردگ__ار خويش را به شما مى رسانم، شما را نصيحت مى كنم و از خ__دا چي__زها مى دان__م كه شم__ا نم_ى داني__د!»

(46) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«مگر در شگفتيد از اين كه مردى از خودتان را از ناحيه پروردگارتان تذكرى آمده باشد تا شما را بيم دهد؟ و در نتيجه مردمى پرهيزكار شده، شايد بدين وسيله رحمت ببينيد!»

«قوم نوح او را تكذيب كرده و او را با كسانى كه همراهش بودند كه در كشتى نشانده نجاتش داديم و كسانى كه آيات ما را تكذيب كرده بودند غرق كرديم، چه آن__ان گ__روهى ك__وردل ب__ودن__د!» (59 تا 64 / اعراف)

ن__وح عليه السلام اولي__ن پيغمب__رى است كه تفصي__ل نهضت او در ق_رآن ذكر شده است.

ن__وح عليه السلام به خ__اط_ر اين كه به م__ردم بفهم__ان__د كه او خي__رخ__واه آنان است و مى خ__واه__د م__راتب دلس_وزى خود را نسبت به آنان برساند مى گويد: اى ق__وم م__ن !

گفتمان هاى نوح عليه السلام (47)

آن گاه اولين پيشنهادى كه به آنان مى كند اين است كه بيايد به دين توحيد بگراييد، سپس آنان را انذار نموده و تهديد مى كند.

و چون مقصودش از اين عذاب، عذاب روز قيامت است، پس در حقيقت در دو جمله اول دو تا از اصول دين را كه همان توحيد و معاد است به آنان گوشزد نموده، بعدا در جمله «يا قَوْمِ لَيْسَ بى ضَلالَةٌ وَ لكِنّى رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ!» به اصل سوم از اصول دين يعنى مس__أله نب_وت اشاره مى نمايد.

«قالَ الْمَلاَءُ مِنْ قَوْمِهِ اِنّا لَنَريكَ فى ضَلالٍ مُبينٍ!» كلمه ملأبه معناى اشراف و بزرگان قوم است و اين طبقه از افراد

اجتماع را از اين نظر ملأ گفته اند كه هيبت آنان دل ها و زينت و جمال شان چشم ها را پر مى كند و اگر با اين تأكيد شديد نسبت ضلالت به او داده اند، براى اين است كه اين طبقه هرگز توقع نداشتند كه يك نفر پيدا شود و بر بت پرستى آنان

(48) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

اعتراض نموده، صريحا پيشنهاد ترك خدايانشان را كند و از اين عمل انذارشان نمايد، ل__ذا وقت__ى با چنين كسى م__واج__ه شده اند تعجب نموده، او را با تأكيد هر چه تمام تر گم__راه خ__وان_ده ان__د!

«قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بى ضَلالَةٌ...!» نوح عليه السلام در جواب آنان گمراهى را از خود نفى نموده و در جمله «وَ لكِنّى رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ!» خود را پيغمبرى مبعوث از طرف خداى سبحان معرفى مى كند.

اگر خدا را به وصف رب العالمين ستوده، براى اين است كه نزاع بر سر ربوبيت بوده، آنان به غير از خدا براى هر شأنى از شؤون عالم مانند آسمان و زمين و انسان و غير آن ارباب ديگرى داشتندوآن جناب باذكر اين وصف ربوبيت را منحصربه خداى تعالى نمود.

«اُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبّى وَ اَنْصَحُ لَكُمْ وَ اَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ!» او رسالت و پيغام

گفتمان هاى نوح عليه السلام (49)

را به صيغ__ه جم__ع ذك__ر ك__رد تا بفهم__اند كه او تنه__ا مبع__وث به توحيد و معاد نشده، بلكه احكام بسيار ديگرى نيز آورده، چون نوح عليه السلام از پيغمبران اولواالعزم و ص__اح__ب كت__اب و ش_ريعت بوده است.

سپس مى ف_رم_اي_د: من خي_رخ_واه شم_اي_م و با شم_ا نصيحت ه__ايى دارم كه شم__ا را به خ__داون__د و اطاعت او ن__زديك و از استنكاف از پرستش او دور مى سازد!

آن گاه مى فرمايد: و من چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد

و مقصودش از آن چيزها معارفى است كه خداوند از سنن جارى در عالم و از آغاز و انجام عالم به وى آموخته است، مانند وقايع قيامت، جزئيات مسأله ثواب و عقاب، اطاعت و معصيت بندگان، رضا و غضب و نعمت و عذابش.

«لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ!» _ اين ذكر (دين) به اين جهت براى شما

(50) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

فرستاده شده تا رسول، شما را انذار نموده، به اين وسيله وظيفه خود را ادا نمايد و شما نيز از خدا بترسيد، تا در نتيجه رحمت الهى شامل حالتان شود، چون تقوا و ترس از خدا آدمى را نجات نمى دهد، بلكه بايد رحمت الهى هم دستگير بشود.

اين سه جمل__ه از ك__لام ن__وح عليه السلام مشتمل است بر اجم_الى از معارف عالى الهى!(1)

بزرگان فاسد قوم، مخاطب اصلى گفتمان هاى نوح!

«وَ لَقَدْ اَرْسَلْنا نُوحا اِلى قَوْمِهِ اِنّى لَكُمْ نَذيرٌ مُبينٌ...!»

1- الميزان، ج: 8، ص: 218 .

بزرگان فاسد قوم، مخاطب اصلى گفتمان هاى نوح! (51)

«ما نوح را نيز به اين پيام فرستاده بوديم كه اى مردم من براى شمابيم رسانى روشنم!»

«تهديدتان مى كنم _ كه زنهار! جز اللّه را بندگى نكنيد، كه بر شما از عذاب روزى دردناك مى ترسم!»

«بزرگان كفار قومش در پاسخ گفتند ما تو را جز بشرى مثل خود نمى بينيم و ما نمى بينيم كه تو را پيروى كرده باشند مگر افراد اراذل و فرومايه اى از ما، كه رأيى نپخته دارند و اصلاً ما هيچ برترى در شما نسبت به خود نمى بينيم، بلكه بر عكس، شم__ا مسلمانان را مردمى دروغگ__و مى پنداريم!»

«نوح در پاسخ آنان گفت: اى قوم شما كه مى گوييد من بشرى چون شمايم و فرستاده خدا نيستم، به من خبر دهيد اگر فرضا از ناحيه پروردگارم معجزه اى

دال بر رسالتم داشته باشم و او از ناحيه خودش رحمتى به من داده باشد كه بر شما مخف__ى م__ان__ده، آيا من مى ت__وان__م شم__ا را به پ__ذي__رش آن مجب__ور س__ازم، ه__ر چن__د ك_ه از آن ك__راه_ت داشت__ه ب_اشي_د؟»

(52) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«و اى مردم! من در برابر نبوت از شما مالى درخواست ندارم، چون پاداش من جز به عهده خدا نيست و من هرگز افرادى را كه ايمان آورده اند _ و شما آنان را اراذل مى خوانيد _ به خاطر شما از خود طرد نمى كنم، چون آنان پروردگار خود را ديدار مى كنند _ حسابشان با خدا است نه با من _ ولى شما را قوم جاهلى مى بينم كه گمان كرده ايد شرافت در توانگرى است و فقرا اراذلند!»

«و اين مردم! اگر فرضا آنان را طرد كنم چه كسى از عذاب خدا، ياريم مى كند، چرا مت__ذك__ر نمى ش__ويد؟

«و اما اين كه گفتيد، من اصلاً هيچ برترى از شما ندارم، من آن برترى كه در نظر

بزرگان فاسد قوم، مخاطب اصلى گفتمان هاى نوح! (53)

شما است ندارم چون نمى گويم خزينه هاى زمين و دفينه هايش مال من است، از سوى ديگر از نظر معنويت هم برترى ندارم و نمى گويم غيب مى دانم و نيز نمى گويم من فرشته ام و درباره آن هايى كه در چشم شما خوار مى نمايند _ و خدا بهتر داند كه در ضمائر ايشان چيست _ نمى گويم هرگز خدا خيرى به ايشان نخ__واه__د داد، چ__ون اگر چني__ن ادع__ايى بكن__م. از ست__م كاران خواهم بود!»

«گفتن_د: اى ن__وح! عمرى است كه با ما بگو مگو مى كنى و اين بگو مگو را از حد گذراندى، كار را يكسره كن! اگر راست مى گويى آن عذابى را

كه همواره به ما وعده مى دادى بياور!»

«ن__وح گف__ت: تنها خ__دا است كه اگر بخ__واه__د آن را بر س_رت__ان مى آورد و اگر خواست بياورد شما نمى توانيد از آمدنش جلوگيرى كنيد!»

(54) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«هم چنان كه اگر او بخواهد گمراهتان كند، نصيحت يك عمر من به شما هر چه هم بخواهم نصيحت كنم سودى به حالتان نخواهد داشت، پروردگار شما اوست و به سوى او باز مى گرديد!»

«نه، مسأله اين نيست كه تو و پيروانت مال دنيا نداريد _ و يا چنين و چنان نيستيد _ بلكه علت و بهانه واقعى آن ها اين است كه مى گويند: دعوت تو، از خدا نيست و به خدا افترا بسته اى، بگو اگر افترايش بسته باشم جرمش به عهده من است، ولى م_ن عه__ده دارم ج__رم ه__ايى كه شم__ا مى كني__د نيست__م!» (25 ت__ا 35 / ه__ود)

«وَ لَقَدْ اَرْسَلْنا نُوحا اِلى قَوْمِهِ اِنّى لَكُمْ نَذيرٌ مُبينٌ!» اين جمله اجمالى است براى فهماندن اين كه نوح عليه السلام چه رسالت هايى داشته و آن چه داشته و از ناحيه پروردگارش

بزرگان فاسد قوم، مخاطب اصلى گفتمان هاى نوح! (55)

رسانده، ان__ذارهايى روشن ب__وده، پس خ__ود آن جناب قه__را نذيرى مبين بوده است.

در اين تعبير يك نكته اضافى نيز هست و آن بيان وضع خودش است كه فهمانده خي__ال نكني__د من همه ك__اره ع__الم__م، نه، من تنه__ا پيام و رسالتى از ناحيه خداى تعالى _ همه كاره عالم _ دارم و آن اين است كه شما را از عذاب او انذار كنم. خلاصه آن نكت__ه اين است كه من تنه_ا ي_ك نامه رسان و يك واسطه هستم.

سران قوم و اشراف و ريش سفيدان در متن پاسخ خود اصلاً دليلى كه نوح عليه السلام بر

مسأله توحيد آورده بود را متعرض نشده و از دستپاچگى حرف خود را زدند كه آن نفى رسالت نوح عليه السلام و تكبر و گردن كشى خود از اطاعت آن جناب بود.

حاصل پاسخى كه خداى تعالى از آنان حكايت كرده اين است كه گفتند: هيچ دليلى نيست بر اين كه اطاعت كردن از تو بر ما واجب باشد، بلكه دليل بر خلاف آن هست.

(56) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

مدلول حجت اول اين است كه دليلى بر وجوب متابعت كردن از تو نيست و اين حجت به سه طريق بيان شده: اول اين كه گفتند: «ما نَريكَ اِلاّ بَشَرا _ نمى بينيم تو را به جز يك بشر معمولى...،» دوم اين كه گفتند: «وَ ما نَريكَ اتَّبَعَكَ _ نمى بينم كسى به جز اراذل تو را پيروى كند...،» و س__وم اين كه گفتن__د: «وَ م__ا نَ__رى لَكُ__مْ عَلَيْن__ا _ نمى بيني__م شم__ا بر ما فضيلتى داشته باشيد!»

خ_واست__ه ان__د بگ__وين__د: ما مى بينيم كه پيروان تو همه افرادى بى سر و پا و پست از اين مردمند و اگر ما ني__ز تو را پيروى كنيم مثل آن ها خواهيم شد، كه اين با شرافت ما منافات داشته و از قدر و من__زلت اجتماعى ما مى كاهد.

لازمه گفتار آنان اين است كه رسالت آن جناب باطل باشد، چون عقيده عوام مردم اين است كه هر سخنى اگر حق و نافع باشد اول پولدارها و اشراف و نيرومندان آن را مى پذيرند و اگر اين طبقه سخنى را رد كنند و طبقه پست جامعه يعنى بردگان و مستمن__دان كه به__ره اى از م__ال و ج__اه و مقام اجتماعى ندارند آن را بپذيرند، آن سخ_ن خيرى ندارد.

بزرگان فاسد

قوم، مخاطب اصلى گفتمان هاى نوح! (57)

«قالَ يقَوْمِ اَرَءَيْتُمْ اِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّى....» اين آيه شريفه و سه آيه بعدش پاسخى را كه نوح عليه السلام به استدلال كفار داده بيان مى كند. مى فرمايد: اى قوم اگر من فرضا داراى بصيرتى از ناحيه پروردگارم باشم و او رحمتى از ناحيه خود به من داده و آن را بر شما مخفى كرده باشد و شما به خاطر جهل و بى رغبتى تان نسبت به پذيرفتن حق، آن رحمت را درك نكرده باشيد، آيا مى توانم شما را در درك آن مجبور بسازم؟

«وَ اتينى رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُ__مْ...!» ظاهرا نوح عليه السلام در اين جمله به كتاب و علمى اشاره كرده كه خداى تعالى به وى داده بود و در قرآن كريم مكرر آمده كه نوح عليه السلام

(58) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

داراى كتاب و علمى بوده و هم چنين درجاى ديگر قرآن نيز از علم و كتاب به رحمت تعبير شده است.

«وَ مآ اَنَا بِطارِدِ الَّذينَ ءَامَنُوآا اِنَّهُمْ مُلقُوا رَبِّهِمْ وَ لكِنّىآ اَريكُمْ قَوْما تَجْهَلُونَ!» اين جمله پاسخ از آن گفتار مشركين است كه گفته بودند: «وَ ما نَريكَ اتَّبَعَكَ اِلاَّالَّذينَ هُمْ اَراذِلُنا بَادِىَ الرَّأْىِ...!» و در اين پاسخ، تعبير زشت كفار از مؤمنين را كه آنان را به عنوان تحقير، اراذل خواندند مبدل كرد به تعبير محترمانه «الَّذينَ ءَامَنُوآا» تا در مقابل تحقير كف__ار، ايم__ان م__ؤمني__ن را تعظي__م نموده، به ارتباطى كه مؤمنين با پروردگار خود دارن___د اش____اره ك___رده ب__اش_د.

نوح عليه السلام در اين پاسخش، طرد مؤمنين را نفى كرده و فرمود: اين كار را نمى كنم و علت آن را چنين ذكر كرد كه: مؤمنين پروردگار خود را ديدار مى كنند و

با ذكر اين علت

بزرگان فاسد قوم، مخاطب اصلى گفتمان هاى نوح! (59)

اعلام داشت كه خود كفار نيز روزى را در پى دارند كه در آن روز به پروردگار خود رجوع نموده، پروردگارشان به حساب اعمالشان مى رسد و طبق كرده هايشان به آنان جزا مى دهد _ خوب باشد، بد باشد بد _ پس حساب اين مؤمنين با پروردگارشان است و غير او هيچ كس هيچ اختيارى ندارد. ليكن قوم نوح به علت نادانيشان توقع داشتند كه فقراء و مساكين و ضعفاء از مجتمع خير دينى طرد و از نعمت دين كه در حقيقت شرافت و كرامت آدمى است محروم باشند.

سران كفار قوم نوح معتقد بودند به اين كه طبقه ضعيف در مجتمع انسانى، به عنوان انسانى منحط و يا حيوانى به صورت انسان است و اگر به درون مجتمع انسان ها داخل شده و در زندگى شريك آن ها مى شود براى اين است كه انسان هاى واقعى يعنى طبقه اشراف از نيروى كارى او بهره مند شده و كارهاى دشوارى را كه در زندگى دارند

(60) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

به دوش او بگذارند و معلوم است كه عكس اين قضيه هرگز رخ نمى دهد، يعنى طبقه اشراف هيچ گاه خدمتى به طبقه ضعيف نمى كنند، بلكه اين طبقه از هر كرامت و احترامى مح__روم و از حظي___ره شرافت مط__رود و از رحم_ت و عنايت مأيوس هستند.

«قالُوا ينُوحُ قَدْ جدَلْتَنا فَاَكْثَرْتَ جِدلَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنآ اِنْ كُنْتَ مِنَ الصّدِقينَ!» اين آيه شريفه حكايت گفتارى است از سران كفر پيشه قوم نوح كه بعد از ناتوانيشان از پاسخ منطقى و ابطال حجت نوح و ابطال مسلكى كه ايشان را به سوى آن مى خواند،

به زبان آوردند، كه در واقع خواسته اند از باب به اصطلاح تعجيز بگويند: تو هيچ كارى نمى توانى بكنى و آن عذابى كه ما را به آن تهديد مى كردى نمى توانى بياورى !

احتجاج هايى كه در آيات مورد بحث از نوح عليه السلام حكايت شده در طول صدها سال واقع شده است.

بزرگان فاسد قوم، مخاطب اصلى گفتمان هاى نوح! (61)

«وَ لا يَنْفَعُكُمْ نُصْحآى اِنْ اَرَدْتُ اَنْ اَنْصَحَ لَكُمْ اِنْ كانَ اللّهُ يُريدُ اَنْ يُغْوِيَكُمْ...!» گويا فرموده: امر شما محول به خداى تعالى است، اگر خواست عذابتان كند آن عذاب را مى آورد و ع__ذاب او را هي__چ چي__زى دف__ع نمى كن___د و بر مشيت او هيچ كس و هيچ چيز غالب نمى شود، پس شما نه مى توانيد او را عاجز كنيد و نه نصح و خيرخواهى من سودى به حالتان خ_واهد داشت! (1)

گفتمانى كه منجر به نفرين قوم نوح شد!

«كَ__ذَّبَتْ قَ__وْمُ نُ_وحٍ الْمُ_رْسَلي___نَ،»

1- الميزان، ج: 10، ص: 293 .

(62) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«اِذْ قالَ لَهُمْ اَخُوهُمْ نُوحٌ اَلا تَتَّقُونَ...!»

«ق_____وم ن____وح ني__ز پيغمب___ران را دروغ گ__و شم____ردن__د،»

«وقتى كه برادرشان نوح به آن ها گفت: چرا از خدا نمى ترسيد!»

«كه من پيغمبرى خيرخواه شمايم!»

«از خ__دا بترسيد و اطاعتم كني__د!»

«براى پيغمبرى خود از شما مزدى نمى خواهم كه مزد من جز به عهده پروردگار جهانيان نيست!»

«از خدا بترسيد و اط__اعت__م كنيد!»

«گفتند: چگونه به تو ايم__ان بياوريم در حالى كه فرومايگان پيرويت كرده اند!»

«گفت: م__ن چ__ه دان__م ك__ه چ__ه مى ك___رده اند!»

گفتمانى كه منجر به نفرين قوم نوح شد! (63)

«ك__ه اگ__ر فه__م داريد حس__ابش__ان ج__ز به عه__ده پ_روردگ__ار م_ن نيس__ت!»

«و م__ن اين م__ؤمن__ان را دور نخ__واه__م ك__رد!»

«ك__ه م__ن ج_ز بي__م رس__انى آشك____ار نيست__م!»

«گفتند: اى نوح اگر بس نكنى سنگسار مى شوى!»

«گفت: پروردگارا قوم من دروغگويم مى شمارند!»

«بي__ن م__ن و آن ه__ا حك_م

ك_ن و مرا با مؤمنانى كه همراه منند نجات بخش!»

«پس او و همراهانش را در كشتى پر از جمعيت و حي__وان__ات نج__ات داديم،»

«سپس باقى ماندگان را غرق كرديم،»

«كه در اين عب__رت__ى است و بيشت__رشان ايم___ان آور نب_ودند،»

«و پروردگارت نيرومند و فرزانه است!» (105 تا 122 / شعراء)

(64) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومينَ!» مقصود از اين كه قوم نوح گفتند: اگر اى نوح منتهى نشوى اين است كه اگر دعوتت را ترك نكنى مرجوم خواهى شد. م__رج__وم از رج__م است كه به معن__اى سنگس__ار ك__ردن كس__ى است.

«قالَ رَبِّ اِنَّ قَوْمى كَذَّبُونِ. فَافْتَحْ بَيْنى وَ بَيْنَهُمْ فَتْحا وَ نَجِّنى وَ مَنْ مَعِىَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ...!» اين جمله آغاز كلام نوح عليه السلام است و جمله «رَبِّ اِنَّ قَوْمى كَذَّبُونِ،» جلوتر ذكر شده تا مقدمه باشد براى مطالب بعد و اين معنا را برساند كه ديگر كار از كار گذشته و تكذيب به طور مطلق از آنان تحقق يافته، به طورى كه ديگر هيچ اميدى به تص__ديق و ايم__ان در آن__ان نم_انده است.

«فَاَنْجَيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ،» يعنى او و همراهانش را در سفينه اى

گفتمانى كه منجر به نفرين قوم نوح شد! (65)

مشح__ون يعن__ى ممل__و از ايش__ان و از ه__ر جنبن__ده اى ي__ك جف__ت نج__ات دادي__م!

«ثُمَّ اَغْرَقْنا بَعْدُالْباقينَ!» يعنى بعد از نجات دادن ايشان بقيه قوم او را غرق كرديم!(1)

گفتمانى كه منجر به ساختن كشتى نوح شد!

«وَ لَقَ__دْ اَرْسَلْن__ا نُ__وح__ا اِل__ى قَ__وْمِ__هِ فَق__الَ ي__ا قَوْمِ اعْبُدوُا اللّهَ ما لَكُمْ مِ__نْ اِل__هٍ غَيْ__رُهُ اَفَ__لا تَتَّقُونَ!»

«فَقالَ الْمَلاَءُالَّذينَ كَفَروُا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا اِلاّ بَشَ_رٌ مِثْلُكُمْ يُريدُ اَنْ يَتَفَضَّلَ

1- الميزان، ج: 15، ص: 412.

(66)

گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

عَلَيْكُ__مْ وَ لَ__وْ ش__اءَ اللّهُ لاََنْزَلَ مَلائِكَةً ما سَمِعْنا بِهذا فى ابائِنَا الاَْوَّلينَ...!»

«همانا ما نوح را به رسالت به سوى امتش فرستاديم نوح به قوم خود گفت: خدا را بپ__رستي__د كه جز آن ذات يكتا شما را خدايى نيست آيا هنوز نمى خواهيد خدا ترس شويد؟»

«اشراف قوم كه كافر شدند در پاسخ نوح به مردم چنين گفتند كه اين شخص نيست جز آن كه بشرى است مانند شما كه مى خواهد بر شما برترى يابد و اگر خدا مى خواست رسولى بر بشر بفرستد حتما از جنس ملائكه مى فرستاد ما اين سخنان را ك__ه اين شخ__ص مى گ__وي__د از ني__اك__ان خ__ود نشني__ده ايم!»

«او نيست جز مردى مبتلا به جنون پس انتظار بريد به آن (با او مدارا كنيد،) تا مرگش برسد!»

گفتمانى كه منجر به ساختن كشتى نوح شد! (67)

«نوح گفت: پروردگارا! مرا بر اينان كه تكذيبم كردند يارى فرما!»

«ما هم به او وحى كرديم كه زير نظر ما و به دستور ما كشتى را بساز هر وقت ديديد كه فرمان ما آمد و آب از تنور فوران كرد پس در آن كشتى سوار شو و از هر جاندارى يك نر و يك ماده همراه خود راه بده و اهل خودت را هم سوار كن مگر آن كفارى كه فرمان ما به هلاكتشان رفته و زنهار كه از باب شفاعت درباره ستم كاران با من سخنى بگويى كه البته همه بايد غرق شوند!»

«پس چون در كشتى مستقر شدى بگو ستايش خداى را كه ما از ظلم ستم كاران نجات داد!»

«و نيز بگو پروردگارا مرا به منزل مباركى فرود آر كه تو بهترين فرودآورنده اى!»

«هم__ان__ا در اي__ن حك__اي__ت آي__ت ها است و

ما بن__دگ__ان را به اين گونه

(68) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

ح__وادث آزم__ايش خ__واهيم كرد.» (23 تا 30 / مؤمنون)

اي__ن كه ن__وح عليه السلام به ام__ت بت پرست خود ف__رم__ود: «اعْبُدوُا اللّهَ!» در معناى اين است كه ف__رم__وده باشد: «اعبدوا اللّه وحده _ تنها خداى را بپرستيد!»

«فَقالَ الْمَلاَءُالَّذينَ كَفَروُا مِنْ قَوْمِهِ ماهذا اِلاّ بَشَ_رٌ مِثْلُكُمْ...حَتّى حينٍ!» كلمه ملأبه معناى ب__زرگان و اش__راف قوم است. اصلاً از اشراف قوم نوح كسى به او ايمان نياورده بود.

سياق دلالت مى كند بر اين كه ملأ و بزرگان قوم نوح، مطالب اين دو آيه را در خطاب به عموم مردم مى گفته اند تا همه را از نوح روى گردان نموده عليه او تحريك و بر آزار و اذيتش تشويق كنند، تا شايد به اين وسيله ساكتش سازند.

حجت هاى بزرگان قوم نوح هر چند حجت هاى جدلى و داراى اشكال است و ليكن اين

گفتمانى كه منجر به ساختن كشتى نوح شد! (69)

بزرگان از آن ها بهره مند مى شدند، چون عوام را از اين كه به گفته هاى نوح متوجه شوند و دل بدهند، با همين حرف ها منصرف مى كردند و آنان را در ضلالت باقى مى گذاشتند .

«قالَ رَبِّ انْصُرْنى بِما كَذَّبُونِ!» نوح عليه السلام از خدا درخواست نصرت مى كند كه: خدايا! ع__وض و ب____دل تك__ذي__ب ايش__ان ت_و مرا ي__ارى ب__ده!

«فَاَوْحَيْن_ا اِلَيْ_هِ اَنِ اصْنَ_عِ الْفُلْكَ بِاَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا...!» معناى كشتى ساختن در برابر ديدگان خدا اين است كه كشتى ساختنش تحت مراقبت و محافظت خداى تعالى باشد و معناى كشتى ساختن به وحى خدا اين است كه باتعليم او و دستورات غيبى كه به تدريج مى رسد باشد.

«فَاِذاجاءَ اَمْرُنا وَ ف__ارَ التَّنُّورُ...!» م__راد از ام__ر به طورى كه گفته شد حكم قطعى است

كه خ__دا بين او و ق__ومش ران__د و آن غ__رق ش__دن ق__وم او ب__ود.

(70) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

فوران تنور كه خود محل آتش است علامت و نشانه آمدن عذاب بوده و اين نشانه عجيبى بوده كه از تنورهاى آتش چون فواره، آب به طرف بالا فوران كند.

«فَاسْلُكْ فيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ!» سلوك در كشتى به معناى راه دادن و داخل كردن در آن است. يعنى: دو جفت نر و ماده از هر نوع داخل كشتى كن! «وَ اَهْلَكَ اِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْ_هِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ!» داخل كشتى كن دو جفت از هر نوع و خانواده ات را! مراد از اهل خاصه و خانواده است و از ظاهر كلام برمى آيد كه مراد از آن هم خانواده او و هم مؤمنين به اويند، چون در سوره هود گروندگان و مؤمنين به او را با خانواده او كرده و در اين جا همه را با كلمه اهل تعبير آورده، پس معلوم مى شود در اين جا همه آن هايى كه با نوح به كشتى درآمدند اهل آن جناب به حساب آمده اند. و مراد از «مَنْ سَبَقَ عَلَيْ_هِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ،» همسر او و پسر او است، چون نوح از اين جمله همان را فهميده بود و اين

گفتمانى كه منجر به ساختن كشتى نوح شد! (71)

دو تن كافر بودند و فرزندش از سوار شدن بر كشتى امتناع ورزيد و با اين كه به كوه پناهنده شد غرق گشت و قضاى حتمى درباره اش جريان يافت.

«وَ لا تُخاطِبْنى فِى الَّذينَ ظَلَمُوا اِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ!» در اين جمله نوح عليه السلام را نهى مى كند از سخن گفتن باخدا و اين كنايه است از نهى شديد

از وساطت و شفاعت، گويا فرموده: من تو را نهى مى كنم از اين كه با من درباره اين كفار حرفى بزنى، تا چه رسد به اين كه وساطت كنى، چون غضب من شامل آنان شده، شمولى كه هيچ چيز آن را دفع نمى كند!

«فَاِذَا اسْتَوَيْتَ اَنْتَ وَ مَنْ مَعَكَ عَلَى الْفُلْكِ... اَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلينَ!» خداى تعالى به نوح تعليم مى دهد كه بعد از جاى گرفتن در كشتى خدا را بر اين نعمت از قوم ظالمان نجاتش داد حمد گويد.

و اگر خداى عز و جل از نقل داستان نوح و طوفانش تنها به فرمان خود اكتفا كرد كه

(72) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

فرمان به غرق آنان داد و ديگر از غرق شدن آنان چيزى نفرمود، براى اشاره به اين بوده كه آن چنان محو و نابود شدند كه خبرى از ايشان باقى نماند كه به گفته آيد! و نيز اشاره به عظمت قدرت الهى است! و هم براى اين بوده كه مردم ديگر را از سخط خود بيمناك سازد و كفار و نابودى آنان را امرى ناچيز و بى اهميت جلوه دهد و به همين جه__ت است ك__ه از داست__ان ه__لاك__ت آن ه__ا چي__زى نگف__ت و به سكوت گذراند.(1)

1- الميزان، ج: 15، ص: 32.

گفتمانى كه منجر به ساختن كشتى نوح شد! (73)

گفتم_ان پايان دهنده به سرنوشت ش_وم قوم نوح

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ! اِنّا اَرْسَلْنا نُوحا اِلى قَوْمِهِ اَنْ اَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ اَنْ يَ__أْتِيَهُ_____مْ عَ_____ذابٌ اَلي______مٌ!»

«ق__الَ يا قَ__وْمِ اِنّى لَكُ__مْ نَذيرٌ مُبينٌ!»

«اَنِ اعْبُدوُا اللّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ اَطيعُونِ...!»

«به نام خدايى كه رحمتى عام و خاص و محدود و نامحدود دارد!»

«ما نوح را به سوى قومش فرستاديم و گفتيم كه قوم خود را قبل از

آن كه عذابى دردن__اك ف__راش__ان گي__رد انذار كن!»

«او به قوم خود گفت: اى مردم من براى شما بيم رسانى روشنگرم!»

(74) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«و دعوتم اين است كه اللّه را بپرستيد و از عذابش پروا نموده مرا اطاعت كنيد!»

«تا گناهانى از شما را بيامرزد و تا اجلى كه برايتان مقدر كرده مهلت دهد، كه اگر چنين نكنيد قبل از رسيدن به اجل حتمى دچار اجل ديگر مى شويد آرى اگر بناى فهميدن داشت__ه باشي__د مى داني__د كه اجل خدايى وقتى برسد تأخير نمى پذيرد!»

«اما هر چه بيشتر تذكر داد كمتر به نتيجه رسيد تا به كلى از هدايت قومش مأيوس ش_د گفت: پروردگارا! من قوم خود را شب و روز دعوت كردم!»

«ولى دع__وت__م ج__ز زي__ادتر ش___دن ف__رارشان ف_ايده اى نداد!»

«و من هر چه دعوتشان كردم تا تو ايشان را بيامرزى انگشت ها به گوش نهاده جامه به سر كشيدند و بر عناد خود اصرار و به وجهى ناگفتنى استكبار ورزيدند!»

«اين بار به بانگ بلند دعوتشان كردم!»

گفتمان پايان دهنده به سرنوشت شوم قوم نوح (75)

«و نوبتى علنى و گاهى سرى آن هم به چه زبانى دعوت نمودم!»

«مثلاً به ايشان اين طور گفتم كه از پروردگارتان طلب مغفرت كنيد كه او بسيار آم__رزنده است!»

«ك__ه اگر چني__ن كني__د اب__ر آسمان را مرتب بر شما مى باراند!»

«و به وسيله اموال و فرزندان ياريتان مى كند و برايتان باغ ها رويانيده و نهرها جارى مى سازد!»

«راست__ى شما را چه مى شود كه براى خدا عظمتى قائل نيستيد؟»

«با اين كه اوست كه شما را به اشكال و احوالى مختلف آفريد!»

«آي__ا نديديد كه چگونه خدا هفت طبقه آسمان را خل__ق كرد؟»

«و م__اه را در آن ها ن__ور و خورشيد را چراغ فروزنده قرار داد!»

(76) گفتمان هاى

تبليغى قرآن كريم

«آرى و خ__دا بود كه شما را چ__ون گي__اه از زمين به نحوى ناگفتنى رويانيد!»

«و سپس او است كه شما را به زمين برگردانيده و باز به نحوى ناگفتنى از زمين خ__ارج مى كند!»

«و خدا است كه زمين را برايتان گسترد!»

«تا بعضى از قسمت ه__اى آن را ب__ا راه ه__اى باري__ك و فراخ و يا كوهى و دشتى طى كنيد!»

«نوح سپس اضافه كرد پروردگارا! ايشان نافرمانيم كردند و فرمان كسانى را بردند ك__ه م__ال و اولاد به ج__ز خس_ارت برايشان بار نياورد!»

«آرى و خ__دا بود كه شما را چ__ون گياه از زمي__ن به نحوى ناگفتنى رويانيد!»

«و سپس او است كه شما را به زمين برگردانيده و باز به نحوى ناگفتنى از زمين

گفتمان پايان دهنده به سرنوشت شوم قوم نوح (77)

خ__ارج مى كن_د!»

«و خ_دا است كه زمين را برايتان گسترد!»

«تا بعض__ى از قسمت هاى آن را ب__ا راه ه__اى ب__اريك و فراخ و يا كوهى و دشتى ط_ى كنيد!»

«نوح سپس اضافه كرد پروردگارا! ايشان نافرمانيم كردند و فرمان كسانى را ب__ردن__د كه م__ال و اولاد به ج__ز خس__ارت ب_رايش_ان بار نياورد!»

«ب__اراله____ا! ني__رنگى عظي__م ك__ردن__د!»

«و به مردم گفتن آلهه خود را ترك مى گوييد مخصوصا بت ود و سواع و يغوث و يعوق و نسر را؟»

«و آن ه__ا گ__روه بسيارى را گمراه كردند،

(78) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

خداوندا! ستمگران را جز ضلالت بيشتر سزا مده!» (1 تا 24 / نوح)

اين سوره اشاره دارد به رسالت نوح به سوى قومش و به اجمالى از دعوتش و اين كه قوم او اجابتش نكردند و در آخر به پروردگار خود شكوه نمود و نفرينشان كرد و براى خود و پدر و مادر خود و هر

مرد و زنى كه با ايمان داخل خانه اش شود استغفار كرد و به اين كه در آخر عذاب بر آن قوم نازل شده، همگى غرق شدند.

جمله «اَنْ اَنْذِرْ قَوْمَكَ...،» دلالت دارد بر اين كه قوم نوح به خاطر شرك و گناهان در معرض عذاب بوده اند، چون انذار به معناى ترساندن است و ترساندن همواره از خطر محتمل__ى است كه اگ__ر هش__دار و تح__ذير نب__اش_د حتم__ا مى رسد!

جمله «اَنِ اعْبُدوُا اللّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ اَطيعُونِ!» ايشان را به اصول سه گانه دين دعوت

گفتمان پايان دهنده به سرنوشت شوم قوم نوح (79)

مى كند. دستور اول به توحيد، دوم به تصديق معاد، كه اساس تقوى است، دعوت مى كند، چون اگر معاد و حساب و جزاى آن نبود، تقواى دينى معناى درستى نمى داشت و دست__ور سوم به تصديق اصل نبوت كه همان اطاعت بى چون و چرا است مى خواند.

«فَقُلْتُ اسْتَغْفِروُا رَبَّكُمْ اِنَّهُ كانَ غَفّارا...!» دعوت قوم را به اين كه استغفار كنيد تعليل ك__رده ب__ه اين كه: آخر پروردگارتان غفار است! و مى فهماند علاوه بر اين كه كثي__رالمغف__رة است، مغف__رت سنت مستمرى او است!

اين آيات به طورى كه ملاحظه مى فرماييد نعمت هاى دنيايى را مى شمارد و از نوح عليه السلام حكايت مى كند كه به قوم خود وعده فراوانى نعمت ها و تواتر آن را مى دهد، به شرطى كه از پروردگار خود طلب مغفرت گناهان كنند!

پس معلوم مى شود استغفار از گناهان اثر فورى در رفع مصائب و گرفتارى ها و

(80) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

گشوده شدن درب نعمت هاى آسمانى و زمينى دارد، مى فهماند بين صلاح جامعه انسانى و فساد آن و بين اوضاع عمومى جهان ارتباطى برقرار است، اگر جوامع بشرى خود را اصلاح كنند،

به زندگى پاكيزه و گوارايى مى رسند و اگر به عكس عمل كنند عكس آن را خواهند داشت!

«قالَ نُوحٌ رَبِّ اِنَّهُمْ عَصَوْنى وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ م_الُهُ وَ وَلَ_دُهُ اِلاّ خَس_ارا!» در اين جا نوح عليه السلام به شكايتى كه قبلاً از قوم خود مى كرد برگشته، قبلاً به طور تفصيل گفته ب__ود ك__ه: م__ن چگونه قومم را دعوت كردم و به آنان چه مطالبى گفتم، گاهى به بانگ بلند، گاهى آهسته (تا آخ__ر آي__ات) و قب__ل از اين تفصي__ل به طول اجمال هم شكايت ك__رده و گفت__ه بود: «رَبِّ اِنّى دَعَ__وْتُ قَوْمى لَيْلاً وَ نَهارا. فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعآءى اِلاّ فِرارا!»

پس اين كه دوباره به طور اجمال شكوه كرد، خواسته است بفهماند: بزرگان قومش

گفتمان پايان دهنده به سرنوشت شوم قوم نوح (81)

و توانگران عياش، مردم را عليه او مى شورانند و بر مخالفت و آزار او تحريك مى كنند.

جمله «وَ لا تَزِدِ الظّالِمينَ اِلاّ ضَلالاً!» نفرين نوح عليه السلام به آنان است، از خدا مى خواهد گمراهيشان را بيشتر كند، البته اين گمراهى ابتدايى نيست، بلكه مجازاتى است، پس آن جناب در اين نفرين خود از خدا مى خواهد كفار را به جرم كفر و فسقشان مجازات كند، البته اين غير آن نفرينى است كه در آيات بعد كرده و از خدا هلاكتشان را خواسته است.

«مِمّا خَطيئاتِهِمْ اُغْرِقُوا فَاُدْخِلُوا ن_ارا فَلَ_مْ يَجِدوُا لَهُمْ مِنْ دوُنِ اللّهِ اَنْصارا!»

«وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لاتَ_ذَرْ عَلَى الاَْرْضِ مِنَ الْكافِري_نَ دَيّارا!»

«اِنَّكَ اِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدوُا اِلاّ فاجِرا كَفّارا!»

«رَبِّ اغْفِ_رْ لى وَ لِوالِ_دَىَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِىَ مُؤْمِنا وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِن__اتِ

(82) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

وَ لا تَزِدِ الظّالِمي_نَ اِلاّ تَبارا!»

«و آن قوم

از كثرت كفر و گناه، عاقبت غرق شدند و به آتش دوزخ درافتادند و ج__ز خ___دا براى خود هي__چ ي__ار و ي___اورى ني__افتن__د!»

«و نوح عرض كرد پروردگارا! اينك كه قوم از كفر و عناد دست نمى كشند تو هم اين ك__اف__ران را ه__لاك كن و از آن ها دي__ارى بر روى زمين ب__اقى مگذار!»

«كه اگر از آن ها هر كه را باقى گذارى بندگان پاك با ايمانت را گمراه مى كنند و ف__رزن_دى هم جز بدكار و كافر از آنان به ظهور نمى رسد!»

«آن گاه به درگاه خدا دعا كرد كه بار الها! مرا به پدر و مادر من و هر كه با ايمان به خانه (يا به كشتى) من داخل شود و همه مردان و زنان با ايمان عالم را ببخش و بي__ام__رز و ست_م كاران را جز بر ه_لاك و ع_ذابشان ميفزاى!» (25 تا 28 / نوح)

گفتمان پايان دهنده به سرنوشت شوم قوم نوح (83)

ق__وم ن__وح به خ__اط__ر مع__اص__ى و ذنوبشان به وسيل__ه طوفان غرق شده و داخل آتشى شدند كه با هيچ مقياسى نمى توان عذابشان را ان__دازه گي_رى كرد.

«اِنَّكَ اِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدوُا اِلاّ فاجِرا كَفّارا!» اين آيه درخواست هلاكت تا آخرين نفر آنان را تعليل مى كند و حاصلش اين است كه: اگر درخواست كردم كه همه آنان را هلاك كنى، براى اين بود كه هيچ فايده اى در بقاى آنان نيست نه براى مؤمنين و نه براى فرزندان خودشان، اما براى مؤمنين فايده ندارد، براى اين كه اگر زنده بمانند آن چند نفر مؤمن را هم گمراه مى كنند و اما براى فرزندان خود فايده ندارد، دليلش اين است كه اينان فرزند صالح نمى آورند، اگر بياورند

فرزندانى فاجر و كافر مى آورند!

نوح عليه السلام اين معنا را كه كفار در آينده جز فاجر و كفار نمى زايند را از راه وحى فهميده بود.

(84) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«رَبِّ اغْفِرْ لى وَ لِوالِدَىَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِىَ مُؤْمِنا وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ...!» منظور از «دَخَلَ بَيْتِىَ،» مؤمنين از قوم او است و منظور از جمله «وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ،» تمامى زن ها و مردهاى مؤمن تا روز قيامت است!

«وَ لا تَزِدِ الظّالِمي_نَ اِلاّ تَبارا!» كلمه تبار به معناى هلاكت است و ظاهرا مراد از تبار آن هلاكتى است كه در آخرت باعث عذاب آخرت شود و چنين هلاكتى همان ضلالت است و در دنيا باعث نابودى گردد و آن غرق شدن بود، كه هر دو عذاب قبلاً در نفرينش آم__ده ب__ود و اين نفرين آخرين كلامى است كه قرآن كريم از جناب نقل كرده است. (1)

1- الميزان، ج: 20، ص: 37.

گفتمان پايان دهنده به سرنوشت شوم قوم نوح (85)

2 _ گفتمان هاى هود عليه السلام

گفتمان هاى هود، دومين پيامبر بعد از طوفان نوح و اصلاح نسل بشر

«وَ اِل__ى ع__ادٍ اَخ__اهُ__مْ هُ__ودا ق__الَ ي__ا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ اِلهٍ غَيْ__رُهُ اَفَ_لا تَتَّقُ__ونَ...؟»

«و به سوى قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم، گفت: اى قوم! خداى يگانه را كه ج__ز او خدايى نداريد بپرستيد، چرا پرهيزكارى نمى كنيد؟»

«بزرگان قومش كه كافر بودند، گفتند: ما تو را دستخوش سفاهت مى بينيم و از دروغ گويانت مى پنداريم!»

«گفت: اى ق__وم! من دستخ__وش سف__اه__ت نشده ام بلكه پيغمبرى از ناحيه

(86)

پ__روردگار جه__اني_اني_م!»

«كه پيغام هاى پروردگار خويش به شما مى رسانم و براى شما خيرخواهى امينم!»

«مگر شگفت داريد كه شما را از پروردگارتان به وسيله مردى از خودتان تذكارى آمده باشد تا شما را بيم دهد؟ به ياد آريد آن دم كه شما

را از پس قوم نوح ج__انشي__ن آن__ان كرد و جث__ه هاى شم__ا را درشت آفريد، نعمت هاى خدا را به ي__اد آري__د شايد رستگ_ار شويد!»

«گفتند: مگر به سوى ما آمده اى تا خدا را به تنهايى بپرستيم و آن چه را پدران ما مى پرستي_دن_د واگ_ذاري__م؟ اگ__ر راس_ت مى گ_وي__ى ع__ذابى را كه از آن بيممان مى دهى بيار!»

«گفت: عذاب و غضب پروردگارتان بر شما وقوع يافت، چرا با من بر سر نام هايى

گفتمان هاى هود عليه السلام (87)

كه شما و پدرانتان ساخته و روى يك مشت سنگ و چوب گذاشته ايد در حالى كه خداوند حجتى درباره آن ها نازل نكرده، مجادله مى كنيد؟ منتظر باشيد كه من نيز با شما انتظار آن عذاب را مى برم!»

«پس او را با كسانى كه همراه وى بودند به رحمت خويش نجات داديم و نسل كس__انى را كه از آيه هاى ما را تكذيب كرده بودند و مؤمن نبودند، قطع كرديم!»

(65 تا 72 / اعراف)

هود عليه السلام اولين پيغمبر بعد از نوح است كه خداى تعالى در كتاب مجيدش نام مى برد و از كوشش او در اقامه حقه و قيامش بر عليه بت پرستى تشكر مى كند و در چند جا از كلام مجي__دش بع__د از ش_رح داستان قوم نوح، داستان قوم هود كه همان قوم عاد است و ني__ز ق__وم ثم__ود را ذك____ر مى كن__د.

(88) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

قوم هود بيشتر از قوم نوح بى شرمى و وقاحت كردند، چه آنان (قبل از طوفان) نوح عليه السلام را تنها مردى گمراه دانستند، اينان (بعد از طوفان) هود را مردى سفيه خواندند.

(قوم هود از نسل همان ساكنان كشتى نوح بودند كه بعد از طوفان تنها مردم خداپرست روى زمين بودند ليكن اين نسل

اصلاح شده با كمال تعجب بعد از گذشت زمانى مجددا به بت پرستى روى آورند!)

هود عليه السلام وقار نبوت را از دست نداد و ادبى را كه انبياء در دعوت الهى خود بايد رعايت كنند فراموش نفرمود و با كمال ادب فرمود: «يا قوم!» و اين لحن، لحن كسى است ك__ه نه__ايت درج__ه مه__ربانى و ح__رص بر نج_ات م__ردم_ش را دارد.

«لَيْسَ بى سَفاهَةٌ وَ لكِنّى رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ!» (67 / اعراف) به طورى كه مى بينيد در رد تهمت سفاهت از خود و اثبات ادعاى رسالت خويش، هيچ تأكيدى به كار

گفتمان هاى هود عليه السلام (89)

نبرد، براى اين كه اولاً در مقابل مردمى لجوج، لجبازى و اصرار نكرده باشد، در ثانى بفهماند كه ادعايش آن قدر روشن است كه هيچ احتياجى به تأكيد ندارد.

«اُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبّى وَ اَنَا لَكُمْ ناصِحٌ اَمينٌ!» يعنى من از جهت اين كه فرستاده اى هستم به سوى شما، كارى جز تبليغ پيام هاى پروردگارم ندارم و از آن چه شما درباره ام مى پنداريد، به كلى منزه هستم. آرى، من در آن چه شما را به سوى آن مى خوانم حيله گر نبوده، نسبت به آن دين حقى كه به آن مبعوث شده ام، خائن نيستم و چيزى از آن را زير و رو نكرده، جز تدين شما را به دين توحيد يعنى دينى كه نفع و خير شما در آن است چيز ديگرى نمى خواهم! و در برابر اين كه آنان او را دروغ گو شمردند، خود را امي_ن ناميد.

«اَوَ عَجِبْتُمْ اَنْ جآءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ...؟» (69 / اعراف) هود عليه السلام در اين جمله مانند

(90) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

نوح عليه السلام تعجب قوم را بى مورد دانسته و از

نعمت هاى الهى دو نعمت را كه بسيار روشن بوده، ذكر فرموده است، يكى اين كه خداوند آنان را پس از انقراض قوم نوح، خليفه خود ق__رار داده و ديگ__ر اي__ن ك__ه ب__ه آن ها درشتى هيكل و نيروى بدنى ف__راوان__ى ارزانى داشته است.

از همين جا معلوم مى شود كه قوم هود، داراى تمدن بوده و تقدم بر ساير اقوام داشته و قوه و قدرت بيشترى را دارا بودند.

«قالُوآا اَجِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْ_دَهُ وَ نَذَرَ م_ا كانَ يَعْبُدُ ابآؤُنا...؟» قوم هود براى اين كه او را ب__ه ن_وع_ى از استه__زاء س__اك_ت كنن_د، مسأله تقليد از پدران را به رخ او كشيدند.

«قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ...!» هود عليه السلام در جواب قوم خود گفت: اين اصرارى كه شما در پرستش بت ها و تقليد كوركورانه از پدران خود مى ورزيد، باعث

گفتمان هاى هود عليه السلام (91)

دورى شم__ا از خ__دا و غض__ب خ__دا بر شم__ا گش__ت و سب__ب شد آن ع__ذاب__ى كه از در انكار مى گفتيد: چه وقت ن__ازل مى ش__ود؟ به همين زودى بر شما نازل گردد، پس منتظ__ر آن ب__اشي__د و من ه__م با شم__ا انتظ_ار آن را دارم!

«اَتُجادِلُونَنى فى اَسْمآءٍ سَمَّيْتُمُوهآ اَنْتُمْ وَ ابآؤُكُمْ مانَزَّلَ اللّهُ بِهامِنْ سُلْطانٍ؟» آيا با يك مشت اوهام كه اسم گذاريش به اختيار خود انسان است، مى خواهيد ادعاى مرا كه ت__وأم با دلي__ل و ب__ره__ان قطع__ى است ج__واب دهي_____د؟

اين طرز بيان در استدلال بر بطلان مسلك بت پرستى در قرآن كريم فراوان به چشم مى خورد. اين خود لطيف ترين بيان و برنده ترين حجتى است بر بطلان اين مسلك، در حقيقت برگشت ادعايش به خيال و فرض نامگذارى مى شود.

و از بديهى ترين جهالت ها است

كه انسان در مقابل برهان لجاجت ورزيده به يك مشت موهومات و فرضيات اعتماد كند.

(92) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

اين طرز بيان، تنها در مسأله پرستش جريان ندارد، بلكه اگر در آن دقت شود در هر چيزى كه انسان به آن اعتماد نمايد و آن را در قبال خداى تعالى موجودى مستقل پن__داشت__ه، در نتيج__ه به آن دلبستگ__ى پي__دا نمايد، آن را اطاعت كند و به سويش تقرب بجويد، اين بيان جريان دارد. (1)

جزئيات گفتمان هاى هود با قوم عاد

1- المي___________زان، ج: 8، ص: 222 و ج: 10، ص 440.

جزئيات گفتمان هاى هود با قوم عاد (93)

«كَ____ذَّبَ____تْ ع_______ادٌ الْمُ__رْسَلي____نَ!»

«اِذْ ق__الَ لَهُ__مْ اَخُ__وهُمْ هُودٌ اَلا تَتَّقُونَ...!»

«قوم عاد نيز پيغمبران را دروغ گو شمردند،»

«وقت__ى ب__رادرش__ان ه__ود به ايش__ان گف__ت چ__را از خ__دا نمى ترسيد؟»

«كه من پيغمبرى خيرخواه شمايم!»

«از خ__دا بت_رسيد و اطاعتم كنيد!»

«براى پيغمبرى خود، مزدى نمى خواهم چون مزد من جز به عهده پروردگار جهانيان نيست!»

«چرا در هر مكانى به بيه__وده نش__انى بن__ا مى كني_د؟»

«و قصرها مى سازيد؟ مگر جاودانه زنده خواهيد بود؟»

(94) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«و چ_ون سخت__ى مى كني__د م__انن__د ست__م گران سخت__ى و خش__م مى كني_د!»

«از خ__دا بت_رسيد و اطاعتم كنيد!»

«از آن كس__ى ك__ه آن چ__ه مى داني__د كمكت____ان داده اس__ت بت__رسي__د!»

«با چه___ارپ_اي_ان و ف____رزن__دان ي__اريت__ان ك__رده!»

«با باغست__ان ها و چشم__ه سارها،»

«ك__ه م__ن بر شما از ع__ذاب روزى بزرگ مى ترسم!»

«گفتند: چ__ه م__ا را پن__د دهى يا از پندگويان نباشى براى ما يكسان است!»

«اين بت پرستى رفتار گذشتگان است!»

«و ما ه__رگ__ز مج_ازات نخواهيم شد!»

«و آن ها هود را دروغ گو شمردند و ما هلاكشان كرديم كه در اين عبرتى

جزئيات گفتمان هاى هود با قوم عاد (95)

هست و بيشت__رش__ان م__ؤم__ن نب__ودند!»

«و هم__ان__ا پ__روردگ__ارت نيرومند و رحيم است!» (123 تا 140 / شعراء)

قوم عاد

مردمى از عرب بسيار قديم و عرب اوائل يعنى اوائل پيدايش اين نژاد بودند كه در احقاف از جزيرة العرب زندگى مى كردند و داراى تمدنى مترقى و سرزمين هايى خرم و ديارى معمور بودند، به جرم اين كه پيامبران را تكذيب كرده، به نعمت هاى الهى كفران ورزيده و طغيان كردند، خداى تعالى به وسيله بادى عقيم هلاكشان ساخته و دي__ارش__ان را وي__ران و دودمانشان را خراب كرد.

«اِنَّ فى ذلِ__كَ لاَيَ__ةً وَ ما ك__انَ اَكْثَ__رُهُ__مْ مُ__ؤْمِني_نَ. وِ اِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ!»

(121و122 / شعراء)

(96) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

اين آيه دلالت مى كند بر اين كه بيشتر امت ها و اقوام، از آيات خدا روى گردان بوده اند و خداى سبحان به خاطر همين جرم اين ها و به ملاك اين كه خودش عزيز است مج__ازاتش__ان ك__رده و مى كن__د و به خ__اط__ر اي__ن كه نسبت به م__ؤمنين رحيم اس__ت، م__ؤمن__ان را نج__ات مى ده___د! (1)

گفتمانى كه منجر به هلاكت قوم عاد شد!

«وَ اِلى ع__ادٍ اَخ__اهُ__مْ هُودا قالَ يقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ اِلهٍ غَيْرُهُ اِنْ

1- الميزان، ج: 15، ص 419.

گفتمانى كه منجر به هلاكت قوم عاد شد! (97)

اَنْتُمْ اِلاّ مُفْتَرُونَ...!»

«و نيز ما به سوى قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم و او به قوم خود گفت: اى قوم! خدا را بپرستيد كه هيچ معبودى غير او نداريد و به جز افتراء هيچ دليلى بر خدايى خدايانتان وجود ندارد!»

«اى مردم! من از شما در برابر دعوتم مزدى نمى خواهم، پاداش من جز به عهده خ__داي__ى كه مرا آف__ري__ده نيست آخ__ر چ__را تعق__ل نمى كني__د؟»

«و نيز گفت: اى مردم! از پروردگارتان طلب مغفرت نموده، سپس برگرديد تا باران سودمند آسمان را پى در پى به سويتان بفرستد و نيرويى بر

نيرويتان بيفزايد و زنه__ار، به ناك__ارى و عصي__ان روى از خداى رحمان مگردانيد!»

«گفتند: اى هود! تو بر نبوت خود شاهدى براى ما نياوردى و ما هرگز به خاطر

(98) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

گفتار تو از خدايانمان دست برنداشته و به تو ايمان نخواهيم آورد!»

«و جز اين درباره تو نظر نمى دهيم كه به نفرين بعضى از خدايان ما دچار بيمارى روانى شده اى! هود گفت: من اللّه را شاهد دارم و خود شما نيز شاهد باشيد كه من از ش__رك ورزيدنتان بي___زارم!»

«شما همه دست به دست هم داده، با من هر نيرنگى كه مى خواهيد بزنيد و بعد از اخ__ذ تصميم مرا مهلتى ندهيد!»

«من بر خدا، پروردگار خود و پروردگار شما توكل و اعتماد دارم پروردگارى كه هي__چ جنبن__ده اى نيست مگ__ر آن كه زم__ام اختي__ارش به دست او است چون سنت او در همه مخلوقات واحد و صراط او مستقيم است!»

«و در صورتى كه از پذيرفتن دعوتم اعتراض كنيد من رسالت خود را به شما

گفتمانى كه منجر به هلاكت قوم عاد شد! (99)

رساندم و آن چه براى ابلاغ آن به سوى شما گسيل شده بودم ابلاغ نمودم! شما اگر نپذيريد پروردگارم قومى غير شما را مى آفريند تا آن را بپذيرند و شما به خدا ضررى نمى زنيد چون پروردگار من نگهدار هر موجودى است _ او چگونه از ناحيه شما متضرر مى شود؟»

«همين كه فرمان عذاب ما صادر شد و عذابمان نازل گرديد هود و گروندگان به وى را مشمول رحمت خود نموده ما نجات داديم و به راستى از عذابى غليظ و دش_وار نج_ات داديم!»

«و اين قوم عاد كه اثرى به جاى نگذاشتند آيات پروردگارشان را

انكار نموده، فرستادگان او را نافرمانى كردند و گوش به فرمان هر جبارى عناد پيشه دادند _ و در نتيجه از پروردگار خود غافل شدند!»

(100) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«نتيجه اش اين شد كه براى خود لعنتى در دنيا تو آخرت به جاى گذاشتند و خلاصه اين سرگذشت اين شد كه قوم عاد به پروردگار خود كفر ورزيدند و گرفتار اين فرمان الهى شدند كه مردم عاد قوم و معاصر هود پيامبر از رحمت من دور باشند!»

(50 تا 60 / هود)

«يُرْسِلِ السَّمآءَ عَلَيْكُمْ مِدْرارا،» (52 / هود) هود عليه السلام به قوم خود گفت: اگر از خداى تعالى طلب مغفرت كنيد و به سوى او برگرديد او از آسمان براى شما رحمت فراوان مى فرستد.

«وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً اِلى قُوَّتِكُمْ!» (52 / هود) مراد از اين زياد كردن قوت، زيادتى در نيروى ايمان بر نيروى بدن ها است است يعنى اگر چنين كنيد ما نيروى شما را دو

گفتمانى كه منجر به هلاكت قوم عاد شد! (101)

چندان مى كنيم يكى نيروى بدن و يكى هم نيروى ايمانتان را چون مردم قوم هود نيروى بدنى داشتند و بدن هايشان قوى و محكم بود اگر ايمان مى آوردند نيروى ايمانشان نيز به نيروى بدن هايشان اضافه مى شد.

«وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمينَ!» (52 / هود) يعنى عبادت كردنتان در برابر آلهه اى كه به جاى خداى تعالى اتخاذ كرده ايد جرمى است از شما و معصيتى است كه شما را مستوجب آن مى كند كه سخط الهى و عذابش بر شما نازل گردد و چون چنين است پس بايد هر چه زودت__ر از ج__رم__ى كه كرده ايد استغفار نموده و با ايمان آوردنتان به سوى خدا برگرديد تا او شما را رحم

كند و ابرهاى بارنده را با باران هاى مفيد برايتان بفرستد و ني__روي__ى بر ني_روى شما بيف__زايد.

از اين آيه دو نكته استفاده مى شود: يكى اين كه آيه شريفه اشعار و بلكه دلالت

(102) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

مى كند بر اين كه قوم هود گرفتار خشكسالى بوده اند و آسمان از باريدن بر آنان دريغ مى ورزي__ده و در نتيج__ه گ__ران__ى و قحط__ى در بي__ن آن__ان پ__دي__د آم__ده اس__ت.

نكته دوم اين كه مى فهماند ارتباطى كامل بين اعمال انسان ها با حوادث عالم برقرار است، حوادثى كه با زندگى انسان ها تماس دارد، اعمال صالح باعث مى شود كه خيرات عالم زياد شود و بركات نازل گردد و اعمال زشت باعث مى شود بلاها و محنت ها پشت س__ر هم بر سر انسان ها ف__رود آيد و نقمت و بدبختى و هلاكت به سوى او جلب شود.

«قالُوا يهُودُ ما جِئْتَنا بِبَيِّنَةٍ وَ ما نَحْنُ بِتارِكىآ الِهَتِنا عَنْ قَوْلِكَ وَ ما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنينَ!» (53 / هود) هود عليه السلام در آيه «يقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ اِلهٍ غَيْرُهُ...،» از مردمش دو چيز خواسته بود: يكى اين كه خدايان دروغين را ترك نموده و به عبادت خداى تعالى برگردند و يكتاپرست شوند و دوم اين كه به او ايمان بياورند و اطاعتش كنند و خيرخواهى هايش را بپذيرند.

گفتمانى كه منجر به هلاكت قوم عاد شد! (103)

مردم در پاسخ آن جناب هر دو پيشنهادش را رد كرده و گفته اند: تو دليل و معجزه اى بر دعوت خود ندارى تا ما ناگزير باشيم دعوت تو را بپذيريم و هيچ موجبى نيست كه گ__وش دادن به سخن__ى را كه چني__ن وصف__ى دارد ب__ر م__ا واج__ب كن__د.

آن گاه براى اين كه آن

جناب به طور كلى از اجابت آنان مأيوس شود نظريه خود را برايش شرح داده و گفتند: فكر ما درباره تو جز به اين نرسيده كه بعضى از خدايان ما تو را آسيب رسانده اند و به خاطر اين كه تو به آن ها توهين و بدگويى كرده اى بلايى از قبيل نقص__ان عق__ل يا دي__وانگ__ى بر س__رت آورده اند و در نتيجه عقلت را از دست داده اى، پ__س ديگ__ر اعتن__ايى به سخنان دعوت گونه تو نيست.

«قالَ اِنّى آ اُشْهِدُ اللّهَ وَ اشْهَدُوآا اَنّىبَرىآءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ. مِنْ دُونِهِ فَكيدُونى جَميعا ثُمَّ لا

(104) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

تُنْظِرُونِ!» (54و55/هود) اين آيه پاسخ هود عليه السلام را حكايت مى كند كه آن جناب در پاسخ، ازشركاءآنان بيزارى جسته پس تحدى مى كند كه اگر راست مى گوييدكه شماصاحب نظر و م_ن بى عقل_م پس هم__ه فكرهايتان را جمع كنيد و مرا از بين ببريد و مهلت__م ن_دهي_د.

«فَاِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ اَبْلَغْتُكُمْ مآ اُرْسِلْتُ بِهآ اِلَيْكُمْ!» (57 / هود) اگر از ايمان آوردن به من اعراض مى كنيد و به هيچ وجه حاضر نيستيد امر مرا اطاعت كنيد، ضررى به من نمى زنيد زيرا من وظيفه الهى خود را انجام داده و رسالت پروردگارم را ابلاغ نمودم و حجت بر شما تمام شده و نزول بلا بر شما حتمى گشت.

خداى تعالى سپس وبال امر آنان را بيان كرده، مى فرمايد: «وَاُتْبِعُوا فى هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيمَةِ!» يعنى به خاطر آن سه خصلت نكوهيده، لعنت در همين دنيا و در قيامت دنبالشان كرد و از رحمت خدا دور شدند، مصداق اين لعن همان عذابى بود كه

گفتمانى كه منجر به هلاكت قوم عاد شد! (105)

آن قدر تعقيبشان كرد تا به آن ها رسيد و از بينشان برد،

ممكن هم هست مصداقش آن گناهان و سيئاتى باشد كه تا روز قيامت عليه آنان در نامه اعمالشان نوشته مى شود و تا قيامت هر مشركى پيدا شود و هر شركى بورزد، گناهش به حساب آنان نيز نوشته مى شود چون سنت گذار كفر بودند.

«اَلاآ اِنَّ ع____ادا كَفَ____رُوا رَبَّهُ____مْ! اَلا بُعْ__دا لِع__ادٍ قَ__وْمِ هُ__ودٍ!» (60 / ه__ود) (1)

1- المي_______زان، ج: 10، ص 440.

(106) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

3 _ گفتمان هاى صالح عليه السلام

گفتم_ان صال_ح با جانشينان ق_وم ن_ابود ش_ده ع_اد

«وَ اِلىثَمُودَ اَخاهُمْ صالِحاقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ اِلهٍ غَيْرُهُ قَدْجآءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللّهِ لَكُم ايَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فىاَرْضِ اللّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوآءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ اَليمٌ...!»

«و به سوى قوم ثمود، برادرشان صالح را فرستاديم گفت: اى قوم! خداى يگانه را كه جز او خدايى نداريد بپرستيد، كه شما را از پروردگارتان حجتى آمد، اين شتر خدا است كه معجزه اى براى شما است، بگذاريدش تا در زمين خدا چرا كند و زنه__ار! ب__ه آن آسي__ب م__رس_انيد كه به ع__ذابى دردن__اك دچ__ار ش__وي__د!»

(107)

«به ياد آريد زمانى را كه خداوند پس از قوم عاد شما را جانشين آنان كرد و در اين سرزمين جايتان داد و اينك در دشت هاى آن كوشك ها مى سازيد و از كوه ها خانه ها مى تراشيد، به ياد آريد نعمت هاى خدا را و در اين سرزمين فساد نينگيزيد!»

«بزرگان قومش كه گردنكشى كرده بودند به كسانى كه زبون به شمار مى رفتند (به آن هايى كه مؤمن شده بودند،) گفتند: شما چه مى دانيد كه صالح پيغمبر پروردگار خويش است؟ گفتند: شما چه مى دانيد كه صالح پيغمبر پروردگار خويش؟ گفتند: ما به آيين__ى كه وى را به اب__لاغ آن ف__رست__اده اند مؤمنيم!»

«كسانى كه گردنكشى كرده ب__ودن__د گفتن__د: م__ا

آيينى را كه شما بدان گرويده ايد منكريم!»

(108) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«پس شتر را بكشتند و از فرمان پروردگار خويش سرپيچيدند و گفتند: اى صالح اگر تو پيغمب__رى ع__ذابى را كه به ما وع__ده مى ده_ى بيار!»

«پس دچار زلزله شده و در خانه هاى خويش بى جان شدند!»

«آن گاه صالح از آنان دور شد و گفت: اى قوم! من پيغام پروردگار خويش را رس__انيدم و به شما خيرخواهى كردم، ولى شما خيرخواهان را دوست نمى داريد!»

(73 تا 79 / اعراف)

اين آيات كريمه داستان صالح پيغمبر عليه السلام و قوم او را كه همان قوم ثمود بودند شرح مى دهد. ثمود يكى از امت هاى قديمى عرب بوده كه در سرزمين يمن در احقاف مى زيسته اند. صالح عليه السلام سومين پيغمبرى است كه به دعوت توحيد و عليه وثنيت قيام

گفتمان هاى صالح عليه السلام (109)

كرد و ثمود را كه مانند قوم هود (از ميان همان نسل اصلاح شه ساكن كشتى نوح و بعد از هلاكت قوم عاد) بت پرست شده بودند به دين توحيد فراخواند و در راه خدا آزارها و محنت ه__ا دي__د تا آن كه س__رانجام خ__داى عز و جل بين او و قومش اين چنين حكم ك__رد كه ق__وم__ش را ه__لاك س__اخت__ه و او و م__ؤمني__ن ب__ه او را نج____ات ده____د.

«وَ اذْكُرُوآا اِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفآءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ...!» (74 / اعراف) صالح در اين جمله قوم خود را به تذكر و يادآوردن نعمت هاى خدا دعوت مى كند، هم چنان كه هود قوم عاد را به آن دعوت مى نمود.

و از جمله نعمت هايى كه به ياد آنان مى آورد اين است كه خداوند آنان را جانشين قوم عاد و ساير امت هاى گذشته قرار داده و در زمين مكنتشان داده و اينك

قسمت هاى جلگه زمين و هم چنين كوهستانى آن را اشغال نموده و در آن خانه و آبادى به وجود

(110) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

آورده اند، آن گاه تمامى نعمت ها را در جمله «فَاذْكُرُوآا الاآءَ اللّهِ،» خلاصه مى كند. گويا پس از اين كه فرمود: نعمت هاى خدا را به ياد بياوريد و تعدادى از آن نعمت ها را بر شمرد، براى بار دوم فرمود: با اين همه نعمت ها كه خداوند در دسترس شما قرار داده، ج__ا دارد ك__ه آن نعمت ه__ا را به ي__اد بياوريد: «وَ لاتَعْثَوْا فِى الاَْرْضِ مُفْسِدينَ!»

«قَدْجآءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ...!» يعنى براى شما شاهدى كه شهادتش قطعى است آمد: «هذِهِ ناقَةُ اللّهِ لَكُم ايَةً...!» مقصود از ناقه همان ماده شترى است كه خداوند آن را به عنوان معجزه براى نبوت صالح از شكم كوه بيرون آورد و به همين عنايت بود كه آن را ناقه خدا ناميد. «فَذَرُوها تَأْكُلْ فى اَرْضِ اللّهِ _ پس بگذاريد تا در زمين خدا بچرد!»

آيه شريفه، مخصوصا جمله «فىاَرْضِ اللّهِ» به طور تلويح مى فهماند كه قوم صالح، از آزاد گذاشتن ناقه در چريدن و گردش كردن، اكراه داشتند و گويا اين معنا بر آنان

گفتمان هاى صالح عليه السلام (111)

گران مى آمده و نمى خواستند زير بار آن بروند، لذا توصيه كرده كه از آزادى آن جلوگيرى نكنند و تهديد فرموده كه اگر آسيبى به آن رسانيده يا آن را بكشند به عذاب دردناكى دچار مى شوند.

«قالَ الْمَلاَءُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ امَنَ مِنْهُمْ...،» از قوم صالح، تنها مستضعفين به وى ايمان آورده بودند. مستكبران قوم او شتر را بكشتند و از فرمان پروردگار خويش سرپيچيدند و گفتند: اى صالح اگر تو پيغمبرى عذابى

را كه به ما وعده مى دهى بيار!

پس دچ__ار زل__زله ش__ده و در خ__انه هاى خويش بى جان شدند. آن گاه صالح از آن__ان دور ش__د و گفت:

_ اى ق__وم! من پيغام پ__روردگ__ار خ__ويش را رس__انيدم و به شما خيرخواهى كردم، ولى

(112) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

شم__ا خي__رخ__واه__انم را دوس_ت نمى داري_د!(1)

جزئياتى از گفتمان حضرت صالح با قوم ثمود

«كَ__ذَّبَ__تْ ثَمُ_ودُ الْمُ__رْسَلي__نَ!»

«اِذْ ق__الَ لَهُ__مْ اَخُ__وهُ__مْ ص__الِحٌ اَلا تَتَّقُونَ...!»

«ثم__ودي_ان نيز پيغمب__ران را دروغ گو شم__ردند،»

«برادرشان صالح به ايشان گفت: چرا نمى ترسيد؟»

1- الميزان، ج:8، ص 228و ج:10، ص:459.

جزئياتى از گفتمان حضرت صالح با قوم ثمود (113)

«كه من پيغمبرى خيرخواه شمايم!»

«از خ__دا بت_رسيد و اط_اعتم كنيد!»

«ب__راى پيغمب__رى از شم__ا م__زدى نمى خ__واهم كه مزد من جز به عهده پ__روردگ__ار جه__اني__ان نيس__ت!»

«آيا تصور مى كنيد هميشه در نهايت امنيت، در نعمت هايى كه اين جاست مى مانيد؟»

«در ب__اغست__ان ه__ا و چشم__ه س__اره__ا،»

«و كشت__زاره__ا و نخلست__ان ه___ايى ك___ه گ__ل لطي__ف دارد،»

«كه در كوه ها با مهارت خانه ها مى تراشيد و در آن به عيش و نوش مى پردازيد:»

«از خ__دا بت__رسي__د و اط__اعت__م كني__د!»

(114) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«و فرمان اسراف كاران را اطاعت مكنيد!»

«ك__ه در اين س__رزمين فس__اد مى كنن__د و اص__لاح نمى كنند!»

«گفتند: حق__ا ت__و ج__ادوگ__ر ش___ده اى!»

«ت__و ج__ز بش__رى مانند ما نيست__ى اگ__ر راست مى گ__ويى معج__زه اى بياور!»

«گفت: اين شترى است براى او سهمى از آب است و براى شما نيز سهم روز معين__ى،»

«آزارى به آن نرسانيد كه عذاب روزى بزرگ به شما مى رسد!»

«آن را كشتند و پشيمان شدند،»

«و دچار عذاب شدند كه در اين عبرتى هست و بيشترشان مؤمن نبودند!»

«و پ__روردگ__ارت ني__رومن__د و رحي__م اس__ت!» (141 تا 159 / شعراء)

جزئياتى از گفتمان حضرت صالح با قوم ثمود (115)

«كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلينَ!» ثموديان نيز پيغمبران را دروغ گو شمردند، حضرت صالح به ايشان گفت: من پيغمبرى

خيرخواه شمايم، از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد! من براى پيغمبرى از شما مزدى نمى خواهم كه مزد من جز به عهده پروردگار جهانيان نيست! شما در اين نعمت هايى كه در سرزمينتان احاطه تان كرده مطلق العنان رها نمى شويد و چنين نيست كه از آن چه مى كنيد بازخواست نگرديد و از هر مؤاخذه الهى ايمن باشيد!

«وَ لا تُطيعُوا اَمْرَالْمُسْرِفينَ. اَلَّذينَ يُفْسِدُونَ فِى الاَْرْضِ وَ لا يُصْلِح_ُونَ!» ظاهرا مراد از امر مسرفان و اطاعت امر آنان، تقليد عاميانه و پيروى كورانه ايشان در اعمال و روش زندگى است، آن روشى كه آنان سلوكش را دوست مى دارند. و مراد از مسرفين، اشراف و بزرگانى هستند كه ديگران آنان را پيروى مى كنند خطابى هم كه در آيه است

(116) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«اطاعت مكنيد!» به عموم تابعين ايشان است كه آن ها هستند كه صالح عليه السلام اميد داشت از پي__روى ب__زرگ__ان دست برن__دارن__د و ل__ذا خط__اب را مت__وج__ه ايشان كرد، نه اش__راف، چ_ون از ايمان آوردن اشراف مأيوس بود.

و اما مسرفين چه كسانى بوده اند؟ آيه بعدى ايشان را عبارت دانسته از كسانى كه از مرز حق تجاوز نموده، از حد اعتدال بيرون شده اند و توصيفشان فرموده به «اَلَّذينَ يُفْسِدُونَ فِى الاَْرْضِ وَ لا يُصْلِح_ُونَ،» و اين خود اشاره به علت حقيقى حكم است. معنايش اين است كه از خدا بپرهيزيد و امر مسرفان را اطاعت مكنيد، براى اين كه ايشان مفسد در زمينند و اصلاح گر نيستند و معلوم است كه با فساد، هيچ ايمنى از عذاب الهى نيست و از سوى ديگر او عزيز و انتقام گيرنده است!

توضيح اين كه عالم هستى در عين تضاد و تزاحمى كه بين اجزايش هست

به نحو

جزئياتى از گفتمان حضرت صالح با قوم ثمود (117)

خاصى به هم مرتبط و پيوسته است و آن رشته ارتباط خاص، اجزاى عالم را هم آغوش و هماهنگ يكديگر كرده و در اثر اين هم آغوشى و هماهنگى هر موجودى را به نتيجه و اثر رسانده است، عينا مانند دو كفه ترازو، كه در عين ناسازگارى با هم و اختلاف شديدى كه با هم دارند، به طورى كه هر يك به هر قدر به طرفى متمايل شود آن ديگرى به همان قدر به طرف مخالف آن متمايل مى شود، در عين حال هر دو در تعيين وزن كالا متوافقند و منظور از ترازو هم همين است، عالم انسانى هم كه جزئى از عالم كون است اين چنين است، يك فرد انسانى با آن قوا و ادوات مختلف و متضادى كه دارد، اين قطرت را دارد كه افعال و اعمال خود را تعديل كند، به طورى كه هر يك از قوايش به حظ و بهره اى كه دارد برسد و عقلى دارد كه با آن ميان خير و شر تميز داده، حق هر صاحب حقى را به آن برساند.

(118) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

پس عالم هستى و تمام اجزاى آن با نظامى كه در آن جارى است به سوى غايات و نتايجى صالح پيش مى رود، نتايجى كه براى همان نتايج خلق شده و باز اين عالم هستى كه مجموعش به سوى يك هدف در حركت است، هر يك از اجزايش راهى جداگانه دارد غير از آن راهى كه ساير اجزاء دارند، راهى كه آن جزء با اعمال مخصوص به خودش آن راه را طى مى كند، بدون اين

كه از وسط راه به سوى چپ و راست آن متمايل گشته، يا به خاطر افراط و تفريط به كلى از آن منحرف شود، چون اگر متمايل و يا منحرف بشود در نظام طرح شده خللى روى مى دهد و به دنبال آن غايت خود آن جزء و غايت همه عالم رو به تباهى مى گذارد.

و اين هم ضرورى و واضح است، كه بيرون شدن يك جزء از آن خطى كه برايش ترسيم شده و تباهى آن نظمى كه براى آن و غير آن لازم بوده، باعث مى شود ساير

جزئياتى از گفتمان حضرت صالح با قوم ثمود (119)

اجزاء با آن هماهنگى نكنند و در عوض با آن بستيزند، اگر توانستند آن را به راه راستش برمى گردانند و به وسط راه و حد اعتدال بكشانند كه هيچ و اگر نتوانستند، نابودش نموده آثارش را هم محو مى كنند، تا صلاح خود را حفظ نموده و عالم هستى را بر ق__وام خود ب__اق_ى بگذارند و از انه__داف و تب__اهى نگ_ه بدارند.

انسان ها نيز كه جزئى از اجزاى عالم هستى هستند، از اين كليت مستثنى نيستند، اگر بر طبق آن چه كه فطرتشان به سوى آن هدايتشان مى كند رفتار كردند، به آن سعادتى كه بر ايشان مقدر شده مى رسند و اگر از حدود فطرت خود تجاوز نمودند، يعنى در زمين فساد راه انداختند، خداى سبحان به قحط و گرفتارى و انواع عذاب ها و نقمت ها گرفتارشان مى كند، تا شايد به سوى صلاح و سداد بگرايند.

و اگر هم چنان بر انحراف و فساد خود بمانند و به خاطر اين كه فساد در دل هايشان

(120) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

ريشه دوانيده از آن دل برنكنند،

آن وقت به عذاب استيصال گرفتارشان مى كند و زمين را از لوث وجودشان پاك مى سازد.

اين بدان جهت است كه وقتى صالح باشن__د، قه__را عملشان هم صالح مى شود و چ__ون عم__ل ص__الح شد، با نظام عام عالمى موافق مى شود و ب__ا اين اعم__ال ص__ال__ح، زمين براى زندگى صالح مى شود.

پس از آن چه گذشت روشن گرديد كه: اولاً، حقيقت دعوت انبياء همانا اصلاح حيات زمين__ى انسانيت است. ث__اني__ا، جمل__ه «وَ لا تُطيعُوا اَمْرَالْمُسْرِفينَ. اَلَّذينَ يُفْسِدُونَ...،» در عي__ن اي__ن ك__ه بي__انى اس__ت س__اده، در عي__ن حال ح__اجت__ى است ب__ره__انى.

و شايد در اين كه بعد از جمله «اَلَّذينَ يُفْسِدُونَ فِى الاَْرْضِ،» مجددا فرمود: «وَ لا يُصْلِح_ُونَ،» اشاره باشد به اين كه از انسان ها به خاطر اين كه بشر و داراى فطرت

جزئياتى از گفتمان حضرت صالح با قوم ثمود (121)

انسانيتند انتظار مى رود كه زمين را اصلاح كنند و ليكن بر خلاف توقع، از فطرت خود منحرف گشته، به جاى اصلاح افساد كردند.

«قالُوا اِنَّما اَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرينَ!» به حضرت صالح گفتند: تو از كسانى هستى كه نه يك بار و دو بار، بلكه پى در پى جادو مى شوند و تو را آن قدر جادو كرده اند كه ديگر عقلى برايت نمانده! تو جز بشرى مانند ما نيستى اگر راست مى گويى معجزه اى بياور!

گفت: اين شت__رى است ب__راى او سهم__ى از آب است و ب__راى شم__ا نيز سهم روز معين__ى، آزارى به آن ن__رس__اني__د كه ع__ذاب روزى ب__زرگ به شما مى رسد!

«فَعَقَرُوها فَاَصْبَحُوا نادِمينَ _ آن را كشتند و پشيمان شدند!» (157 / شعراء)

كشتن ناقه را به همه قوم نسبت داده، با اين كه مباشر در آن بيش از يك نفر نبود و

اي__ن ب__دان جه__ت است ك__ه بقي__ه ق__وم ني___ز مقص__ر ب__ودن__د، چون به عمل آن يك نف___ر رض__اي__ت داشتن____د.

(122) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه فرموده: اى مردم دو چيز همه مردم را در يك عمل خير و يك عمل زشت جمع مى كند، به طورى كه يك عمل، عمل همه محسوب مى شود، اول رضايت و دوم نارضايى، هم چنان كه ناقه صالح را بيش از يك نفر پى نكرد، ولى خداى تعالى عذاب را بر همه قوم نازل كرد، چون همه به عمل آن يك نفر راضى بودند.(1)

1- الميزان، ج: 15، ص: 427.

جزئياتى از گفتمان حضرت صالح با قوم ثمود (123)

گفتمان منجر به كشتار ناقه الهى صالح

«وَ لَقَ__دْ اَرْسَلْن__ا اِل__ى ثَمُ__ودَ اَخ__اهُ__مْ صالِحا اَنِ اعْبُدُوا اللّهَ فَاِذاهُمْ فَ__ريق__انِ يَخْتَصِمُونَ...!»

«و به ثم__ودي__ان ب__رادرش__ان صالح را فرستاديم كه خداى يكتا را بپرستيد آن وقت دو گ__روه ش_دن_د كه با يكديگر مخاصمه مى كردند،»

«گفت: اى قوم چرا شتاب داريد كه حادثه بد پيش از حادثه خوب فرا رسد، چرا از خ__داى يكتا آم_رزش نمى خواهيد، شايد مورد لطف و رحمت خدا قرار گيريد!»

«گفتند: ما به تو و پيروانت فال بد زده ايم، گفت: فال بد و نيك شما نزد خداست، بلكه شما گروهى هستيد كه مورد آزمايش قرار گرفته ايد!»

(124) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«در آن شهر نه نفر بودند كه در آن سرزمين فساد مى كردند و اصلاح نمى كردند،»

«گفتند: بياييد قسم ياد كنيد به خدا كه شبانه او را با كسانش از ميان برداريم آن گاه ب__ه خ__ونخ__واه و ول__ى دم وى گ__ويي__م ما هنگام هلاك لسان او حاضر نبوديم و م__ا راس__ت گ_وي__اني_م!»

«آن ها ني__رنگى ك__ردند و ما ني_ز در آن ح__ال كه غافل بودند تدبيرى كرديم!»

«بنگر

عاقبت نيرنگشان چه شد كه ما همگيشان را با قومشان ه__لاك كرديم!»

«اينك خانه هايشان براى آن ستم ها كه مى كردند خالى مانده كه در اين براى گ__روهى كه بدانند عب__رتى اس_ت!»

«و كسانى را كه ايمان داشتند و پرهيزكار بودند نجات داديم!» (45 تا 53 / نمل)

گفتمان منجر به كشتار ناقه الهى صالح (125)

«وَ كانَ فِى الْمَدينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ...،» يعنى، در آن شهر نه نفر بودند كه در آن سرزمين فساد مى كردند و اصلاح نمى كردند.

«قالُوا تَقاسَمُوا بِاللّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ اَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَ لِوَلِيِّه ما شَهِدْنا مَهْلِكَ اَهْلِه وَ اِنّا لَصادِقُونَ!» آن جمعيتى كه فساد مى كردند به خدا سوگند خوردند و گفتند: ما شبانه او و اهل او را مى كشيم، آن گاه صاحب خون آنان را اگر به خونخواهى برخاست و ما را تعقيب كرد، مى گوييم كه ما حاضر و ناظر در هلاكت اهل او نبوده ايم و ما راست مى گ__ويي__م و معل__وم است كه اگ__ر ش__اه__د و ناظر هلاكت اهل او نباشند، شاهد ه__لاك__ت خ__ود او هم نيستند.

«وَ مَكَرُوا مَكْرا وَ مَكَرْنا مَكْرا وَ هُمْ لا يَشْعُ__رُونَ!» (50 / شعراء) مكر قوم صالح اين ب__ود ك__ه بر قص__د س__وء و كشت__ن ص__ال__ح و اهل او تواطى و اتفاق كنند و سوگند

(126) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

بخ__ورن__د و اما مك__ر خداى تعالى اين ب__ود كه ه__لاكت هم__ه آن__ان را تق__دير كند!

«فَ__انْظُ__رْ كَيْ__فَ ك__انَ ع__اقِبَ__ةُ مَكْرِهِمْ اَنّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ اَجْمَعينَ!» عاقبت مكرشان اهلاك خود و قومشان بود، جهتش اين است كه مك__ر آن__ان استدعا و اقتض__اى مكر الهى را ب__ه عن__وان مج__ازات دارد و همين مست__وجب هلاكتش_ان و ه__لاك__ت ق__ومشان گرديد!(1)

گفتمانى منتهى به نابودى، سرانجام شوم قوم ثمود

«وَ اِل__ى ثَمُ__ودَ اَخ__اهُ__مْ صلِح__ا ق__الَ يقَ__وْمِ اعْبُ__دُوا

اللّ_هَ م__ا لَكُ__مْ مِ__نْ اِلهٍ غَيْرُهُ هُوَاَنْشَأَكُمْ مِنَ الاَْرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فيها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا

1- المي_زان، ج: 15، ص: 530.

گفتمانى منتهى به نابودى، سرانجام شوم قوم ثمود (127)

اِلَيْ__هِ اِنَّ رَبّ__ى قَ__ري__بٌ مُجي___بٌ...!»

«و به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم او نيز به قوم خود گفت: اى مردم! خدا را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد، او است كه شما را از زمين (از مواد زمينى) ايجاد كرد و با تربيت تدريجى و هدايت فطرى به كمالتان رسانيد، تا با تصرف در زمين آن را قابل بهره بردارى كنيد، پس، از او آمرزش بخواهيد و سپس به سويش بازگرديد كه پروردگار من نزديك و اجابت كننده دعايتان است!»

«گفتند: اى صالح! جامعه ما بيش از اين به تو چشم اميد دوخته بود و انتظار اين سخن را از تو نداشت، آخر چگونه ما را از پرستش خدايانى كه پدران ما آن ها را مى پرستيدند نهى مى كنى، با اين كه اين دعوت تو، هم سنت جامعه و بنيان مليت ما را منهدم مى كند و هم حجتى قانع كننده و يقين آور به همراه ندارد و ما هم چنان

(128) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

نسبت به درست__ى آن در شكى حيرت آوريم!»

«صالح گفت: اى مردم! از در انصاف به من خبر دهيد در صورتى كه پروردگارم حجتى به من داده و مرا مشمول رحمت خاصى از خود نموده باشد آيا اگر نافرمانيش كنم كيست كه مرا در نجات از عقوبت او يارى نمايد؟ نه تنها كسى نيست، بلكه جلب رضايت شما با نافرمانى خدا باعث زيادتر شدن خسران من خواهد بود!»

«و اى مردم! اين ماده شتر كه در اجابت درخواست شما مبنى بر اين

كه معجزه اى بياورم، از شكم كوه درآورده ام، آيت و معجزه اى براى شما است، بگذاريد در زمين خ__دا بچ__رد، مب__ادا كه م__زاح_م او شويد كه در اين صورت عذابى نزديك، شما را مى گيرد!»

گفتمانى منتهى به نابودى، سرانجام شوم قوم ثمود (129)

«ولى قوم ثمود، آن حيوان را كشتند، صالح اعلام كرد كه بيش از سه روز زنده نخواهيد ماند، در اين سه روز هر تمتعى كه مى خواهيد ببريد كه عذابى كه در راه است قضايى است حتمى و غيرقابل تكذيب!»

«همين كه امر عذاب فرا رسيد ما به رحمت خود صالح و گروندگان به وى را از عذاب و خوارى آن روز نجات داديم! آرى پروردگار تو (اى محمد) همان نيرومندى است كه شكست نمى پذيرد!»

«(بعد از سه روز) صيحه آسمانى، آن هايى را كه ظلم كرده بودند بگرفت و همگى به صورت جسدهايى بى جان درآمدند.»

«تو گويى اصلاً در اين شهر ساكن نبودند پس مردم عالم بودند كه قوم ثمود پروردگار خود را كفران كردند و آگاه باشند كه فرمان دور باد از رحمت خدا قوم

(130) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

ثم__ود را بگ_رفت!» (61 تا 68 / هود)

اين كه حضرت صالح عليه السلام به قوم خود گفت: «هُوَاَنْشَأَكُمْ مِنَ الاَْرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فيها،» در مقام بيان دليلى است كه آن جناب در دعوت خود به آن دليل استدلال مى كرده، دعوتش اين بود كه: «يقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ اِلهٍ غَيْرُهُ _ شما خدا را بپرستيد كه به جز او هيچ معبودى نداريد!» دليلش اين است كه او است كه شما را در زمين و از زمين ايجاد كرد و آب_ادى زمين را به دست شما سپرد.

كيش وثنيت بر اين اساس استوار است كه

معتقدند هيچ رابطه اى بين خداى تعالى و انسان ها وجود ندارد و رابطه خداى تعالى تنها با اين موجودات شريف كه مورد پرستش م__ا ب__وده و واسط__ه بين ما و خ__داى تع__الى هستن__د ب__رق__رار است و

گفتمانى منتهى به نابودى، سرانجام شوم قوم ثمود (131)

اي__ن واسطه ها در كار خود يعنى در تأثيربخشيدن و شفاعت كردن مستقل مى باشند.

ولى جناب صالح اين پندار غلط را تخطئه كرده است چون وقتى بنا باشد خداى تعالى ما را ايجاد كرده و آبادى زمين را به دست ما سپرده باشد پس بين او و ما انسان ها نزديك ترين رابطه وجود دارد و اين اسبابى كه خداى تعالى در اين عالم نظام منظم و جارى كرده، هيچ يك از خود استقلال ندارد تا ما انسان ها به آن ها اميد ببنديم و يا از خشم و شر آن ها دلواپس باشيم.

پس تنها كسى كه واجب است اميدوار رضاى او و ترسان از خشم او باشيم خ__داى تع__الى است، چ__ون اوست كه انسان را آفريده و او است كه مدبر امر انسان و امر هر چيز ديگ_ر است.

به همين جهت است كه دنبال آن اضافه كرد: «فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا اِلَيْهِ!» يعنى

(132) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

وقتى ثابت شد كه خداى تعالى تنها معبودى است كه بر شما واجب است او را بپرستيد و غي__ر او را ره__ا كني__د!

«قالُ__وا يصالِحُ قَدْ كُنْ__تَ فينا مَرْجُوّا قَبْلَ هذا اَتَنْهينآ اَنْ نَعْبُدَ مايَعْبُدُ ءَابآؤُنا...؟» (62 / هود) در جواب او گفتند: اى صالح، قوم ثمود از تو اميد داشتند كه از افراد صالح اين قوم باشى و با خدمات خود به مجتمع ثمود سودرسانى و اين امت را به راه

ترقى و تع__الى وادار س__ازى چ__ون اين قوم از تو نشانه هاى رشد و كمال مشاهده كرده بود ولى امروز به خاطر ك__ج سليقگى اى كه ك__ردى و به خاطر بدعتى كه با دعوت خود نهادى از تو مأيوس شد.

علت مأيوس شدن قوم ثمود از تو اين است كه تو اين قوم را دعوت مى كنى به توحيد و نهى مى كنى از اين كه سنتى از سنن قوميت خود را اقامه كنند و مى گويى كه

گفتمانى منتهى به نابودى، سرانجام شوم قوم ثمود (133)

روشن ترين مظاهر مليت خود را محو سازند با اين كه سنت بت پرستى از سنت هاى مقدس اين مجتمع قومى ريشه دار بوده و اصلى ثابت دارند و داراى وحدت قوميت هستند آن هم قوميتى داراى اراده و استقامت در رأى.

«وَاِنَّنا لَفى شَكٍّ مِمّا تَدْعُونآ اِلَيْهِ مُريبٍ!» (62 / هود) تو براى اثبات حقانيت دعوتت هيچ حجت روشنى نياورده اى تا شك ما را مبدل به يقين كند در نتيجه ما هم چنان درب__اره دعوتى كه مى كنى در شكيم و با وجود اين شك، نمى توانيم دعوتت را بپذيريم.

«ق__الَ يقَوْمِ اَرَءَيْتُمْ اِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَهٍ مِنْ رَبّى وَ ءَاتينى مِنْهُ رَحْمَةً...؟» (63 / هود)

شما به من بگوييد كه اگر من از ناحيه خداى تعالى به آيتى معجزه آسا مؤيد باشم كه از صحت دعوتم خبر دهد و نيز اگر خداى تعالى رحمت و نعمت رسالت را به من ارزانى داشته و مرا مأمور تبليغ آن رسالت كرده باشد و با اين حال من امر او را عصيان

(134) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

ورزم و شما را در خواسته اى كه داريد اطاعت كنم و با شما در آن چه از من مى خواهيد كه

همان ت__رك دع__وت باشد م__وافقت كن__م چه كسى مرا از عذاب خدا نجات مى دهد؟

«وَ يقَوْمِ هذِه ناقَةُ اللّهِ لَكُمْ ءَايَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فىآ اَرْضِ اللّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوآءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَريبٌ!» (64 / هود) در اين آيه شريفه كلمه ناقه به كلمه جلاله اللّه اضافه شده و اين اضافه، اضافه ملكى و به معناى آن نيست كه خدا ماده شتر دارد بلكه اضافه تشريفى است، نظير اضافه در بيت اللّه و كتاب اللّه و اين ناقه آيتى بوده معجزه براى نبوت صالح عليه السلام كه خداى تعالى به وسيله اين آيت، نبوت آن جناب را تأييد كرده و اين معجزه را به درخواست قوم ثمود از شكم صخره كوه بيرون آورد.

صالح بعد از اظهار اين معجزه به قوم ثمود فرمود: اين ناقه بايد آزادانه در زمين خدا بچرد. آن ها را تحذير كرد و زنهار داد از اين كه آن حيوان را به نحوى اذيت كنند،

گفتمانى منتهى به نابودى، سرانجام شوم قوم ثمود (135)

مث__لاً آن را ب__زنن__د و يا زخم__ى كنند و يا بكشن__د و به ايشان خبر داد كه اگر چنين كنن__د ع__ذاب__ى ن__زديك و بى مهل_ت آنان را خواهد گرفت!

«فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا فى دارِكُمْ ثَلثَةَ اَيّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ!» مراد از اين كه فرمود: «تَمَتَّعُوا فى دارِكُمْ _ در شهر خود تمتع كنيد!» (65 / هود) عيش و تنعم در حيات و زن__دگى دني__ا است، چ__ون خ__ود حي__ات دني__ا مت__اع است، يعنى م__ايه تمت_ع است.

«فَلَمّا جآءَ اَمْ__رُن__ا نَجَّيْن__ا صلِح__ا...،» (66 / ه__ود) ما ص__ال__ح و گروندگان او را از ش__ر آن ق__وم و از رس__واي__ى ام__روز نج__ات دادي__م.

صيح__ه آسم__انى ست__م ك__اران را گ__رفت و آن چنان

در ديارشان به رو درافت__ادن__د كه گ__ويى اصلاً در آن مكان اقامتى نداشتند!

«اَلاآ اِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا! رَبَّهُمْ اَلا بُعْدا لِّثَمُودَ!» (68 / هود)(1)

(136) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

1- الميزان، ج: 10، ص: 459.

گفتمانى منتهى به نابودى، سرانجام شوم قوم ثمود (137)

فصل سوم :گفتمان هاى ابراهيم عليه السلام و معاصرين او

اولين گفتم_ان انس_انى ساده، گفتمان ابراهيم با پدر و قوم خود

«وَ اِذْ قالَ اِبْراهيمُ لاَِبيهِ ءَ ازَرَ اَتَتَّخِ__ذُ اَصْن__ام__ا ءالِهَةً اِنىّ اَريكَ وَ قَوْمَكَ ف__ىضَل_لٍ مُبي_نٍ!»

«وَ كَذلِكَ نُرِىآ اِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ...!»

«و به ي_اد آور وقتى را كه ابراهيم به پدرش آزر گفت:

(138)

_ آي__ا ب__ت ه__ايى را خ__داي__ان خ____ود مى گي__رى؟

_ من ت__را و ق__وم ت__را در گم__راهى آشك_ار مى بين_م!

و اين چنين به ابراهيم ملكوت آسمان ها و زمين را نشان مى دهيم و براى اين كه از يقي_ن كنندگان گردد!

پس همي__ن كه شب او را پوشانيد ست__اره اى را دي__د، گفت:

_ اين پروردگار من است! سپس همين كه غروب كرد، گفت:

_ من غروب كنندگان را دوست ندارم!

پس از آن، وقت__ى كه ماه را دي__د ك_ه طل_وع ك__رد، گف__ت:

_ اين پروردگار م__ن است، سپس م_اه كه غروب كرد، گفت:

_ اگر پروردگار من، م__را ه__داي__ت نكن__د از گ__روه گم__راه__ان خ__واهم بود!

اولين گفتمان انسانى ساده، گفتمان ابراهيم با پدر (139)

_ پس از آن ك__ه خ_ورشيد را دي_د كه طل__وع ك_رد، گف__ت:

_ اين پروردگار من است اين بزرگ تر است پس آن گاه كه خورشيد نيز غروب كرد، گفت:

_ اى ق__وم! من از آن چه شريك خ__دا ق_رار مى دهيد بيزارم!

_ من رو آوردم ب__ه كسى كه آسم_ان ها و زمين را آفريده است، در حالى كه مي__انه رو هستم و از مش_رك_ان نيستم!

و ق__وم او با وى محاجه كردند. گفت:

_ آيا با من درباره خدا محاجه مى كنيد و حال آن

كه مرا هدايت كرده و من از كسانى كه شريكش قرار مى دهيد نمى ترسم مگر اين كه پروردگار من چيزى بخ__واه__د، علم پروردگارم به همه چيز وسع__ت دارد، آيا مت__ذكر نمى ش__ويد؟

(140) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

_ و چگونه من از شريكان (يا از شرك) شما بترسم در حالى كه شما نمى ترسيد از اين كه براى خدا بدون دليل شريك قرار داديد پس كدام يك از اين دو طايفه به امن سزاوارتر است اگر مى دانيد؟

_ كس__انى كه ايمان آوردند و ايمان خود را با ظلم نپوشانيدند أمن از آن ايشان است و راه ي__افتگ__ان ايش__انند!

اين است حج__ت ما كه به ابراهيم عليه قومش داديم هر كه را بخواهيم درج__ات__ى ب__الا مى ب__ريم زي__را پ__روردگ__ار تو حكيم و عليم است!» (74 تا 83 / انعام)

اگر داستان حضرت ابراهيم عليه السلام را كه در آيات ده گانه مورد بحث و هم چنين در آياتى از سوره مريم و انبياء و صافات حكايت شده به دقت مطالعه كنيم، خواهيم ديد كه

اولين گفتمان انسانى ساده، گفتمان ابراهيم با پدر (141)

آن جناب در احتجاج با پدر و قومش حالتى شبيه به حالت انسان ساده اى را داشته است:

اين جا ابراهيم عليه السلام عينا مانند يك انسان ساده مى پرسد: اين سنگ و چوبى كه در برابرش خاضع مى شويد چيست؟ و مانند كسى كه هيچ چيزى نديده و از دين و بى دينى حكايتى نشنيده، مى پرسد: در برابر اين ستارگان و آفتاب و ماه چه مى كنيد؟ و چرا چنين مى كنيد؟ از پدر و قومش مى پرسد: «اين تنديس ها چيست كه شما را در خدمتشان معتكف ايد؟» (52 / انبياء) و نيز مى پرسد: «ما تعبدون؟» در جواب مى گويند: «بتانى مى پرستيم و در خدمت آن ها

معتكفيم!» دوباره مى پرسد: «آيا چون آنان را به پرستش مى خوانيد نداى شما را مى شنوند؟ يا سودتان دهند يا زيان زنند؟! گفتند: نه بلكه پدران خويش را ديده ايم كه چنين مى كرده اند!» (71 تا 74 / شعراء)

اين سنخ گفتار، همان طورى كه ملاحظه مى كنيد گفتار كسى است كه تاكنون نه بتى

(142) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

ديده و نه بت پرستى و حال آن كه در مهد وثنيت و محيط بت پرستى يعنى بابل كلدان بار آمده و رشد يافته است.

از سياق اين آيات و آيات ديگرى كه مناظرات ابراهيم عليه السلام را با پدر و قومش درباره توحيد حكايت مى كند برمى آيد كه وى قبل از آن ايام، دور از محيط پدر و قومش زندگى مى كرده، لذا به آن چه كه مردم از جزئيات و خصوصيات موجودات و هم چنين از سنن و آداب معموله با خبر بودند، او با خبر نبوده و در اوايل رشد و تميزش از آن جا و مكانى كه داشته، بيرون آمده و به پدر خود پيوسته است و در آن موقع بوده كه براى اولين بار چشمش به بت ها مى افتد و از پدرش مى پرسد كه اين چيست؟ و وقتى آن جواب را مى شنود شروع مى كند به مشاجره و خدشه دار كردن الوهيت بت ها و پس از قانع كردن پدر به سر وقت قوم رفته، آنان را نيز قانع مى كند، آن گاه به سراغ پرستش ارباب

اولين گفتمان انسانى ساده، گفتمان ابراهيم با پدر (143)

بت ها يعنى كواكب و خورشيد و ماه رفته يكى پس از ديگرى را پروردگار خود فرض نمود تا اين كه همه غروب كردند، آن گ__اه رب__وبيت آن ه__ا را باطل نموده و در اثبات ت__وحي__د خالص چنين

گفت: «اِنّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّموتِ وَ الاَْرْضَ حَنيفا وَ م__ا اَنَ_ا مِنَ الْمُشْ_رِكينَ!» (79 / انعام)(1)

گفتمان هاى ابراهيم، الگو براى رسول اللّه

«وَ تِلْ__كَ حُجَّتُن__آ ءَاتَيْنه__آ اِبْ_رهي__مَ عَل__ى قَ__وْمِ__هِ نَ__رْفَ__عُ دَرَجتٍ مَنْ

1- الميزان، ج: 7، ص: 220.

(144) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

نَشآءُ اِنَّ رَبَّكَ حَكيمٌ عَليمٌ...!»

«اين است حج__ت م__ا كه به اب__راهي__م عليه قومش داديم هر كه را بخواهيم درج__اتى ب__الا مى بريم زي__را پروردگار تو حكيم و عليم است...!» (83 / انعام)

در آيات دهگانه اى كه به آيه فوق ختم مى شود پروردگار متعال حجت هايى را ذكر مى كند كه آن را به پيغمبر عظيم الشأن خود حضرت ابراهيم عليه السلام داده بود تا با آن عليه مشركين احتجاج نموده و آنان را به دينى كه خدايش به سوى آن هدايت نموده يعنى دين توحيد دعوت كند.

اين آيات در حقيقت بيان عالى ترين و كامل ترين مصداق ايمان و قيام به دين فطرت و نشر عقيده توحيد و پاكى از شرك و دوگانگى است. اين همان هدف مقدسى است كه

گفتمان هاى ابراهيم، الگو براى رسول اللّه (145)

ابراهيم براى آن قيام نمود و در روزگارى كه مردم سنت توحيد را كه نوح و انبياى بعد از او گوشزدشان كرده بودند از ياد برده و دنيا در تيول وثنيت درآمده بود براى روشن كردن آن احتجاج كرد.

پس اين آيات با حجت هايى كه در آن ها بر دين فطرت اقامه شده در حقيقت براى مزيد بينايى رسول خدا است نسبت به ادله اى كه در همين سوره و قبل از اين آيات خدا ب__ه او تلقي__ن نم__ود و در چه__ل ج__ا فرموده: اين ط__ور بگ__و و چنين است__دلال كن!

گويا فرموده در موقعى كه با قوم خود روبرو مى شوى

و ادله توحيد و نفى شرك را كه ما تلقينت كرديم برايشان مى آورى به ياد آر آن دليل هايى را كه ابراهيم براى پدر و قومش آورد و در نظر آور آن حجت هايى را كه ما به او آموخته و بدان وسيله به ملكوت آسمان ها و زمين آگاهش ساختيم.

(146) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

زيرا ابراهيم اگر با قوم خود به محاجه مى پرداخت به سبب علم و حكمتى بود كه ما ارزانيش داشتيم، نه به فكر تصنعى كه از چهار ديوار تصور و خيال تجاوز ننموده و هميش__ه مش__وب به تكل__ف و ب__ه خ__ودبستگ__ى هايى است كه فط__رت ص__اف و خ__داداد بش_ر مخالف آن است. (1)

1- المي________زان، ج: 7، ص: 221.

گفتمان هاى ابراهيم، الگو براى رسول اللّه (147)

بت شكن! و استدلال هاى او عليه آئين پ_رستش بت!

«وَ لَقَدْ اتَيْنا اِبْراهيمَ رُشْ__دَهُ مِ__نْ قَبْ_لُ وَ كُنّا بِ__ه ع__الِمي__نَ!»

«اِذْ قالَ لاَِبيهِ وَ قَوْمِه ما هذِهِ التَّماثيلُ الَّتى اَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ...؟»

«و به تحقيق كه ما در گذشته به ابراهيم آن رشدى را كه مى توانست داشته باشد دادي_م و م__ا دان__اى ح__ال او ب__ودي_م!»

«وقتى به پدر و به قومش گفت: اين تصويرها چيست كه به عبادت آن ها كمر بسته ايد؟»

«گفتند: پ___دران خ__وي__ش را پ__رستش گ__ر آن ه__ا ي__افتي___م!»

«گفت: شم__ا با پ__درانت__ان در ض__لالت__ى آشك__ارا ب__وده اي__د!»

(148) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«گفتند: آيا به ح__ق س__وى ما آم__ده اى يا تو نيز از بازيگرانى؟»

«گفت: نه، بلكه پروردگارتان آسمان ها و زمين است كه ايجادشان كرده است و من ب__ر اين مط__الب گ___واهى مى ده_م!»

«ب__ه خ__دا س__وگن__د پس از آن كه پشت كني__د و برويد، در كار بت هايتان حيل___ه اى مى كن__م!»

«و بتان را قطعه قطعه كرد، مگر بزرگشان را شايد به او مراجعه كنند.»

«گفتند: چه كسى با خدايان ما چنين كرده كه

هر كه بوده از ستم گران بوده است!»

«گفت: شنيديم جوانى هست كه ابراهيمش نامند و او بت ها را به بدى ياد مى كند!»

«گفتند: او را ب__ه محض__ر مردمان بي__اوريد ش__ايد گ__واهى دهن__د!»

«گفتند: اى اب__راهي__م آيا ت__و با خ__داي__ان م__ا چني__ن ك___رده اى؟»

بت شكن! و استدلال هاى او عليه آئين پرستش بت! (149)

«گفت: بلكه اين بزرگشان چنين كرده است ببينيد اگر مى توانند سخن گويند از خ__ودشان بپرسي_د!»

«در اين هنگام م__ردم به ضمي__رهاى خ__ويش مراجعه كردند و گفتند: شما خ_ودتان ستم گرانيد!»

«سپس سر به زير انداختند و گفتند: تو كه مى دانى كه اينان سخن نتوانند گفت!»

«گفت: پس چرا غير خدا چيزى را كه به هيچ وجه سودتان ندهد و زيان نرساند پ__رستش مى كني_د؟»

«قباحت بر شما و بر آن چه غير از خدا مى پرستيد چرا به كار خود نمى انديشيد؟»

«گفتند: اگر اهل عمل هستيد بايد وى را بسوزانيد و خدايانتان را يارى كنيد!»

«گفتيم: اى آتش بر ابراهيم خنك و سالم باش!»

(150) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«در ب__اره او قص__د ني__رنگ__ى ك__ردن__د و ما خ__ود آن__ان را زيان كار كرديم!»

«او و ل__وط را با مه__اج__رت ب__ه س__رزمين__ى كه در آن ج__ا براى همه جهانيان بركت نهاده ايم نجات داديم!»

«و اسحاق و يعقوب را اضافه به او بخشيديم و همه را مردانى صالح قرار داديم!»

«و آنان را پيشوايان نم__وديم تا به ف__رم__ان م__ا رهب__رى كنن__د و انجام كارهاى نيك و نماز و زكات دادن را به آنان وحى كرديم و همه پرستندگان ب_ودند!» (51 تا 73 / انبياء)

«ما به ابراهيم داديم آن چه را كه وى مستعد و لايق آن بود و آن عبارت بود از رشد و رسيدنش به واقع و ما او را از پيش مى شناختيم!» مراد از آن چه

خداى سبحان به ابراهيم

بت شكن! و استدلال هاى او عليه آئين پرستش بت! (151)

داد، همان دين توحيد و ساير معارف حقه است كه ابراهيم عليه السلام بدون تعلم از معلمى و يا ت__ذك__ر مذك__رى و يا تلقي__ن ملقنى، با صف__اى فطرت و نور بصيرت خود درك كرد.

«اِذْ قالَ لاَِبيهِ وَ قَوْمِه ما هذِهِ التَّماثيلُ الَّتى اَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ؟» مقصود آن جناب از كلمه اين تماثيل همان بت هايى است كه به منظور پرستش و پيشكش قربانى نصب كرده بودند و پرسش آن جناب از حقيقت آن ها براى اين بود كه از خاصيت آن ها سردرآورد، چون اين سؤال را در اولين بارى كه به داخل اجتماع قدم نهاد كرده، وقتى وارد اجتماع شده، اجتماع را اجتماعى دينى يافته كه سنگ و چوب هايى را مى پرستيدند و با اين همه سؤال او دو سؤال است يكى از پدر و ديگرى از قوم و سؤالش از پدر قبل از سؤال از مردم بوده است.

«قالُوا وَجَدْنا اباءَنا لَها عابِدينَ!» (53 / انبياء) اين جمله جوابى است كه مردم به وى

(152) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

دادند و چون برگشت سؤال آن جناب از حقيقت اصنام به سؤال از علت پرستش آن ها است لذا ايشان هم در پاسخ دست به دامان سنت قومى خود شده، گفتند: اين عمل از سنت ديرينه آباء و اجدادى ما است!

«قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ اَنْتُمْ وَ اباؤُكُمْ فى ضَلالٍ مُبينٍ!» (54 / انبياء) وجه اين كه در ضلال مبين ب__وده ان__د، هم__ان است ك__ه ب__ه زودى در مح__اج__ه با قوم و بعد از شكستن بت ه__ا، خ__اط__رنشان مى كند و مى فرمايد: «آيا به جاى خدا چيزى را مى پرستيد كه نه منفعت__ى برايت_ان

دارد و نه ضررى؟»

«قالُوا اَجِئْتَنا بِالْحَقِّ اَمْ اَنْتَ مِنَ اللاّعِبي_نَ!» (55 / انبياء) شيوه مردم مقلد و تابع ب__دون بصي__رت همي__ن است كه وقت__ى مى بينن__د شخص__ى منك__ر روش و سنت ايش__ان است، تعج__ب مى كنن__د و به هي__چ وج__ه احتم__ال نمى دهند كه ممك__ن است

بت شكن! و استدلال هاى او عليه آئين پرستش بت! (153)

آن شخص درست بگويد، لذا مردم زمان ابراهيم هم از او مى پرسند: «راستى نمى دانى اين ها چيستن_د و يا شوخى مى كنى؟»

«قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ الَّذى فَطَرَهُنَّ وَ اَنَا عَلى ذلِكُمْ مِنَ الشّاهِدينَ!» ابراهيم عليه السلام به طورى كه ملاحظه مى كنيد حكم مى كند به اين كه رب مردم، رب آسمان ها و زمي__ن است و همي__ن رب، آن كسى اس__ت كه آسم__ان ها و زمي__ن را بي__اف__ريده و او اللّه تعالى است.

در اين تعبير مقابله كاملى در برابر مذهب مردم در دو مسأله ربوبيت و الوهيت نموده است، چون مشركين معتقدند كه يك و يا چند اله دارند، غير آن اله كه آسمان و زمين دارد و همه آن آلهه غير اللّه سبحان است. مشركين اللّه تعالى را اله خود و اله آسم__ان ها و زمين نمى دانند، بلكه معتقدند كه اللّه تعالى اله آله__ه و رب ارب__اب و خ__الق همه است.

(154) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

پس اين كه فرمود: «بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ الَّذى فَطَرَهُنَّ...،» مذهب مشركين را در الوهيت از همه جهاتش رد كرده و اثبات نموده كه هيچ معبودى نيست ج__ز اللّه تع__الى و اين هم__ان ت__وحي__د اس__ت!

آن گاه با جمله «وَ اَنَا عَلى ذلِكُمْ مِنَ الشّاهِدينَ!» از اين حقيقت كشف كرده كه وى متصرف به اين حقيقت و ملتزم به لوازم و آثار آن

است و بر آن شهادت مى دهد شهادت اقرار و التزام، آرى علم به هر چيز، غير التزام به آن است و چه بسيار مى شود كه از هم جدا مى شوند.

با اين شهادت جواب از پرسش قبلى ايشان را هم داد و آن اين بود كه راستى و جدى منك__ر ب__ت ها است، يا ش__وخ_ى مى كند؟ جواب داد كه نه بلكه به آن يقين و تدين دارم!

بت شكن! و استدلال هاى او عليه آئين پرستش بت! (155)

«وَ تَاللّهِ لاََكيدَنَّ اَصْنامَكُمْ بَعْدَ اَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرينَ!» اين كه فرمود: «پس از آن كه پشت كنيد و برويد،» دلالت دارد بر اين كه مردم آن شهر گاهگاهى دسته جمعى به بيرون شهر مى رفتند، حال يا عيدشان بوده و يا مراسمى ديگر و در آن روز شهر خالى مى شده و ابراهيم عليه السلام مى توانسته نقشه خود را عملى كند.

سي__اق داست__ان و طب__ع اين كلام اقتضا دارد كه جمله «وَ تَاللّهِ لاََكيدَنَّ اَصْنامَكُمْ!» به معناى تصميم عزم آن جناب عليه بت ها باشد!

«فَجَعَلَهُمْ جُذاذا اِلاّ كَبيرا لَهُمْ لَعَلَّهُمْ اِلَيْهِ يَرْجِعُونَ!» ابراهيم عليه السلام بت ها را قطعه قطعه كرد، مگر بزرگ تر از همه را، كه آن را خرد نكرد.

و از ظاهر سياق برمى آيد كه اظهار اميد ابراهيم عليه السلام در جمله «لَعَلَّهُمْ اِلَيْهِ يَرْجِعُونَ،» به منظور بيان آن صحنه اى است كه عملش آن را مجسم مى كند، چون عمل وى يعنى

(156) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

شكستن همه بت ها و سالم گذاشتن بت بزرگ عمل كسى است كه مى خواهد مردم ببينند كه چ__ه ب__ر سر بت هايشان آم__ده و بت ب__زرگشان سالم مانده، ناگزير نزد آن رفته آن را مته__م كنند، كه اي__ن كار زي__ر س__ر او است، مث__ل كسى كه مردمى را

بكشد و يكى از آن ها را زن_ده نگه_دارد، تا او به دام بيفتد.

«قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِالِهَتِنا اِنَّهُ لَمِنَ الظّالِمينَ!» (59 / انبياء) استفهامى كه مردم ك__ردن__د ب__ه داع__ى ت__أس__ف و در عي__ن ح__ال تحقيق از مرتكب جرم است و جمله «اِنَّهُ لَمِنَ الظّالِمينَ،» نظريه اى است كه م__ردم عليه مرتكب اين جرم داده اند و آن اين است كه هر كه بوده مردى ستم كار بوده، كه بايد به ج__رم ستم__ى كه كرده سياست شود، چون هم به خدايان توهين و ظلم كرده و حق آن ها را كه هم__ان تعظيم است پامال كرده و هم به مردم ظلم كرده و حرمت خدايان ايشان را رعايت نكرده و مقدسات آنان را

بت شكن! و استدلال هاى او عليه آئين پرستش بت! (157)

ت__وهي__ن نموده و هم به خودش ظلم كرده چون كه به كسانى تعدى كره كه نبايد مى ك__رد و عمل__ى م__رتكب ش__ده كه نب__ايد مى ش_د.

«قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ اِبْراهيمُ _ ما شنيديم جوانى هست كه به خدايان بد مى گويد و نامش ابراهيم است!» (60 / انبياء) اگر كسى اين كار را كرده باشد قطعا او كرده، چون جز او كسى چنين جرأتى به خود نمى دهد!

«قالُوا فَأْتُوا بِه عَلى اَعْيُنِ النّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ!» مراد از آوردن ابراهيم «عَلى اَعْيُنِ النّاسِ،» اين است كه او را در محضر عموم مردم و منظر ايشان احضار كنند. معلوم مى شود اين انجمن در همان بتخانه بود به شهادت اين كه ابراهيم در جواب مى فرمايد: «بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا...!» (63 / انبياء) و به آن اشاره مى كند.

و گويا مراد از اين كه گفتند: «لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ!» اين است كه مردم همه شهادت دهند

(158) گفتمان هاى تبليغى

قرآن كريم

ك__ه از او ب__دگ__ويى به بت ها را شني__ده اند و به اين وسيل_ه او را وادار ب_ه اقرار بكنند.

«ق__الُ__وا ءَاَنْ__تَ فَعَلْ_تَ ه__ذا بِالِهَتِنا يا اِبْراهيمُ؟» (62 / انبياء) منظور از سؤال تعيين فاعل است. در اين كه گفتند: «به خدايان ما» اشاره است به اين كه مردم مى دانستن__د كه اب__راهيم ج___زو پرستن__دگ__ان ب__ت نيست.

«قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ اِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ!» (63 / انبياء) ابراهيم گفت: از شاهد حال كه همه خرد شده اند و تنها بزرگشان سالم مانده، بر مى آيد كه اين كار كار همين بت بزرگ باشد! اين را به آن جهت گفت: تا زمينه براى جمله بعدى فراهم شود كه گفت: از خودشان بپرسيد! در جمله: «فَسْئَلُوهُمْ اِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ!» حواله داده كه حقيقت حال را از خود بت ها بپرسيد، كه آن كسى كه اين بلا را بر سرشان آورده كه بود؟ تا اگر مى ت__وان__د ح__رف ب__زن__د _ پ__اسخشان را بدهد؟!

بت شكن! و استدلال هاى او عليه آئين پرستش بت! (159)

«فَرَجَعُوا اِلى اَنْفُسِهِمْ فَقالُوا اِنَّكُمْ اَنْتُمُ الظّالِمُونَ!» (64 / انبياء) مردم وقتى كلام ابراهيم عليه السلام را شنيدند و منتقل شدند به اين كه اصنام جماداتى بى شعورند كه حرف نمى زنن__د، حج__ت بر آنان تم__ام و هر يك از حضار در دل خود را خطاكار دانسته، حك__م ك__رد به اين كه ظ__ال__م او است، نه اب_راهي_م!

«ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ!» (65 / انبياء) گفتند: تو كه مى دانى كه اين ها حرف نمى زنند! اين دفاع كه از خود مى كنى دليل بر اين است كه كار زير سر خود تو است و تو اين ظلم را مرتكب شده اى!

بعد از اين كه از دهانشان جست كه: اين بت ها

حرف نمى زنند و ابراهيم آن را شنيد، به دفاع از خود نپرداخت، از اول هم قصد نداشت كه از خود دفاع كند، بلكه از كلام آن ها براى دعوت حقه خود استفاده كرده، با لازمه گفتار آنان، عليه آنان احتجاج نموده،

(160) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

حجت را بر آنان تمام كرد و گفت: پس اين اصنام بى زبان اله و مستحق عبادت نيستند: «ق__الَ اَفَتَعْبُ__دُونَ مِنْ دُونِ اللّ__هِ ما لا يَنْفَعُكُ__مْ شَيْئا وَ لايَضُ__رُّكُ__مْ...اَفَ__لا تَعْقِلُ__ونَ!»

(66و67/انبياء)

لازمه بى زبان بودن اصنام اين است كه هيچ علم و قدرتى نداشته باشند و لازمه آن همه اين است كه هيچ نفع و ضررى نداشته باشند و لازمه اين هم اين است كه عبادت و پرستش آن ها لغو باشد، چون عبادت يا به اميد خير است و يا از ترس شر و در اصنام نه اميد خيرى هست نه ترسى از شر، پس اله نيستند!

و جمله «اُفٍّ لَكُ_مْ وَ لِم_ا تَعْبُ_دُونَ مِ_نْ دُونِ اللّ_هِ!» (68 / انبياء) اظهار انزجار و بيزارى آن جناب از ايشان و از خدايان ايشان است و اين را بعد از ابطال الوهيت آن ها اظهار نمود هم چنان كه شهادتش بر وحدانيت خداى تعالى را بعد از اثبات آن اظهار

بت شكن! و استدلال هاى او عليه آئين پرستش بت! (161)

نمود و فرمود: «قالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا الِهَتَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ!» (68 / انبياء) به منظور تحريك عواطف دينى و عصبيت مردم گفتند: او را بسوزانيد و خدايانتان را يارى كنيد و امر آن ها را بزرگ بداريد و كسى را كه به آن ها اهانت كرده مجازات كنيد! اين تهييج و تح__ري__ك از جمل__ه «اِنْ كُنْتُ__مْ ف__اعِلي__نَ _ اگر م__رد عملي__د؟» به خ_وبى نمايان است.

«قُلْنا يا نارُ كُونى بَرْدا وَ سَلاما عَلى اِبْراهيمَ!» (69 / انبياء) اين جمله حكايت خطابى تكوينى است كه خداى تعالى به آتش كرد و با همين خطاب خاصيت آتش را كه سوزانندگى و نابودكنندگى است از آن گرفت و آن را از راه معجزه براى ابراهيم عليه السلام خنك و سالم گردانيد.

« وَ اَرادُوا بِه كَيْدا فَجَعَلْناهُمُ الاَْخْسَرينَ!» (70 / انبياء) يعنى عليه ابراهيم حيله انديشيدند تا نورش را خاموش كنند و حجتش را باطل و خنثى سازند، پس ما ايشان را

(162) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

زيانكارتر قرار داديم، چون كيدشان باطل و بى اثر گشت و خسارت و زيان بيشترشان اين بود كه خ__دا ابراهيم را بر آنان غلب__ه داده، از ش__رشان حفظ فرمود و نجات داد.(1)

گفتمان ابراهيم با نمرود، بعد رهايى از آتش!

«اَلَ__مْ تَ__رَ اِلَ__ى الَّ__ذى ح__اجَّ اِبْ__راهي__مَ فى رَبِّهِ اَنْ اتيهُ اللّهُ الْمُلْكَ اِذْ قالَ اِبْراهيمُ رَبِّىَ الَّذى يُحْيى وَ يُميتُ قالَ اَنَا اُحْيى وَ اُميتُ قالَ اِبْراهيمُ فَاِنَّ اللّهَ يَ__أْت__ى بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْ__رِقِ فَ__أْتِ بِه__ا مِنَ الْمَغْ__رِبِ فَبُهِ__تَ الَّذى كَفَرَ

1- الميزان، ج: 14، ص: 414.

گفتمان ابراهيم با نمرود، بعد رهايى از آتش! (163)

وَ اللّ_هُ لا يَهْ__دِى الْقَوْمَ الظّالِمينَ!»

«مگر نشنيدى سرگذشت آن كسى را كه خدا به او سلطنت داده بود و غرور سلطنت كارش را به جايى رساند كه باابراهيم در مورد پروردگارش بگومگو كرد، ابراهيم گفت: خداى من آن كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند، او گفت: من زن__ده مى كن__م و مى مي__رانم، اب__راهي__م گف__ت: خ__داى يكتا، خورشيد را از مشرق بيرون مى آورد تو آن را از مغرب بياور در اين ج__ا ب__ود كه ك__اف__ر مبه__وت ش__د و خ__داون__د گروه ستم كاران را هدايت نمى كند!» (258

/ بقره)

اين كسى كه با ابراهيم در خصوص پروردگار ابراهيم بحث و محاجه مى كرده پادشاه معاصر او يعنى نمرود بود و بنا به گفته تاريخ و روايات يكى از سلاطين بابل

(164) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

قديم بوده است.

با دقت در سياق آيه و مضمون آن و مقايسه اش با آن چه امروز و همه روزه در ميان بشر جريان دارد، معناى آيه به دست مى آيد كه محاجه و بگومگويى كه در اين آيه، خ__داى تع__الى از اب_راهيم عليه السلام و پ_ادش_اه زمانش نقل كرده بر سر چه چيز بوده است.

نمرود هم مانند قومش براى خدا الوهيت قائل بود، چيزى كه هست قائل به خدايانى ديگر نيز بود، ليكن با اين حال خود را هم اله مى دانست و بلكه خود را از بالاترين خدايان مى پنداشت. به همين جهت بود كه در پاسخ ابراهيم عليه السلام و احتجاج كرد و درباره ساير خدايان چيزى نگفت.

پ___س معل____وم م__ى ش___ود خ___ود را ب___الات___ر از هم___ه آن ه__ا م_ى دانس___ت!

از اين جا اين نتيجه به دست مى آيد كه محاجه و بگومگويى كه بين نمرود و

گفتمان ابراهيم با نمرود، بعد رهايى از آتش! (165)

ابراهيم عليه السلام واقع شده اين بوده كه ابراهيم عليه السلام فرموده بوده كه رب من تنهااللّه است و لاغير!

و نمرود در پاسخ گفته بود كه: خير، من نيز معبود تو هستم، معبود تو و همه مردم و به همين جهت موقعى كه ابراهيم عليه السلام عليه ادعاى او چنين استدلال كرد كه: «رَبِّىَ الَّذى يُحْيى وَ يُميتُ _ پروردگار من كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند،» او در جواب ابراهيم عليه السلام گفت: «من زنده مى كنم و مى ميرانم،» و خلاصه براى خود همان وصفى را ادعا كرده و قائل شده

كه ابراهيم عليه السلام آن را وصف پروردگار خود مى دانست، تا آن جناب را مجب__ور كن__د به اين كه ب__اي__د در برابرش خ__اض__ع ش__ود و به عبادتش بپردازد.

آرى بايد تنها او را بپرستند نه خدا را و نه هيچ آلهه اى ديگر را، به همين جهت مى بينيم در پاسخ آن جناب نگفت: «اَنَا اُحْيى وَ اُميتُ _ من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم،» و با نياوردن واو عطف فهماند كه اصلاً زنده كننده و ميراننده منم، نه اين كه خدا هم با من

(166) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

شركت داشته باشد و نيز نگفت: آلهه نيز زنده مى كنند و مى ميرانند، چون خود را بزرگ ترين آلهه مى دانست.

وقتى كلام به اين جا رسيد و نمرود نتوانست با سخن منطقى و به حق معارضه كند دست به نيرنگ زد، خواست تا با مغالطه، امر را بر حاضران مجلس مشتبه سازد و لذا گفت: من زنده مى كنم و مى ميرانم! با اين كه منظور ابراهيم عليه السلام از جمله «رَبِّىَ الَّذى يُحْي____ى وَ يُمي____تُ،» حي__ات و م__وتى ب__ود ك__ه در اين م__وج__ودات ج__ان__دار و ب__ا اراده و شعور مى بينيم.

اگر نمرود كلام آن جناب را به همين معنا مى گرفت ديگر نمى توانست پاسخى بدهد وليكن مغالطه كرد و حيات و موت را به معناى مجازى آن گرفت و يا به معنايى اعم از معناى حقيقى و مجازى و دستور داد دو نفر زندانى را آوردند يكى را امر كرد تا كشتند و ديگرى را زنده نگه داشت و سپس گفت: من زنده مى كنم و مى ميرانم و به اين وسيله امر را بر حاضرين مشتبه كرد.

گفتمان ابراهيم با نمرود، بعد رهايى از آتش! (167)

آن ها هم تصديقش

كردند و ابراهيم نتوانست به آن ها بفهماند كه اين مغالطه است و منظور او از احيا و اماته اين معناى مجازى نبود و حجت نمرود نمى تواند معارض با حجت وى باشد و اگر مى توانست وجه اين مغالطه را بيان كند احدى از حضار تصديقش نمى كند، به همين جهت از اين حجت خود صرف نظر نموده و به حجت ديگر دست زد، حجتى كه خصم نتواند با آن معارضه كند و آن حجت اين بود كه فرمود: «فَاِنَّ اللّهَ يَأْتى بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ!» و وجه اين حجت اين است كه هر چند خورشيد در نظر نمرود و نمروديان و يا حداقل نزد بعضى از آنان يكى از خدايان است چنان كه گفتگوى ابراهيم عليه السلام با كواكب و ماه نيز ظهور در اين معنا دارد، ليكن در عين

(168) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

حال خود آنان قبول دارند كه خورشيد و طلوع و غروب آن مستند به خدا است، كه در نظر آنان رب الارباب است.

كوتاه سخن اين كه وقتى ابراهيم عليه السلام اين پيشنهاد را كرد، نمرود مبهوت شد و ديگر نتوانست پاسخى بدهد، چون نمى توانست بگويد: مسأله طلوع و غروب خورشيد كه امرى است مستمر و يكنواخت، مسأله اى است تصادفى و در اختيار كسى نيست، تا تغييرش هم به دست كسى باشد و نيز نمى توانست بگويد اين عمل مستند به خود خورشيد است، نه به خداى تعالى، چون خودش خلاف اين را ملتزم بود و باز نمى توانست بگويد اين خود من هستم كه خورشيد را از مشرق مى آورم و به مغرب مى برم، چون اگر اين ادعا را مى كرد فورا از او مى خواستند

كه براى يك بار هم كه شده قضي__ه را به عكس كن__د و ل__ذا خ__داى تع__الى سن_گ به ده_ان او گذاشت و لالش كرد.

گفتمان ابراهيم با نمرود، بعد رهايى از آتش! (169)

آرى خ__دا م__ردم ست__م گ_ر را ه__داي_ت نم__ى كن__د! (1)

گفتمان تهديدآميز پدر، ترك قوم و بيزارى ابراهيم از ش_رك!

«وَاذْكُرْ فِى الْكِتابِ اِبْراهيمَ اِنَّهُ ك_انَ صِدّيقا نَبِيّا،»

«اِذْ قالَ لاَِبيهِ يا اَبَ_تِ لِ_مَ تَعْبُ_دُ م_ا لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنى عَنْكَ شَيْئا!»

«يا اَبَتِ اِنّ_ى قَ_دْ جاءَنى مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنى اَهْدِكَ صِراطا سَوِيّا...!»

«در اين كتاب ابراهيم را ياد كن كه وى بسيار راستگ__و و پيغمبر خ__دا ب__ود،»

1- الميزان، ج: 2، ص: 531.

(170) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«آن دم كه به پدرش گفت: اى پدر! چرا بتى را پرستش مى كنى كه نه مى شنود و نه مى بين__د و ن__ه ت__و را از چي__زى بى ني_از مى كن_د!»

«اى پدر! علمى براى م__ن آم__ده كه براى تو نيامده مرا پيروى كن تا تو را به راهى راست ه__داي__ت كن___م!»

«اى پ__در! بن__دگى شيط__ان مكن كه شيط__ان عاصى درگاه خداى رحمان است!»

«اى پ__در! من بي__م آن دارم كه از خ__داى رحم__ان ع__ذاب__ى ب__ه ت__و رس__د و دوست__دار شيط___ان ش____وى!»

«گفت: اى ابراهيم مگر از خدايان من روى گردانى؟ اگر بس نكنى تو را سنگسار مى كنم و آن گاه ب__اي__د م__دتى دراز از من ج_دا شوى!»

«ابراهيم گفت: سلام بر تو باد!»

گفتمان تهديدآميزپدر، ترك قوم و بيزارى ابراهيم... (171)

«براى تو از پروردگارم آم__رزش خ_واه_م خ_واست كه او به م_ن مه_ربان است!»

«و از شما و آن چه سواى خدا مى خوانيد كناره مى كنم و پروردگارم را مى خوانم ش__اي__د در م__ورد دع_اى پ_روردگارم كم اطلاع نباشم!»

«و همين كه از آن ها و بت ها كه به جاى خدا مى پرسيد كناره

گرفت اسحاق و يعقوب را بدو بخشيديم و هر يك را پيامبر قرار داديم!»

«و از رحمت خويش به آن ها عطا كرديم و ذكر خير بلند آوازه اى به ايشان داديم!»

(41 تا 50 / مريم)

اين آيات به پاره اى از داستان ابراهيم عليه السلام اشاره مى كند و آن عبارت است از احتجاجش با پدر درباره بت ها، با حجت و هدايت فطرى و معرفت يقينى كه خدايش داده

(172) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

بود و نيز اشاره به داستان كناره گيرى از پدر و از مردم و خدايانشان و اين كه خداوند به او اسحاق و يعقوب را داد و به كلمه باقيه در نسلش اختصاص داد و براى او و اعقاب او ي__اد خي__رى در آين__دگ__ان گ__ذاشت كه تا روزگارى هست نامش را به نيكى ببرند!

در اين آيات ابراهيم عليه السلام در خطابى كه با پدر خود دارد دو نكته را خاطرنشان مى سازد، اول اين كه طريقه و مسلك او در پرستش بت ها طريقه اى لغو و باطل است، دوم اين كه نزد او علم و معرفتى است كه نزد پدرش نيست و بر او لازم است كه از وى پي__روى كن__د تا به راه ح__ق دلالتش نم__ايد، زيرا او در خطر ولايت شيطان قرار دارد!

«قالَ اَراغِبٌ اَنْتَ عَنْ ءَالِهَتى يا اِبْراهيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لاََرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْنى مَلِيّا!» (46/مريم) در اين آيه پدر ابراهيم او را تهديد به بدترين كشتن ها كرده و آن سنگسار است كه با آن افراد رانده شده را شكنجه كرده، مى كشند. آزر، ابراهيم را با اين كلام

گفتمان تهديدآميزپدر، ترك قوم و بيزارى ابراهيم... (173)

خود از خود طرد كرده است.

«قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَاَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبّى اِنَّهُ كانَ بى حَفِيّا!»

(47 / مريم) ابراهيم عليه السلام در مقابل تهديد پدر و بديش به او سلام كرد، سلامى كه در آن احسان و امنيت باشد و نيز به او وعده استغفار داد تا از پروردگارش براى او طلب آمرزش كند. در مقابل تهديد او گفت دهرى طولانى از من كناره بگير، گفت: من از شما و اين بت ها كه مى پرستيد كناره مى گيرم! اما اين كه سلام كرد، چون سلام دأب و عادت بزرگواران است، با تقديم آن جهالت پدر را تلافى كرد، او وى را به خاطر حرف حقى كه زده بود تهديد به رجم و طرد كرد، ولى وى او را وعده امنيت و سلامتى و احسان داد.(1)

1- الميزان، ج: 14، ص: 72.

(174) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

پايان گفتمان هاى ابراهيم و پاداش مبارزاتش

«وَ اِبْراهيمَ اِذْقالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدوُااللّهَ وَاتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ...!»

«و ب__ه ي__اد آور اب__راهي__م را كه به قوم خود گفت: خدا را بپرستيد و از او بترسيد ك__ه اي__ن ب__راى شم__ا اگر ب_داني_د بهت_ر است!»

«شما به جاى خدا بت هايى مى پرستيد و تهمت ها مى تراشيد با اين كه آن چه به جاى خدا مى پرستيد هيچ رزقى را براى شما مالك نيستند، پس رزق را از نزد خدا بطلبيد و او را عبادت نموده و شكرش به جاى آوريد كه به سويش بازمى گرديد!»

«و به فرض كه مرا تكذيب كنيد اولين امت نيستيد كه پيامبر خود را تكذيب كردند زيرا قبل از شما امت ها بودند كه پيامبران خود را تكذيب كردند و يك پيامبر جز ابلاغ روشن وظيفه اى ندارد!»

پايان گفتمان هاى ابراهيم و پاداش مبارزاتش (175)

«آيا نمى بينيد كه خدا خلقت خلايق را آغاز كرده و سپس آن را اعاده مى كند و اين

ب__راى خ__دا آس__ان اس_ت!»

«بگو در زمين سير كنيد و نيك نظر كنيد كه چگونه خدا خلق را آفريد، خداوند همي__ن ج__ور نش__اه ديگ__ر پ_دي_د مى آورد كه خ__دا بر ه_ر چي_ز ق_ادر است!»

«هر كس را بخواهد عذاب مى كند و هر كه را بخواهد رحم مى كند و همه به سوى او ب_رگ_رداني_ده م_ى ش_وي_د!»

«و شما نمى توانيد خدا را در زمين و نه در آسمان به ستوه آوريد و به غير خدا سرپ_رست و ياورى نداريد!»

«و كسانى كه به آيات خدا و ديدار او كفر ورزيدند آنان از رحمت من مأيوسند و آن_ان عذابى دردناك دارند!»

(176) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«ولى از ناحيه مردمش جز اين پاسخى نبود كه بگويند: او را بكشيد يا بسوزانيد! پس خدا ابراهيم را از آتش آنان نجات داد، به درستى در همين سرگذشت آيت هايى است براى مردمى كه ايمان آورند!»

«اب__راهي__م ب__ار ديگ__ر گف__ت: به خاطر دوستى با يكديگر در زندگى دنيا به جاى خدا بت ها گرفتيد، ولى در روز قي__ام__ت همين دوستى ها به دشمنى مبدل گشته و به يكديگر كفر مى ورزيدند و يك__ديگ__ر را لعنت مى كنيد و سر منزلتان آتش است و از ي__اوران كس__ى را ن_داري__د!»

«لوط به ابراهيم ايمان آورد و اعلام داشت كه من به سوى پروردگارم از شما دورى مى جويم كه عزيز و حكيم تنها اوست!»

پايان گفتمان هاى ابراهيم و پاداش مبارزاتش (177)

«ما به ابراهيم، اسحق و يعقوب عطا كرديم و در ذريه او نبوت و كتاب قرار داديم و اجر او را در دنيا داديم و در آخرت هم از صالحان است!» (16تا27/عنكبوت)

اي__ن ك__ه اب__راهي__م عليه السلام به ق__وم__ش ف__رم__ود: «اعْبُدوُا اللّهَ وَ اتَّقُوهُ!» آنان را به دي_ن ت__وحي__د دعوت و از

عذاب خ__دا انذار كرده است.

در وثنيت يعنى كيش بت پرستى خدا اصلاً پرستيده نمى شود و وثنى ها غير خدا را مى پرستند، چون معتقدند كه خدا ممكن نيست پرستيده شود، مگر از طريق سبب هاى فعاله در عالم، كه مقرب درگاه خدايند، مانند ملائكه و جن. بنابراين دعوت بت پرست به پرستش خدا (اعْبُدوُا اللّهَ!) دعوت او به دين توحيد است، هر چند كه گفته نشود تنها خدا را بپرستيد.

(178) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«اِنَّما تَعْبُ__دوُنَ مِنْ دوُنِ اللّهِ اَوْث__ان__ا وَ تَخْلُقُ__ونَ اِفْك__ا...!» (17 / عنكبوت) اي__ن جمل__ه بط__لان ب__ت پ__رست__ى را بي__ان مى كن__د و مى رس__ان__د كه تنه__ا پرستش خ__دا عب__ادت حقيق__ى است و الوهيت بت ها ص_رف دعوى است و هيچ حقيقتى ندارد.

«اِنَ الَّذينَ تَعْبُدوُنَ مِنْ دوُنِ اللّهِ لايَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقا!» (17 / عنكبوت) اين هايى كه شما به جاى خدا مى پرستيد، كه مجسمه مقربين درگاه خدا از ملائكه و جن هستند، از اين رو معبود شما شده و شما آن ها را مى پرستيد كه از شما راضى شوند و در نتيجه روزى به شما بدهند و روزيتان را فراوان سازند، وليكن بايد بدانيد كه اين ها مالك رزقى براى شما نيستند و آن كس كه مالك رزق شما است خدا است، كه سبب امتداد بقاى شماست، چون اوست كه شما را آفريده و نيز رزقتان را خلق كرده و آن رزق را سبب امتداد بقاى شما قرارداده، چون ملكيت تابع خلقت و ايجاد است!

پايان گفتمان هاى ابراهيم و پاداش مبارزاتش (179)

«فَابْتَغُوا عِنْدَ اللّهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدوُهُ وَ اشْكُروُا لَهُ!» (17 / عنكبوت) يعنى حال كه رزق شما نزد خدا است و غرض شما هم از عبادت رزق است، پس رزق را از خدا بخواهيد، چون اوست كه

مالك رزق شماست، پس غير او را نپرستيد، بلكه تنها خدا را بپ_رستي_د و او را شك_رگ_زاري_د كه به شما رزق داده و به انواع نعمت ها بهره مند ساخته و شك__ر منع__م در ب_راب_ر آن چ_ه انع__ام ك__رده واج__ب است!

«اِلَيْهِ تُرْجَعُونَ!» در اين جمله فهمانده كه اين كه گفتيم خدا را عبادت كنيد، نه براى اين كه به شما رزق دهد، بلكه براى اين كه به سويش بازمى گرديد و از شما حساب مى كشد، چون اگر قيامتى و رجوعى و حسابى نبود، براى عبادت خدا هيچ علت قانع كننده اى وجود نداشت، چون رزق و امثال آن هر يك براى خود اسباب خاص طبيعى دارد و رزق نه با عبادت زياد مى شود و نه با كفر نقصان مى پذيرد، پس تنها ملاك عبادت سعادت اخروى است كه با ايمان و كفر و عبادت و شكر و ترك عبادت و كفران مختلف مى شود، پس بايد مسأله رجوع به خدا باعث عبادت و شكر شود، نه طلب رزق!

(180) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«وَ اِنْ تُكَ__ذِّبُ__وا فَقَ__دْ كَذَّبَ اُمَ_مٌ مِنْ قَبْلِكُ__مْ وَ ما عَلَى الرَّسُولِ اِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ!» (18/عنكبوت) مى گويد: تكذيب از شما بعيد نيست، بلكه انتظارش هم مى رفت، براى اين كه اين عمل همانند سنت جارى در همه امت هاى مشرك وجود دارد و بناى مشركين هميشه بر آن بوده، شما هم يكى از آن ها و آخرين آن امت هاييد و در اين ميان هيچ وظيفه اى متوجه من نيست، چون من رسول هستم و بدان جهت كه رسولم جز ابلاغ، هيچ مسؤوليتى ندارم!

«اَوَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِى ءُ اللّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ اِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرٌ!» (19/عنكبوت) آيا چگونگى ايجاد و اعاده موجودات را نمى دانند؟

يعنى بايد بدانند كه كيفيت آن دو مثل

پايان گفتمان هاى ابراهيم و پاداش مبارزاتش (181)

هم است و آن عبارت است از پديد آوردن چيزى كه نبوده.

و در جمله «اِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرٌ!» اشاره به اعاده بعد از ايجاد است و اين جمله مى خواهد استبعاد مشركين را برطرف سازد و بفرمايد: وقتى اعاده عبارت است از ايجاد بعد از ايجاد، براى آن خدايى كه خود شما معتقديد كه عالم را ايجاد كرده، چرا ممكن نيست كه ايجاد بعد از ايجاد هم بكند و حال آن كه در حقيقت اعاده عبارت است از انتقال دادن خلق از خانه اى به خانه ديگر و جاى دادن آن ها در دارالقرار! آيه شريفه در مقام احتج__اج بر مسأله مع__اد است، كه عب__ارت است از اعاده عين آن چه فانى كرده!

«وَ م__ا اَنْتُمْ بِمُعْجِزينَ فِ__ى الاَْرْضِ وَ لا فِى السَّماءِ!» (22 / عنكبوت) اين آيه وصف آنان را در قيامت بيان مى كند هم چنان كه آيه قبل وصف خداى سبحان را در آن روز بيان مى كرد. يعنى شما نمى توانيد خدا را در آن روز عاجز كنيد و فرار نموده و از تحت

(182) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

حك__وم__ت و سلطنتش خ__ارج ش__وي__د و در اقط_ار زمي__ن و آسم_ان پنه_ان گ__رديد.

«وَ ما لَكُمْ مِنْ دوُنِ اللّهِ مِنْ وَلِىٍّ وَ لا نَصيرٍ!» (22 / عنكبوت) يعنى شما امروز به غير خدا هيچ سرپرستى كه عهده دار امورتان باشد و از خدا بى نيازتان كند و هم چنين نصيرى كه شما را با يارى خود تقويت نموده و كمبود نيرويتان را جبران كند و شما را بر خ__داى سبح__ان غلب__ه ده__د، نداريد!

«فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ اِلاّ اَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ اَوْ حَرِّقُوهُ فَاَنْجيهُ اللّهُ

مِنَ النّارِ...!» (24/عنكبوت) بكشيد و بسوزانيد! كلام يكى از دو طايفه قوم ابراهيم است، كه طايفه اى گفتند بكشيد و طايفه اى ديگر گفتند بسوزانيد. و مراد از كشتن، كشتن با شمشير و امثال آن است و اين ترديد و اختلاف، مربوط به ابتداى مشورت آنان است، ولى سرانجام حرف ها يكى شد، كه بايد او را آتش زد، هم چنان كه در سوره انبياء آيه 68

پايان گفتمان هاى ابراهيم و پاداش مبارزاتش (183)

فرموده: «قالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا الِهَتَكُمْ!»

«وَ قالَ اِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دوُنِ اللّهِ اَوْثانا مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا...!» از آن جايى كه مردم بر بت پرستى خود هيچ دليلى نداشتند، ديگر بهانه اى برايشان نماند جز اين كه نسبت به كسانى كه مورد احت__رامش__ان ب__ود استن__اد بجويند، مانند پدران براى فرزندان، رؤسا براى پيران، دوستان در نظ__ر دوست__ان و ب__الاخ__ره ام__ت براى تك تك افراد، پس يگانه چيزى كه سنت هاى قومى را سر پا نگه مى دارد و باعث مى شود كه متروك نگردد همين ملاحظات است!

پس پيروى از سنت بت پرستى در حقيقت يكى از آثار علاقه هاى اجتماعى است، كه عامه آن را از تك تك افراد مشاهده مى كنند و خيال مى كنند كه اين عمل صحيح است و علاقه قوميت وادارشان مى كند كه از آن تقليد كنند و آن را براى خود نيز سنت قرار دهند

(184) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

و اين سنت قرار دادن متقابلاً آن علاقه قوميت را حفظ مى كند و اتحاد و اتفاق و ي_ك پارچگى يك قوم را محفوظ مى دارد.

اين حال و وضع عامه مردم است و اما خواص قوم، آن ها هم چه بسا به حجتى اعتماد كنند كه در حقيقت هيچ حجيت ندارد، مثل اين كه بگويند: خدا بزرگ تر از

آن است كه حس انسانى بدان احاطه يابد و يا وهم و يا عقل او را در خود بگنجاند و چون چنين است، ما نمى توانيم در عبادت كه يك نوع توجه است به او توجه كنيم و لازم است چيز ديگرى را كه مورد عنايت اوست از قبيل جن يا ملائكه بپرستيم، تا آن ها ما را به خدا ن__زدي__ك كنن__د و ن__زد او وس__اط__ت و شف__اع__ت م__ا را كنن___د!

پس آي__ه م__ورد بح__ث خط__اب__ى است از ابراهيم عليه السلام به عامه قومش كه: بت پرستى شما هيچ دليلى ندارد، مگر علاقه قوميت، شما مى خواهيد به اين وسيله امر زن_دگ__ى خ_ود را اصلاح كنيد.

پايان گفتمان هاى ابراهيم و پاداش مبارزاتش (185)

و لذا مى بينيم قوم ابراهيم عليه السلام ، وقتى آن جناب دليل بت پرستى را از ايشان مى پرسد در جوابش مى گويند: بلكه ما پدران خود را يافتيم كه چنين مى كردند.

«م__ا به اب__راهي__م، اسح__ق و يعق__وب عطا كردمى و در ذريه او نبوت و كتاب قرار داديم و اج__ر او را در دني__ا دادي__م و در آخ__رت هم از ص_الح_ان است!» (1)

1- الميزان، ج: 16، ص: 166.

(186)

گفتمان هاى لوط عليه السلام

گفتمان لوط با مرتكبين فاحش بى سابقه

«وَ لُوطا اِذْقالَ لِقَوْمِهِآ اَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ اَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ...؟»

«و به ياد آر زمانى را كه لوط به قوم خود گفت: چرا اين كار زشتى را مى كنيد كه هيچ يك از جهانيان پيش از شما نكرده اند؟»

«شم__ا از روى شه__وت ب__ه ج__اى زن__ان ب__ه م__ردان رو مى كني__د، بلكه شما گ__روه__ى اس__راف پيشه ايد!»

«پ__اس__خ ق__ومش جز اين نبود كه گفتند: از دهكده خويش بيرونشان كنيد، كه

گفتمان لوط عليه السلام (187)

اين__ان خ__ود را پ__اكي__زه قلم_داد مى كنند!»

«پس او را با كسانش نجات داديم، مگ_ر زن_ش

را كه ق__رين بازم_اندگان بود!»

«آن گ__اه ب__ارانى عجي_ب بر آن_ان ببارانديم، بنگر تا عاقبت بدكاران چسان بود!»

(80 تا 84 / اعراف)

لوط عليه السلام از پيروان شريعت ابراهيم عليه السلام بوده، به خلاف هود و صالح كه از پيروان شريعت نوح عليه السلام بودند. ابراهيم او را به سوى اهل سدوم و اقوام مجاور آنان فرستاد تا آنان را كه مشرك و از بت پرستان بودند، به دين توحيد دعوت كند.

قوم لوط عمل زناشويى با زنان را ترك گفته و به مردان اكتفاء مى كردند و اين عمل را از آن جايى كه تجاوز و انحراف از قانون فطرت است، اسراف ناميده و فرمود: «بَلْ اَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ!» (81 / اعراف)

(188) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

از آن جايى كه عمل مزبور، فاحشه بى سابقه اى بوده از در تعجب و استبعاد مى پ__رس__د: «آي__ا شم__ا چني__ن ك__ارى را م_رتك_ب مى ش_وي_د؟»

«ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ اَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ!» (80 / اعراف) يعنى هيچ يك از امم و اقوام روى زمين مرتكب چنين گناهى نشدند. اين جمله دلالت دارد بر اين كه تاريخ پيدايش اين عمل منته__ى به همي_ن ق___وم مى ش_ود!

«وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِآ اِلاّ اَنْ قالُوآ...،» يعنى از آن جايى كه جواب درستى از اين سؤال نداشتند لاجرم او را تهديد به تبعيد نموده، گفتند: «اَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ!» و اين خود دليل بر سفاهت قوم لوط است، كه اصلاً متعرض جواب از سؤال لوط نشده، در مقام جواب چيزى گفتند كه هيچ ربطى به سؤال او نداشت، چون جواب از سؤال لوط يا به اعتراف به آن است و يا به اين است كه با دليل آن را ابطال كنند و قوم لوط چنين

گفتمان لوط عليه السلام

(189)

نكردند، بلكه او را به خاطر اين كه مردى غريب و خوش نشين در شهر است، خوار شمرده و كلامش را بى ارزش دانسته، گفتند: شهر از ما است و اين مرد در اين شهر خوش نشين است و كس و كارى ندارد، او را نمى رسد كه به كارهاى ما خرده گيرى كند.

«فَاَنْجَيْناهُ وَ اَهْلَهُ اِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرينَ،» (83 / اعراف) اين آيه و هم چنين آيه «فَما وَجَدْنا فيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمينَ،» (36 / ذاريات) دلالت دارند بر اين كه جز اهل خانه لوط هيچ كس در آن قريه ايمان نياورده بودند. كلمه غابرين كنايه از هلاكت است، يعنى همسر او هم جزو از بين رفتگان است.

آن گاه ب__ارانى عجيب ب__ر آنان بب__ارانديم، بنگ__ر تا ع_اقب_ت ب_دك_اران چس___ان ب__ود!

اي_ن آي_ه خط__اب به پيغمب__ر اس__لام صلى الله عليه و آله است و تا او و امت__ش عب__رت بگيرند!(1)

1- المي_________زان، ج: 8، ص: 232.

(190) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

گفتمان ل_وط با مرتكبين فاحش در انظار عمومى

«وَ لُوطا اِذْ قالَ لِقَوْمِه اَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ اَنْتُمْ تُبْصِرُونَ...!»

«و لوط را به ياد آر هنگامى كه به قوم خود گفت: شما كه چشم داريد و زشتى و نتايج شوم اين كار را مى بينيد چرا اين كار زشت را مى كنيد!»

«چرا شما از روى شهوت به جاى زنان به مردان رو مى كنيد، راستى كه شما گروهى جهالت پيشه ايد!»

«جواب قومش جز اين نبود كه گفتند: خاندان لوط را از دهكده خويش بيرون

گفتمان لوط با مرتكبين فاحش در انظار عمومى (191)

كنيد كه آنان مردمى هستند كه پاكيزه خويى مى كنند!»

«پس وى را با كسانش نجات داديم مگر زنش كه او را در رديف باقيماندگان به شمار برده بوديم!»

«آن گ__اه ب__ارانى عجي__ب بر آنان ب_ارانديم و ب__اران بيم يافتگان چقدر بد

بود!»

(54 تا 58 / نمل)

«وَ لُوطا اِذْ قالَ لِقَوْمِه اَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ اَنْتُمْ تُبْصِرُونَ!» كلمه فاحشة به معناى رخصتى است كه بى نهايت شنيع و زشت باشد، كه در اين جا مراد عمل زشت لواط است. «وَ اَنْتُ__مْ تُبْصِ__رُونَ!» يعن__ى اين عمل زشت ب__اش__د، كه در اين ج__ا م__راد عمل زشت را در ح__الى انج__ام مى دهي__د ك__ه م__ردم ه__م آن را مى بينند.

(192) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«اَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ اَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ!» (55 / نمل) اين استفهام براى انكار است و دلالت مى كند بر اين كه مضمون جمله در تعجب و استبعاد به حدى است كه احدى آن را نمى پذيرد و تصديق نمى كند. «بَلْ اَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ!» يعنى اين ت__وبي__خ ما ف__اي__ده اى ن__دارد، چ__ون شم__ا مردمى هستيد كه مى خواهيد هميشه ج__اه__ل بم_انيد و با اين ت_وبي_خ و انكار و استبعاد ما متنبه نمى شويد!

«فَما كانَ جَوابَ قَوْمِه اِلاّ اَنْ قالُوا اَخْرِجُوا الَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ اِنَّهُمْ اُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ!» (56 / نمل) يعنى قوم لوط جوابى نداشتند جز اين كه گفتند: خاندان لوط را از شهر خود بيرون كنيد، چون آنان مردمى هستند كه مى خواهند از اين عمل منزله باشند، به عنوان مسخ__ره گفتن__د و گرنه عم__ل خ_ود را زشت نمى دانستند، تا دورى از آن نزاهت باشد.

«فَاَنْجَيْناهُ وَ اَهْلَهُ اِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا هامِنَ الْغابِرينَ!» (57 / نمل) اهل لوط منحصر در

گفتمان لوط با مرتكبين فاحش در انظار عمومى (193)

همان اهل خانه اش بود و اين كه درباره همسر او فرمود: «قَدَّرْنا هامِنَ الْغابِرينَ!» معنايش اين است كه: ما او را از جمله باقى ماندگان در عذاب قرارداديم!

«وَ اَمْطَ_رْن_ا عَلَيْهِمْ مَطَرا فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرينَ!» (58 / نمل)(1)

گفتمان هاى بى نتيجه لوط با قوم فاسق

«كَ_ذَّبَ_تْ

قَ__وْمُ لُ__وطٍنِ الْمُ___رْسَلي____نَ،»

«اِذْ ق__الَ لَهُ__مْ اَخُ_وهُ_مْ لُوطٌ اَلا تَتَّقُونَ...!»

«قوم لوط نيز پيامبران را دروغ گو شمردند،»

1- المي_________زان، ج: 15، ص: 537.

(194) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«هنگامى كه برادرشان لوط به ايشان گفت: آيا خدا ترس و پرهيزكار نمى شويد؟»

«من پيغمب_رى خي_رخ__واه ب__راى شم_اي_م!»

«از خ____دا بت__رسي__د و اط__اعت__م كني__د!»

«من از شم__ا براى پيغمب__ريم م__زدى نمى خ__واهم كه مزد من جز به عهده پ_روردگار جهانيان نيست!»

«چ___را ب___ه م__ردان زم__ان__ه رو مى كني_____د؟»

«و همس__رانت__ان را كه پروردگارتان ب__راى شم__ا آف__ري__ده وامى گذاريد راستى ك__ه شم__ا گروهى متج__اوزي_د!»

«گفتند: اى لوط اگر بس نكنى تبعيد مى شوى!»

«گف_ت: من عم__ل شم__ا را دشم__ن م__ى دارم!»

گفتمان هاى بى نتيجه لوط با قوم فاسق (195)

«پروردگارا من و كسانم را از شئ__امت اعم__الى كه اين_ان مى كنن_د نجات بخش!»

«پ__س او و كس__انش را جملگى نجات داديم،»

«مگ__ر پي_رزن_ى كه ج__زو ب_اقى ماندگان بود،»

«سپس ديگران را هلاك كرديم،»

«و بارانى عجيب بر آنان بارانديم و باران بيم يافتگان چه بد بود!»

«و در اي__ن عب__رتى هست ولى بيشت__رشان ايم__ان آور نب_ودند!»

«و پ__روردگارت نيرومند و رحيم است!» (160 تا 175 / شعراء)

«اَتَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمينَ؟» (165 / شعراء) آيا در بين عالميان با اين همه كثرت كه دارند و اين هم___ه زن__ان در آن__ان هس__ت تنها به سر وقت مردان مى رويد؟! و زنان را رها مى كنيد؟

(196) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

اگر در خلقت انسان و انقسامش به دو قسم نر و ماده و نيز به جهازات و ادواتى كه هر يك از اين دو صنف مجهز به آن هستند و هم چنين به خلقت خاص هر يك دقت كنيم، ج__اى هي__چ ت__ردي__د ب__اق_ى نمى م__ان__د كه غ__رض صن__ع و ايج__اد، از اين صورتگرى مختلف و از اين غريزه شهوتى كه آن

هم مختلف است، در يك صنف از مقوله فعل و در ديگرى از مقوله انفعال است، اين است كه دو صنف را با هم جمع كند و ب__دين وسيل__ه عمل تن__اس__ل كه ح__اف__ظ بقاء نوع انسانى تاكنون بوده انجام پذيرد.

پس يك فرد از انسان نر، كه او را مرد مى خوانيم، بدين جهت كه مرد خلق شده است براى يك فرد ماده از اين نوع نه براى يك فرد نر ديگر و يك فرد از انسان ماده كه او را زن مى ناميم براى نر از اين نوع خلق شده نه براى يك فرد ماده ديگر، آن چه مرد را در

گفتمان هاى بى نتيجه لوط با قوم فاسق (197)

خلقتش مرد كرده براى زن خلق شده و آن چه كه در زن است و در خلقت او را زن كرده براى مرد است و اين زوجيت طبيعى است، كه صنع و ايجاد عالم ميان مرد و زن يعنى نر و م__اده آدمى برق__رار كرده و اين جنبنده را زوج كرده است.

از سوى ديگر اغراض و نتايجى كه اجتماع و يا دين در نظر دارد اين زوجيت را تحديد كرده و برايش مرزى ساخته به نام نكاح، كه يك جفت گيرى اجتماعى و اعتبارى است، به اين معنا كه اجتماع ميان دو فرد _ نر و ماده _ از انسان كه با هم ازدواج كرده اند، نوعى اختصاص قائل شده، كه اين اختصاص مسأله زوجيت طبيعى را تحديد مى كند، يعنى به ديگران اجازه نمى دهد كه در اين ازدواج شركت كنند.

پس فطرت انسانى و خلقت مخصوص به او، او را به سوى ازدواج با زنان هدايت مى كند، نه ازدواج با مردان.

(198) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

و

نيز زنان را به سوى ازدواج با مردان هدايت مى كند، نه ازدواج با زنى مثل خود.

و نيز فطرت انسانى حكم مى كند كه ازدواج مبنى بر اصل توالد و تناسل است، نه اشتراك در مطلق زن_دگى!

از اين جا روشن مى شود كه در جمله «ما خَلَقَ لَكُمْ،» (166 / شعراء) آن چه به ذهن ن__زدي__ك ت__ر اس__ت اي__ن است كه م__راد از آن عض__وى است از زنان كه با ازدواج براى مردان مباح مى شود.

«بَلْ اَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ _ يعنى بلكه شما مردمى متجاوز و خارج از آن حدى هستيد كه فطرت و خلقت برايتان ترسيم كرده!» (166 / شعراء)

«قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجينَ!» (167 / شعراء) به حضرت لوط گفتن__د: اگ__ر دس__ت ب__رن__دارى، از كسانى خواهى شد كه تبعيد مى شوند و از قريه نف___ى بلن__د مى گ_ردن__د.

گفتمان هاى بى نتيجه لوط با قوم فاسق (199)

«قالَ اِنّى لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالينَ!» (168 / شعراء) مراد از عمل ايشان به طورى كه از سياق برمى آيد همان جمع شدن مردان با يكديگر و ترك زنان است. در مقابل تهديد قوم كه گفتند: تو را تبعيد مى كنيم، لوط عليه السلام گفت: من از تبعيد شما هيچ بيم ندارم و ابدا در فكر و انديشه آن نيستم، بلكه همه غصه من در اين است كه چرا شما چنينيد عملتان را دشمن مى دارم و بسيار علاقه مند به نجات شما هستم، نجات از وبال اين عمل كه خ_واه ناخ_واه روزى گريبانتان را مى گيرد!

«رَبِّ نَجِّن___ى وَ اَهْل__ى مِمّا يَعْمَلُونَ!» (169 / شعراء) يعنى پروردگارا مرا و اهلم را از اين كه پيش رويم و بيخ گوشم لواط مى كنند و يا از اين كه وبال عملشان و عذابى كه

خواه ناخواه به ايشان مى رسد، نجاتم بده!

(200) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

و اگر در اين جا تنها خودش و اهلش را ذكر كرد، براى اين بود كه كسى از اهالى قريه به وى ايمان نياورده بود.(1)

گفتمانى در روز عصيب، حمله فاسقان به فرشتگان

«وَ لَمّا ج__آءَتْ رُسُلُن__ا لُ__وط__ا سِ__ىآءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعا وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصيبٌ...!»

«و همين كه فرستادگان ما نزد لوط آمدند، از ديدن آنان (كه به صورت جوانانى

1- الميزان،ج:15،ص:434.

گفتمانى در روز عصيب، حمله فاسقان به فرشتگان (201)

زيباروى مجسم شده بودند،) سخت ناراحت شد، (چون مردمش به آسانى از آن گونه افراد زيبا روى نمى گذشتند) و خود را در برابر قوم بيچاره يافت و زير لب گفت: ام__روز روز ب__لائى شديد است!»

«در همين لحظه مردم آلوده اش با حرص و شوقى وصف ناپذير به طرف ميهمانان لوط شتافتند، چون قبل از اين ماجرا اعمال زشتى (در همجنس بازى) داشتند.»

«لوط گفت: اى مردم اين دختران من در سنين ازدواجند، مى توانيد با آنان ازدواج كنيد، براى شما پاكيزه ترند، از خدا بترسيد و آبروى مرا در مورد ميهمانانم نريزيد، آخ__ر مگ__ر در مي__ان شم__ا يك م__رد رش__د ي_افته نيست؟»

«گفتند: اى لوط تو خوب مى دانى (كه سنت قومى ما به ما اجازه نمى دهد) كه متعرض دخترانت شويم و تو خوب مى دانى كه منظور ما در اين هجوم چيست؟»

(202) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«لوط گفت: اى كاش در بين شما نيرو و طرفدارانى مى داشتم و يا براى خودم قوم و عشي__ره اى بود و از پشتيب__انى آن ه_ا ب__رخ__وردار مى شدم!»

«فرشتگان گفتند: اى لوط _ غم مخور _ ما فرستادگان تو هستيم شر اين مردم به تو نخواهد رسيد!»

«پس با خاطرى آسوده از اين بابت، دست بچه هايت

را بگير و از شهر بيرون ببر، البته مواظب باش احدى از مردم متوجه بيرون رفتنت نشود و از خاندانت تنها همسرت را به جاى گذار كه او نيز مانند مردم اين شهر به عذاب خدا گرفتار خواهد شد و موعد عذابشان صبح است و مگر صبح نزديك نيست؟»

«پس همين كه امر ما آمد سرزمين شان را زير و رو نموده بلندى هايش را پست و پستى هايش را بلند كرديم و بارانى از كلوخ بر آن سرزمين باريديم، كلوخ هايى

گفتمانى در روز عصيب، حمله فاسقان به فرشتگان (203)

چ__ون دان__ه هاى تسبي__ح ردي__ف ش__ده!»

«كلوخ هايى كه در علم پروردگارت نشان دار بودند و اين عذاب از هيچ قومى ستم گر به دور نيست!» (77 تا 83 / هود)

يَوْمٌ عَصيبٌ آن روزى است كه به وسيله هجوم بلا آن قدر شديد شده باشد كه عقده هايش بازشدنى نيست و شدايدش آن چنان سر در يكديگر كرده اند كه مانند كلاف س_ردرگ__م از يك__ديگ__ر ج__دا و متمايز نمى شوند!

وقتى فرستادگان ما كه همان فرشتگان نازل بر ابراهيم عليه السلام بودند بر لوط عليه السلام وارد شدند، آمدنشان لوط را سخت پريشان و بدحال كرد و فكرش از اين كه چگونه آنان را از شر قوم نجات دهد ناتوان شد، چون فرشتگان نامبرده به صورت جوانانى أمرد و

(204) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

زيبامنظر مجسم شده بودند و قوم لوط حرص شديدى داشتند بر اين كه با اين گونه جوانان عمل فحشاء مرتكب شوند و انتظار اين نمى رفت كه متعرض اين ميهمانان نشوند و آنان را به حال خود بگذارند و به همين جهت لوط عنان اختيار را از دست داد و بى اختيار گفت: «هذا يَوْمٌ عَصيبٌ!» يعنى امروز روز بسيار سختى

خواهد بود روزى كه شرور آن يكى دو تا نيست و شرورش سر در يكديگر دارند!

«وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ اِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ!» (78 / هود) قوم لوط به طرف مهيمانان لوط هجوم آوردند به طورى كه يكديگر را هل مى دادند و انگيزه آنان بر اين هجوم همان عادت زشتى بوده كه فاسقان قوم به گناه و فحشاء داشته و خواسته اند آن عم__ل زشت را با ميهم_ان_ان لوط انجام دهند.

قوم لوط قبل از آن زمانى كه ملائكه بيايند همواره مرتكب معاصى مى شدند و

گفتمانى در روز عصيب، حمله فاسقان به فرشتگان (205)

گناهان و كارهاى زشتى مى كردند پس در ارتكاب فحشاء جسور شده بودند و در انجام فحشاء هيچ باكى نداشته بلكه معتاد به آن بودند و اگر گناهى پيش مى آمد به هيچ وجه از آن منصرف نمى شدند نه حياء مانعشان مى شد و نه زشتى عمل، نه موعظه آن ها را از آن عمل منزجر مى كرد و نه مذمت، براى اين كه عادت، هر كار زشتى را آسان و هر عمل منكر و بلك_ه بى شرمانه اى را زيبا مى سازد!

لوط از در بيچارگى و ناعلاجى به قوم خود مى گويد كه اين دختران من در اختيار شم__اين__د و اي__ن ها براى شم__ا بهت__رن_د!

چرا لوط عليه السلام نخست به موعظه آنان نپرداخت و ابتداء چنين پيشنهادى را كرد؟ آن قوم به علت اين كه ملكه فسق و فحشاء در دل هايشان رسوخ كرده بوده ديگر گوش شنوايى برايشان باقى نمانده بود و هيچ زاجرى منزجرشان نمى كرده و هيچ موعظه و

(206) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

نصيحتى به خرجشان نمى رفته و به همين جهت جناب لوط در اولين كلامى كه به آنان

گفته دختران خود را بر آنان عرضه كرده و سپس گفته است: «فَاتَّقُوااللّهَ وَ لا تُخْزُونِ ف__ىضَيْف__ىآ_ از خ__دا بت___رسي__د و م_را ن__زد ميهم__ان_ان_م رس__وا نكني__د!» (78 / ه__ود)

«قالَ يقَوْمِ هآؤُلاآءِ بَناتى هُنَّ اَطْهَرُ لَكُمْ...!» (78 / هود) وقتى لوط عليه السلام ديد كه قوم، همگى بر سوء قصد عليه ميهمانان يك دست شده اند و صرف موعظه و يا خشونت در گفتار آنان را از آن چه مى خواهند منصرف نمى كند تصميم گرفت آن ها را از اين راه فحشاء باز بدارد و منظورشان را از راه حلال تأمين كند از طريقى كه گناهى بر آن مترتب نمى شود و آن مسأله ازدواج است، لذا دختران خود را به آنان عرضه كرد و ازدواج با آنان را برايشان ترجيح داد و گفت: ازدواج با اين دختران، پاكيزه تر است و يا اين دختران پاكيزه ترند!

گفتمانى در روز عصيب، حمله فاسقان به فرشتگان (207)

منظور لوط عليه السلام از عرضه كردن دختران خود اين بوده كه مردم با آن ها ازدواج كنند نه اين كه از راه زنا شهوت خود را تسكين دهند. حاشا بر مقام يك پيغمبر خدا كه چنين پيشنهادى بكند براى اين كه در زنا هيچ طهارتى وجود ندارد هم چنان كه قرآن كريم ف__رم__وده: «وَ لا تَقْ__رَبُ__وا ال__زِّن__ى اِنَّ__هُ ك_انَ فاحِشَ_ةً وَ س__اءَ سَبيلاً!» (32 / اسراء)

حكم اين آيه از احكامى است كه خداى تعالى در تمامى شرايع آسمانى كه بر انبيايش نازل كرده آن را تشريع شده بوده پس جمله «هُنَّ اَطْهَرُ لَكُمْ!» بهترين شاهد است بر اين كه منظور آن جناب ازدواج بوده نه زنا.

«فَاتَّقُوااللّهَ وَ لا تُخْزُونِ فى ضَيْفىآ!» اين جمله بيانگر خواسته لوط عليه السلام است و آن

حضرت اگر از آن ها خواست كه متعرض ميهمانانش نشوند به خاطر هواى نفسش و عصبيت جاهليت نبود بلكه به خاطر اين بود كه مى خواست مردم از خدا بترسند، كه اگر

(208) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

مى ترسيدند نه متعرض ميهمانان او مى شدند و نه متعرض هيچ كس ديگر، چون در اين نهى از منكر، هيچ فرقى ميان ميهمانان او و ديگران نبود و او سال ها بوده كه آن مردم را از اين گناه شنيع نهى مى كرده و بر نهى خود اصرار مى ورزيده و اگر اين بار نهى خود را وابسته بر معناى ضيافت كرده و گفته: مرا نزد ميهمانانم رسوا مسازيد همه به اين اميد بوده تا شايد به اين وسيله صفت فتوت و كرامت را در آن ها به حركت و به هيجان درآورد و لذا بعد از اين جمله، به طريقه استغاثه و طلب يارى متوسل شد و گفت: «اَلَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ _ آيا يك مرد رشد يافته در ميان شما نيست؟» تا شايد يك نفر داراى رشد انسانى پيدا شود و آن جناب را يارى نمايد و او و ميهمانان او را از شر آن مردم ظالم نجات دهد، ليكن آن مردم آن قدر رو به انحراف رفته بودند كه درست مصداق كلام خداى تعالى شده بودند كه فرموده: «لَعَمْرُكَ اِنَّهُمْ لَفى سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ _ به جان تو اى

گفتمانى در روز عصيب، حمله فاسقان به فرشتگان (209)

محمد كه قوم نامبرده در مستى خود آن چنان بودند كه نمى فهميدند چه مى كنند!» (72 / حجر) به همين جهت گفته هاى پيغمبرشان كمترين اثرى در آنان نكرد و از گفتار او منتهى نشدند، بلكه پاسخى دادند كه او را از

هرگونه پافشارى مأيوس كردند.

«قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فى بَناتِ_كَ مِنْ حَ_قٍّ وَ اِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُريدُ!» اين جمله پاسخ قوم لوط است در برابر دعوتى كه آن جناب مى كرد و به آنان مى گفت كه بياييد با دختران من ازدواج كنيد و حاصل پاسخ آنان اين بوده كه ما حق نداريم با دختران تو ازدواج كنيم و اين كه ت__و خ__ود اين را مى دان__ى و مى دانى كه ما چه مى خواهيم و منظورمان از اين هجوم چيست؟

قوم لوط نگفتند: ما حقى در دختران تو نداريم بلكه گفتند: تو از پيش مى دانستى كه ما حقى در دختران تو نداريم و بين اين دو عبارت فرقى است روشن چون ظاهر عبارت

(210) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

دوم اين است كه خواسته اند سنت و روش قومى خود را به ياد آن جناب بياورند و بگ__وين_د ت__و از پيش مى دانستى كه ما ه__رگ__ز متع__رض نام__وس مردم، آن هم از راه زور و قهر نمى شويم و يا بگويند تو از پيش مى دانستى كه ما اصولاً با زنان جمع نمى شويم و جمع شدن با پسران را مب__اح مى دانيم و با پس__ران دفع شه__وت مى كنيم.

لوط عليه السلام هم همواره آنان را از اين سنت زشت منع مى كرده و مى فرموده: «اَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبيلَ وَ تَأْتُونَ فى ناديكُمُ الْمُنْكَرَ!» (29 / عنكبوت) و بدون ترديد وقتى انجام عملى _ چه خوب و چه بد _ در ميان مردمى سنت جارى شد حق هم براى آنان در آن عمل ثابت مى شود و وقتى ترك عملى سنت جارى شد حق ارتكاب آن نيز از مردم سلب مى شود.

و كوتاه سخن اين كه قوم لوط نظر آن

جناب را به خاطرات خود او جلب كرده و به

گفتمانى در روز عصيب، حمله فاسقان به فرشتگان (211)

يادش آورده اند كه از نظر سنت قومى، ايشان حقى به دختران او ندارند زيرا آن ها از جنس زن_انن_د و خ_ود او مى داند كه منظ_ورشان از حمله ور شدن به خانه اش چيست؟

«قالَ لَوْ اَنَّ لى بِكُمْ قُوَّةً اَوْ ءَاوِىآ اِلى رُكْنٍ شَديدٍ!» (80 / هود) از ظاهر كلام برمى آيد كه لوط عليه السلام بعد از آن كه از راه امر به تقوى اللّه و ترس از خدا و تحريك حس جوانمردى در حفظ موقعيت و رعايت حرمت خويش اندرزشان داد تا متعرض ميهمانان او نشوند و نزد ميهمانان آبرويش را نريزند و خجالتش ندهند و براى اين كه بهانه را از دست آنان بگيرد تا آن جا پيش رفت كه دختران خود را بر آنان عرضه كرد و ازدواج با دخترانش را پيشنهاد نمود و بعد از آن كه ديد اين اندرز مؤثر واقع نشد استغاثه كرد و يارى طلب نمود تا شايد در ميان آنان رشد يافته اى پيدا شود و او را عليه مردم يارى نموده مردم را از خانه او بيرون كند ولى ديد كسى اجابتش نكرد و هيچ مرد رشيدى

(212) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

يافت نشد تا از او دفاع كند و به يارى او برخيزد بلكه همه با هم به يك صدا گفتند: «قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فى بَناتِ_كَ مِنْ حَ_قٍّ وَ اِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُريدُ!» (79 / هود) لذا ديگر راهى نيافت جز اين كه حزن و اندوه خود را در شكل اظهار تمنا و آرزو ظاهر كند و بگويد اى كاش در

ميان شما يك يار و ياورى مى داشتم تا با كمك او شر ستم كاران را از خود دور مى كردم _ و منظورش از اين ياور همان رجل رشيدى بود كه در استغاثه خود سراغ او رامى گرفته _ و يا ركنى شديد و محكم مى داشتم يعنى قوم و قبيله اى نيرومند مى داشتم تا آن ها شر شما را از من دفع مى كردند.

«قالُوا يلُوطُ اِنّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوآا اِلَيْكَ...!» (81 / هود) وقتى ماجرا بدين جا رسيد كه گفته هاى لوط كم ترين اثرى نبخشيد فرشتگان الهى خودشان را به وى معرفى نموده، گفتند: ما جوان أمرد و از جنس بشر نيستيم، ما فرشتگان پروردگار تو هستيم و

گفتمانى در روز عصيب، حمله فاسقان به فرشتگان (213)

بدين وسيله آن جناب را خوشحال كردند و فهميد كه مردم دستشان به او نمى رسد و نمى توانند از ناحيه آن جناب به خواسته خود برسند.

تتمه ماجرا چنين بود كه قرآن كريم در جايى ديگر فرمود: «وَ لَقَدْ راوَدوُهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنا اَعْيُنَهُمْ...،» (37 / قمر) و به حكم اين كلام الهى، خداى تعالى ديدگان آن هايى كه ب__ه س__وى ش__ر سرعت مى گرفتند و بر در خانه حضرت لوط ازدحام كردند نابينا كرد و از دي__دن پيش پ_اى خ__ود مح__رومش__ان ساخت.

«فَأَسْرِ بِاَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ الَّيْلِ وَ لايَلْتَفِتْ مِنْكُمْ اَحَدٌ!» (81 / هود) اين آيه حكايت كلام ملائكه است كه به عنوان دستورى ارشادى و به منظور نجات او از عذابى كه صبح همان شب بر قوم نازل مى شود با وى در ميان نهاده اند و در اين كلام مخصوصا جمله «اِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْ__حُ _ م__وع__د ع__ذاب اي__ن ق__وم صب__ح همي__ن ش__ب است!» بوئى از عجله و شتابزدگى هست.

(214) گفتمان هاى

تبليغى قرآن كريم

گفتند: ما نوجوانانى از جنس بشر نيستيم بلكه فرستادگانى هستيم براى عذاب اين قوم و هلاك كردنشان پس تو خود و اهلت را نجات بده، شبانه تو و اهلت در قطعه اى از همين شب حركت كنيد و از ديار اين قوم بيرون شويد كه اين ها در صبح همين شب به ع__ذاب اله__ى گ__رفت__ار گشت__ه ه__لاك خ__واهن__د شد و بين تو و صبح، فرصت بسي__ارى نيست و چ__ون ح__ركت كرديد اح__دى از شما به پشت سر خود نگاه نيندازد!

«اِلاَّ امْرَأَتَكَ اِنَّهُ مُصيبُها ما اَصابَهُمْ _ و از خاندانت تنها همسرت رابه جاى گذار كه او نيز مانند مردم اين شهر به عذاب خدا گرفتار خواهد شد!» يعنى او به همان عذابى مى رسد كه آن ها به آن خواهند رسيد!

«اِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ اَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَريبٍ!» يعنى موعد هلاكت اين قوم صبح است و

گفتمانى در روز عصيب، حمله فاسقان به فرشتگان (215)

صبح به معناى اول روز و بعد از طلوع فجر است كه افق رو به روشن شدن مى گذارد، هم چنان كه در جاى ديگر اين موعد را به هم__ان طل__وع فجر معنا كرده نه طلوع خ__ورشي_د و فرموده: «فَاَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقينَ!» (73 / حجر)

در اين آيات بيان نشده كه منتهاى سير شبانه لوط و اهلش كجا است و بايد متوجه چه نقطه اى بشوند در حالى كه در جايى ديگر از كلام خداى تعالى آمده: «فَاَسْرِ بِاَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ اتَّبِعْ اَدْبارَهُمْ وَ لايَلْتَفِتْ مِنْكُمْ اَحَدٌوَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ!» (65/حجر) كه از ظاهر آن برمى آيد ملائكه نقطه نهايى سفر را معين نكرده بودند و مسأله را محول كرده بودند به وحيى كه بعد از ناحيه خداى تعالى

به لوط مى شود.

«فَلَمّا جآءَ اَمْرُنا جَعَلْنا علِيَها سافِلَها وَ اَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجّيلٍ مَنْضُودٍ. مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ!» (82 و 83 / هود) وقتى امر ما به عذاب بيامد، ما آن قريه را زير و رو

(216) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

كرديم، بلندى آن سرزمين را پست ساخته و بر سر خود آنان واژگون ساختيم و سنگ هايى از جنس كلوخ بر آنان بباريديم، سنگ هايى مرتب و پشت سرهم كه تك تك آن ها نزد پروردگارت و در علم او علامت زده شده بودند و به همين جهت يك دانه از آن ه__ا از ه__دف به خط__ا ن_رف_ت چ_ون براى خ__وردن به ه__دف ان_داخت_ه شده ب_ود!

«وَ م__ا هِ__ىَ مِ___نَ الظّلِمي___نَ بِبَعي__دٍ!» (83 / ه__ود) (1)

نتيجه گفتمان هاى لوط: آثار باقى مانده از قريه اى نابود شده!

1- الميزان، ج: 10، ص: 502.

نتيجه گفتمان هاى لوط: آثار باقى مانده از قريه اى... (217)

«وَ لُ__وط__ا اِذْ ق__الَ لِقَ__وْمِ__هِ اِنَّكُ__مْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ اَحَدٍ مِ__نَ الْع_الَمينَ...!»

«به ياد آور لوط را كه به قوم خود گفت: به درستى شما عمل زشتى مى كنيد كه قبل از شم__ا اح_دى از مردم عالم مرتكب آن نشده بود!»

«آي__ا ش__رم نمى كنيد كه با مردان جمع شده راه تناسل را قطع مى كنيد و در مجالس و انظار يكديگر عمل زشت مى كنيد؟ اما جز اين پاسخى از ق__ومش ني__ام__د كه اگ__ر راست مى گ__وي__ى برو عذاب خ__دا را بياور!»

«لوط گفت: پروردگارا! مرا برمردم فسادانگيز نصرت بده!» (28تا30 / عنكبوت)

«وَ لَمّا اَنْ ج_اءَتْ رُسُلُن_ا لُ_وط_ا سىءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعا وَ قالُوا لا تَخَفْ

(218) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

وَ لاتَحْزَنْ اِنّا مُنَجُّوكَ وَ اَهْلَكَ اِلاَّ امْرَأَتَكَ كانَتْ مِنَ الْغابِرينَ...!»

«و چون فرستادگان ما نزد لوط آمدند از آمدن آنان اندوهناك شد به

حدى كه خود را بيچاره ديد، فرشتگان گفتند: مترس و اندوه مخور كه ما نجات دهنده تو و خ__ان__واده تو هستي__م مگر همس__رت كه ب_ايد مانن__د سايرين در قريه بماند!»

«و ما به زودى بلايى از آسمان بر اهل اين قريه نازل مى كنيم به خاطر آن فسق ها كه م_رتك_ب مى شدند!»

«چيزى نگذشت كه آن قريه را آيت و عبرت مردمى كرديم كه تعقل مى كنند!»

(33 تا 35 / عنكبوت)

لوط عليه السلام به قوم خود گفت: به درستى شما عمل زشتى مى كنيد كه قبل از شما احدى

نتيجه گفتمان هاى لوط: آثار باقى مانده از قريه اى... (219)

از مردم عالم مرتكب آن نشده بود! اين عمل به اين صورت كه در بين شما شيوع يافته در هيچ قومى قبل از شما شايع نشده و هيچ قومى از اقوام قبل از شما، مرتكب آن نشدند.

_ آيا شرم نمى كنيد كه با مردان جمع شده راه تناسل را قطع مى كنيد و در مجالس و انظار يكديگر عمل زشت مى كنيد؟

قطع سبيل كنايه است از اعراض از نسوان و ترك مقاربت با آنان و مراد از «اتيانهم المنكر فى ناديهم!» اي__ن اس__ت كه عمل ل__واط را و يا مق__دم__ات شنيعه آن را در پيش روى همه انج__ام مى دادند!

«فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ اِلاّ اَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللّهِ اِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ!» (29/عنكبوت) اين جمله بيان استهزاء و سخريه اى بوده از ايشان كه از آن برمى آيد ل__وط عليه السلام ايشان را به عذاب خدا تهديد مى كرده و ايشان در پاسخش از باب مسخره

(220) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

مى گفتند: چ__را معطل__ى؟ اگ__ر راست مى گ__وي_ى بي__اور آن ع__ذاب را!

«قالَ رَبِّ انْصُرْنى عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدينَ!» (30 / عنكبوت) اين جمله سؤال و

درخواست فتح است از لوط عليه السلام و هم نفرينى است به قوم بدكارش كه آنان را مفسد ناميد، چون عملشان زمين را فاسد مى كرد ب__راى اين كه نس__ل بش__ر را قطع و بشريت را ته__دي__د به فن__اء مى نمود.

«اِنّا مُنْزِلُونَ عَلى اَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزا مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ!» (34/عنكبوت) غير از تو و خانواده ات آن چه در قريه هست به خاطر فسق هايى كه مى ك__ردن__د، دچ__ار ع__ذاب_ى مى ش__وند كه م__ا آن را از آسم__ان نازل خواهيم كرد!

«وَ لَقَدْ تَرَكْنا مِنْها ايَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ!» (35 / عنكبوت) ما از اين قريه تنها ع__لامت__ى روش__ن ب_اق_ى گ_ذاشتيم براى مردمى كه تعقل دارند، تا از ديدن آن عبرت

نتيجه گفتمان هاى لوط: آثار باقى مانده از قريه اى... (221)

گيرند و از خدا بترسند و آن ع_لام_ت هم_ان آثار و خرابه هايى است كه بعد از نزول عذاب از قريه باقى مى ماند!(1)

1- الميزان، ج: 16، ص: 166.

(222) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

فصل چهارم :گفتمان هاى موسى عليه السلام و معاصرين او

1 _ گفتمان هاى موسى با فرعون

آغ_از ت_اريخ گفتم_ان هاى م_وسى عليه السلام

«ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنآ اِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ!»

(223)

«وَ قالَ مُوسى يا فِرْعَوْنُ اِنّى رَسُ_ولٌ مِ_نْ رَبِّ الْعالَمينَ ...!»

«از پس آن ها موسى را با آيه هاى خويش به سوى فرعون و بزرگان او فرستاديم كه درباره آن ستم كردند، بنگر سرانجام تبهكاران چسان بود!»

«م__وس_ى گفت: اى ف_رعون من فرستاده پروردگار جهانيانم!»

«سزاوارم بر اين كه در باره خدا جز حق نگويم، براى شما معجزه اى از پ_روردگارتان آورده ام، بن_اب_راين بن_ى اسرائيل را با من بفرست!»

«گفت: اگ__ر راس_ت مى گ_ويى معج_زه اى آورده اى آن را بي_ار!»

«پس عص__اى خويش بيفكن_د كه در دم اژده_ايى ب_زرگ ش_د!»

«و دست خويش برون آورد كه در ديد بينندگان سفيد مى نمود!»

«ب__زرگ_ان قوم فرعون گفتند:

راستى اين جادوگرى ماهر است!»

(224) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«كه مى خواهد شما را از سرزمينتان بيرون كند، اكن__ون چ__ه رأى مى دهي__د ؟»

«گفتند: او و ب_رادرش را نگه__دار و م__أم__ورين جمع آورى به شهرها ف_رست!»

«تا همه جادوگران ماهر را پيش تو آرند!»

«جادوگران نزد فرعون آمدند و گفتنداگر ماغالب شديم آيا مزدى خواهيم داشت؟»

«گفت: آرى شما از مقربان خواهيد بود!»

«گفتند:اى موسى! نخست توعصاى خويش مى افكنى يا ما ابزار خويش بيفكنيم؟»

«گفت: نخست شما بيفكنيد، چون ابزار جادوى خود بيفكندند ديدگان مردم را مسح__ور ك_ردن_د و ب__ه رعبش__ان ان__داختن__د و ج__ادويى ب__زرگ آوردن__د!»

«ب__ه موسى وحى كرديم كه عصاى خويش بيفكن! و هماندم چيزهايى را كه ساخته ب_ودند ببلعي__د.»

گفتمان هاى موسى با فرعون (225)

«و حق آشكار شد و آن چه كرده بودند بيه__وده گشت!»

«در آن ج_ا مغل__وب شدند و خف__ت زده ب__ازگشتن__د!»

«و ج__ادوگ__ران سج__ده كن__ان خ__اكس___ار ش__دن__د.»

«و گفتند: ب__ه پ_روردگ_ار جه__اني__ان ايم__ان داري__م!»

«ك__ه پ____روردگ___ار م____وس__ى و ه_____ارون است!»

«فرعون گفت: چرا پيش از آن كه به شما اجازه دهم بدو ايمان آورديد؟ اين ني__رنگ_ى است كه در شهر انديشيده ايد تا م__ردمش را از آن بي__رون كنيد، زود ب__اش__د كه ب__داني___د!»

«محقق__ا دست ه__ا و پ__اه_ايتان را به عكس يكديگر مى برم، آن گاه شما را جملگى بر دار مى كنم!»

(226) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«گفتند: مابه سوى پروردگار خويش بازگشت مى كنيم!»

«كينه و انتقام تو از ما به جرم آن است كه وقتى آيه هاى پروردگارمان به سوى ما آمد بدان ايمان آورديم!

_ پروردگارا صبرى به ما عطاكن و ما را مسلمان بميران!» (103 تا 126 / اعراف)

«ثُ__مَّ بَعَثْن__ا مِ_نْ بَعْ_دِهِ_مْ مُوسى بِآياتِنآ...،» اين جمله اجمال داستان موسى عليه السلام است و از عب__ارت «وَ ق__الَ مُ__وس__ى ي__ا فِ_رْعَ_وْنُ!» ش_روع به تفصي__ل آن مى كن__د.

در اين جا

ناگفته نگذاريم كه گر چه، اين گونه داستان هاى قرآنى را داستان موسى و نوح و داستان هود و يا صالح مى ناميم ولى در حقيقت اين داستان ها داستان اقوام و مللى است كه اين بزرگواران در ميانشان مبعوث شده اند، چون در اين داستان ها جريان

گفتمان هاى موسى با فرعون (227)

حال آن اقوام و رفتارى كه با پيغمبران خود كرده اند و سرانجام انكارشان و اين كه عذاب الهى همه شان را از بين برده و منقرضشان نمود ايراد شده و لذا مى بينيم تمامى اين داست__ان ها به آي_اتى ختم شده كه كيفيت نزول عذاب و هلاكت آنان را بيان مى كند.

غرض از اين آيات بيان حال مردم از حيث قبول عهد الهى و رد آن است تا براى مردم و مخص__وص__ا امت اس_لام ان__ذار و م_ايه عب__رت بوده باشد.

«وَ قالَ مُوسى يا فِرْعَوْنُ اِنّى رَسُولٌ مِ_نْ رَبِّ الْعالَمينَ!» در اين آيه شروع شده است به شرح و تفصيل داستان دعوت موسى عليه السلام كه اول خود را به رسالت معرفى كرده تا زمينه براى بيان چيزهايى كه مأمور ابلاغ آن است فراهم سازد.

«حَقيقٌ عَلىآ اَنْ لاآ اَقُولَ عَلَى اللّهِ اِلاَّ الْحَقَّ...!» (105 / اعراف) اين آيه صدق موسى را در ادعاى رسالتش تأكيد مى كند و معنايش اين است كه من سزاوارم به اين كه حرف

(228) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

حق بزنم و در رسالتى كه به من داده باطلى به او نسبت ندهم و در خلال چيزهايى كه م__أم__ور به اب__لاغ آن__م چي__زى را ك_ه مأمور نيستم نگنجانم.

«قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ!» (105 / اعراف) اين جمله در حقيقت اصلى است كه بقيه جملات متفرع بر آن است به منزله تعليل

و بيان چرائى است. «قالَ اِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِهآ اِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ _ فرعون گفت: اگر معجزه اى آورده اى به ما نشان بده، ولى گمان نمى كنم تو در ادع_ايت راست بگويى!» (106 / اعراف)

«فَاَلْقى عَصاهُ فَاِذا هِىَ ثُعْبانٌ مُبينٌ.» (107 / اعراف) در جواب فرعون عصاى خود را ان_داخ_ت. ثعب_ان به معناى مار بسيار بزرگ است.

«وَ نَزَعَ يَدَهُ فَاِذا هِىَ بَيْضآءُ لِلنّاظِرينَ!» (108 / اعراف) موسى دست به گريبان خود اندر كرده و وقتى بيرونش مى آورد براى بينندگان سفيد و درخشنده بود، البته اين هم

گفتمان هاى موسى با فرعون (229)

هست كه اين درخشندگى و سفيدى به حدى بوده كه براى بينندگان خارق عادت به شمار مى رفت.

«قالَ الْمَلاَءُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ اِنَّ هذا لَساحِرٌ عَليمٌ!» (109 / اعراف) خداى تعالى در اين جا كلام فرعون را نقل نكرده كه او در اين هنگام چه گفته، بلكه گفتگويى را كه بزرگان قومش با يكديگر داشته اند نقل كرده و از آن چنين برمى آيد كه اين بزرگان در هر امر مهمى مجلس شور تشكيل داده و بايكديگر شور مى كرده اند و آن چه را كه به اتفاق تصويب مى كردند به نظر فرعون مى رسانده اند تا او آن را به مرحله اجراء درآورد. درباره اين معجزه هم با هم مشورت كردند و رأى نهايى خود را چنين اظهار كردند كه: اين مرد به يقين ساحرى است استاد كه مسأله رسالت را بهانه كرده تا بدين وسيله بنى اسرائيل را از چنگ ما نجات داد و آنان را مستقل كرده و به دستيارى آنان شما را از

(230) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

سرزمينتان بيرون كند و دين و طريقت شما را هم باطل

سازد، اينك براى باطل كردن نقشه هاى او و خاموش كردن اين آتشى كه افروخته هر امرى كه مى خواهى بفرما تا اجراء شود، آيا مى فرمايى تا او را بكشيم و يا به دار زنيم و يا به زندانش افكنيم و يا در مقام معارضه به مثل درآمده سحرى مثل سحر او فراهم سازيم؟

آن گاه در اين باره نيز با يكديگر مشورت نموده و به عنوان آخرين رأى تصويب شده، اظهار داشتند: او و برادرش را نگهدار و مأمورينى به شهرستان ها بفرست تا هر چه ساحر درس خوانده و استاد هست همه را حاضر سازند. اصل اين حرف از خود فرعون بوده و او آن را به وزراى خود داده تا در پيرامونش مشورت كرده و روى آن رأى دهند، وزراء هم در اطرافش مطالعه كرده و گفتند: بايد آن دو را توقيف نموده و ساحران مملكت را براى معارضه با سحر او جمع كنى، او نيز قبول كرده و آن را به رخ موسى كشيد.

گفتمان هاى موسى با فرعون (231)

«وَ جآءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوآا اِنَّ لَنا لاََجْرا...؟» (113 / اعراف) اين كلام سؤالى است كه ساحران از فرعون كردند و در اين سؤال تقاضاى اجرت نكرده و به منظور تأكيد، آن را خبر ادا نموده و گفتند: براى ما اجرتى خواهد بود؟

«ق__الَ نَعَ__مْ وَ اِنَّكُ__مْ لَمِ__نَ الْمُقَ__رَّبينَ!» (114 / اعراف) اين جمله اجابت سؤال ساحران است، فرعون در اين جمله علاوه بر اين كه تق__اض__اى آنان را اجابت كرده وع__ده مق__رب ك__ردن را ه__م به آن__ان داده اس_ت.

«قالُوا يا مُوسىآ اِمّا اَنْ تُلْقِىَ وَ اِمّآ اَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقينَ؟» (115 / اعراف) ساحران اختيار اين را كه او

نخست عصاى خود را بيندازد و يا ايشان سحرهاى خود را به كار برند به موسى واگذار نمودند، چون به خيال خود آمادگى مقابله با او را داشتند، لذا

(232) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

گفتند: اختيار با تو، اگر خواهى تو اول عصايت را بينداز و اگر خواهى با طناب ها و چوبدستى هاى خود را به كار بريم. اين خود يك نوع زرنگى است كه انسان در برابر خصم خود را قوى و آماده و خصم را ضعيف و خوار جلوه دهد.

فرعونيان نيز با اين كلام خود به موسى عليه السلام فهماندند كه نسبت به غلبه خود اطمين__ان دارن__د، ع__لاوه بر اي__ن كه رع__ايت ادب را هم كردند.

«قالَ اَلْقُوا فَلَمّآ اَلْقَوْا سَحَرُوآا اَعْيُنَ النّاسِ...،» (116 / اعراف) سحر يك نوع تصرف در حاسه انسان است، به طورى كه حاسه بيننده چيزهايى را ببيند و يا بشنود كه حقيقت نداشته باشد.

«وَ اَوْحَيْن_آ اِل_ى مُ_وس_ى آ اَنْ اَلْ_قِ...!» (117 / اعراف) ما بعد از آن كه ساحران سحر خود را انداختند به موسى وحى فرستاديم كه تو نيز عصاى خود را بينداز، وقتى

گفتمان هاى موسى با فرعون (233)

انداخت آنا به صورت مار بزرگى درآمده و شروع به بلعيدن سحرهاى ساحران كرد. «فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرينَ!» (119 / اعراف) يعنى فرعون و اصحابش در آن مجمع عظيمى كه همه مردم از هر طرف هجوم آورده بودند مغلوب شدند.

«وَ اُلْقِىَ السَّحَرَةُ ساجِدينَ. قالُوآا امَنّا بِ_رَبِّ الْعالَمينَ. رَبِّ مُ__وسى وَ ه__ارُونَ!» (120 تا 122 / اعراف) نفرمود: ساحران خود را به سجده انداختند. بلكه فرمود: ساحران به سجده انداختند، بلكه فرمود: ساحران به سجده افتاده شدند، تا كمال تأثير

معجزه موسى و خيره شدن ساحران به سجده افتاده شدند، تا كمال تأثير معجزه موسى و خيره شدن ساحران را برساند، تو گويى فرموده است: وقتى عظمت معجزه را ديدند آن قدر دهشت كردند كه بى اختيار به سجده در آمدند، به طورى كه نفهميدند چه كسى آنان را به حالت سجده درآورد، لذا خود را ناگزير از ايمان به رب العالمين ديدند!

(234) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

و اين كه فرمود: «رَبِّ مُ__وسى وَ ه__ارُونَ!» براى اين است كه دلالت كند بر اين كه ايمان به خدا توأم با ايمان به موسى و هارون است.

«قالَ فِرْعَوْنُ ءَامَنْتُمْ بِ_هِ قَبْلَ اَنْ اذَنَ لَكُمْ...؟» (123 / اعراف) اين جمله خطابى است كه فرعون از در خشم و استكبار به ساحران كرده و جمله «اِنَّ ه_ذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِى الْمَدينَةِ!» تهمتى است كه فرعون به ساحران زده و آنان را در توطئه با موسى متهم مى سازد. خلاصه فرعون در اين جمله مى خواسته است بگويد: شما در همين چند روزى كه در شهر مجتمع بوديد به جاى اين كه خود را براى مقابله با موسى آماده كنيد پنهانى او را ديده و با او توطئه كرده ايد كه عليه من و به نفع وى كار كنيد و بدين وسيله بر مصر دست يافته اهلش را بيرون كنيد، چون ساحران تا آن روز موسى را نديده بودند و اگر توطئه اى در كار بوده مسلما در آن موقعى بوده كه ساحران در عاصمه فرعون اجتماع كردند.

گفتمان هاى موسى با فرعون (235)

اين تهمت را براى اين جهت زد كه ساحران را مفسد در مملكت قلمداد كند و با اين دستاويز بتواند آنان را به شديدترين وجهى

مجازات نموده و از بين ببرد. تهديدشان كرد و گفت: اول دست و پاهاتان را به طور خلاف، يعنى دست راست را با پاى چپ و دست چپ را با پاى راست قطع مى كنم و در ثانى شما را به دار مى آويزم.

«ق_الُ_وا اِنّ_آ اِل__ى رَبِّن__ا مُنْقَلِبُ__ونَ...!» (125 / اعراف) اين جمله پاسخى است كه س__اح__ران به ف__رع__ون داده و ب__ا اين گفتار خود حجت او را ابطال و راه استدلال را از ه__ر ط__رف ب__ر او بستن__د، زي__را حاصل معن__اي__ش اي__ن است كه:

_ تو ما را در برابر ايمان به پروردگارمان تهديد به عذاب مى كنى، خيال كرده اى كه اگر با اين عذاب رشته حيات ما را پاره كنى ما را آسيب رسانده و شرى متوجه ما

(236) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

كرده اى و حال آن كه مردن در راه ايمان شر نيست، چرا كه ما پس از كشته شدن به سوى پروردگارمان بازگشت نموده و نزد او به زندگى قرب و سعادت زنده خواهيم ش__د، زي__را ما در خ__ود ج__رم و گن__اهى ج__ز هم_ان ايمانمان به خ_دا كه تو آن را جرم پنداشته اى سراغ نداريم، پس آينده ما جز خير نخواهد بود!

در اين جا جذبه معنوى و الهى سحره را گرفت و با كمال دليرى و بدون اين كه از تهديد فرعون انديشه اى بكنند به درگاه پروردگار خود استغاثه برده و از آن درگاه صبر و تحمل در برابر شكنجه فرعون را مسألت نموده و گفتند:

«رَبَّن_آ اَفْ_رِغْ عَلَيْن__ا صَبْ__را...! پروردگارا ما را در برابر عذابى كه فرعون اراده آن را ك__رده صب____ر و تحم__ل ده!

_ وَ تَ__وَفَّن__ا مُسْلِمي__نَ! و اگ__ر م__ا را كش__ت

م_ا را مسلم بميران!» (126 / اعراف)(1)

گفتمان هاى موسى با فرعون (237)

1- الميزان، ج: 8، ص: 265.

(238) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

جزئياتى ديگر از گفتمان موسى با فرعون و ساحران

«ق__الَ فَمَ__نْ رَبُّكُم__ا ي__ا مُ__وس___ى؟»

«ق__الَ رَبُّنَ__ا الَّ____ذى اَعْط__ى كُ_لَّ شَ__ىْ ءٍ خَلْقَهُ ثُ__مَّ هَ_دى!»

«ق__الَ فَم_ا ب_الُ الْقُ___رُونِ الاُْول____ى؟»

«ق___الَ عِلْمُه___ا عِنْ___دَ رَبّ__ى ف__ى كِت____ابٍ لا يَضِ_لُّ رَبّ_ى وَ لا يَنْس__ى...!»

«ف__رع__ون گف__ت: اى م__وس__ى! پ__روردگ__ار شم__ا كيست؟»

«گفت: پ__روردگ__ار ما هم__ان است كه خلقت هر چيزى را به آن داد و سپس هدايتش كرد!»

«گفت: علم آن نزد پ__روردگ__ار من در كتابى است كه پروردگارم نه خطا مى كند

جزئياتى ديگر ازگفتمان موسى با فرعون و ساحران (239)

و نه فراموش!»

«همان كه زمين را براى شما گهواره اى كرد و برايتان در آن راه ها كشيد و از آسمان آبى فرود آورد و با آن انواع مختلف گياه پديد آورديم!»

«بخ__وري__د و حي_وانات خود را بچرانيد كه در آن براى اهل خرد، عبرت هاست!»

«ما شما را از زمين آف__ري__ديم و بدان بازتان مى گردانيم و بار ديگر از آن بيرونتان مى كشيم!»

«ما همه آيات خويش را به فرعون نشان داديم ولى او تكذيب كرد و سر باز زد!»

«گفت: اى موسى آيا سوى ما آم__ده اى تا با ج__ادوى خويش از سرزمينمان بي__رونمان كن__ى؟»

«ما نيز جادويى مانند آن براى تو خواهيم آورد، ميان ما و خودت در مكانى معين

(240) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

وع____ده گ____اهى بگ__ذار ك__ه از آن تخل___ف نكني___م!»

«گفت: وعده گاه شما روز عيد باشد (مشروط براين كه) مردم نيمروزمجتمع شوند!»

«فرعون رفت و نيرنگ خويش را فراهم كرد و باز آمد!»

«م__وس__ى به آن ه__ا گف__ت: واى بر شم__ا به خدا دروغ مبنديد كه شما را به ع__ذابى ه__لاك كن_د و ه_ر كه دروغ سازد نوميد شود!»

«آن ها مي__ان خ__ودش__ان در

ك__ارش_ان من_اقشه كردند و رازها آهسته گفتند.»

«گفتند: اينان دو جادوگرند كه مى خواهند با جادوى خويش شما را از سرزمينتان بيرون كنند و آئين خوب شما را از ميان ببرند!»

«پس نيرنگتان را فراهم كنيد، آن گاه صف بسته بياييد كه در آن روز هر كه برتر شود رستگ__ار مى گ__ردد!»

جزئياتى ديگر ازگفتمان موسى با فرعون و ساحران (241)

«گفتند: اى م__وس__ى آيا تو مى افكن__ى يا م__ا اول ك__س باشي_م كه بيفكنيم؟»

«گفت: شما بيفكنيد و آن وقت در اثر جادوى آنان به نظر رسيد كه ريسمان ها و عصاهايشان راه مى روند.»

«و م__وس__ى در ضمي__ر خ__ود به ت_رس افتاد.»

«گفتي__م مت____رس كه ت__و خ____ود ب__رت__رى!»

«آن چه به دست راست دارى بيفكن تا آن چه را ساخته اند ببلعد، فقط نيرنگ ج__ادوي__ى است كه س__اخت__ه اند و ج__ادوگ__ر هر ج_ا باشد رستگار نمى شود!»

«ج__ادوگ__ران سج__ده كن__ان خ__اكس__ار شدند و گفتند: به خ__داى ه__ارون و م__وسى ايم__ان آوردي_م!»

«ف__رع__ون گفت: چ__را پيش از آن كه اج__ازه ت_ان دهيم به او ايمان آورديد؟»

(242) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«پس وى بزرگ شما است كه جادو تعليمتان داده پس به يقين دست ها و پاهايتان را به عكس يكديگر مى برم و بر تنه هاى نخل آويزانتان مى كنم تا بدانيد عذاب كدام يك از ما سخت تر و پايدارتر است!»

«گفتند: هرگز تو را بر اين معجزه ها كه سوى ما آمده ترجيح نمى دهيم، هر چه مى كنى بكن فق__ط به زن__دگى اين دنياى ما لطمه مى زنى!»

«ما به پروردگارمان ايمان آورده ايم كه گناهانمان را با اين جادوگرى كه با زور بدان وادارمان كردى بيامرزد كه خدا بهتر و پاينده تر است!»

«و ه__ر ك__ه گن__ه ك__ار به پيشگاه پروردگار خويش رود جهنمى مى شود كه در آن ج_ا ن__ه مى مي____رد و نه زن__دگى دارد!»

«ه__ر كه م__ؤم__ن به

پيشگاه او رود و كار شايسته كرده باشد آنان مرتبت هاى

جزئياتى ديگر ازگفتمان موسى با فرعون و ساحران (243)

بلند دارند!»

«بهشت هاى جاويد كه در آن جوى ها روان است و جاودانه در آنند، اين پاداش كس__ى است كه پ__اك خوئى كرده باشد!»

«و به موسى وحى كرديم: بندگان مرا شبانه حركت ده و بيرون ببر و براى آن در دري__ا خشك بج__وى و از گ__رفت__ن دشمنان نه بيم كن و نه بترس!»

«فرعون با سپاهيانش از پى ايشان شدند و از فرو گرفتن دريا به فرعونيان همان رسيد كه رسيد!»

«فرعون قوم خويش را گمراه كرد و هدايت نكرد!» (49 تا 79 / طه)

اين آيات فصل ديگرى از داستان موسى عليه السلام است، كه در آن رفتن موسى و هارون

(244) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

نزد فرعون و تبليغ رسالتشان مبنى بر نجات بنى اسرائيل را بيان مى كند، البته جزئيات جريان را هم خاطر نشان كرده، از آن جمله مسأله معجزه آوردن و مقابله با ساحران و ظهور و غلبه حق بر سحر ساحران و ايمان آوردن ساحران و اشاره اى اجمالى به بيرون بردن بنى اسرائيل و شكافته شدن آب دريا و تعقيب كردن فرعون و لشگريانش او (م__وس_ى) و بنى اس__رائيل را سرانج_ام غ__رق ش__دن ف_رع_ون، مى ب_اشد.

اگر فرعون در پاسخ آن دو گفت: پروردگار شما كيست؟ در حقيقت خواسته است از ربوبيت خداى سبحان براى خود تغافل كند و خود را به اين راه بزند كه من كلمه پروردگارت را نشنيدم لذا مى پرسد پروردگارى كه شما رسول او هستيد كيست؟

يكى از اصول قطعى و مسلم نزد امم بت پرست اين است كه آفريدگار تمامى عالم حقيقتى است كه بزرگ تر از آن است كه

با مقياسى اندازه گيرى و تحديد شود و عظيم تر

جزئياتى ديگر ازگفتمان موسى با فرعون و ساحران (245)

از آن است كه عقل و يا وهم كسى به او احاطه يابد و محال است كسى با عبادت خود متوجه او شده و با قربانيش به او تقرب جويد، پس او را نبايد اله و رب خود گرفت، بلكه واجب آن است كه در عبادت متوجه بعضى از مقربين درگاهش شد و براى آن واسطه قربانى كرد، تا او آدمى را به خدا نزديك نموده، در درگاهش شفاعت كند. اين واسطه ها همان آلهه و اربابند و خداى سبحان نه اله است و نه رب، بلكه او اله آلهه و رب ارباب است، پس اين كه كسى بگويد: براى من ربى است، لابد مقصودش يكى از آلهه غير خدا است و نمى تواند مقصودش خداى سبحان باشد. در محاوره وثنى ها و گفتگوهاشان همي__ن معن__ا مقص__ود است.

پس اين كه فرعون پرسيد پروردگار شما كيست؟ نخواست وجود خداى سبحان را كه آفريدگار همه عالم است انكار كند و نيز اين سؤال وى انكار اين كه خود او الهى دارد

(246) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

نيست، بلكه منظور او اين بوده كه بفهمد اله موسى و فرعون كيست؟ آيا غير فرعون اله و ربى دارند؟ و اين همان معنايى است كه گفتيم از تغافل فرعون از دعوت آن دو به خداى سبحان در اولين بار دعوتشان استفاده مى شد، پس فرعون چنين فرض كرده (ول__و فرض شخ_ص متجاهل) كه موسى و برادرش او را به سوى بعضى آلهه غير خدا ك__ه معم__ول در آن روز ب__وده مى خ__وانند، ل_ذا مى پ__رس__د آن ال__ه و رب

كيس__ت؟

در ميان وثنى ها نيز رسم بوده كه هر كس از هر اله كه خوشش مى آمده آن را اله خود مى گرفته و چه بسا كه در گرفتن اله تفنن مى كردند، وقتى از يك اله سير مى شدند رب و الهى ديگر بر مى گزيدند.

«قالَ رَبُّنَا الَّذى اَعْطى كُلَّ شَىْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى!» (50 / طه) يعنى، پروردگار من آن كسى است كه ميان همه موجودات رابطه برقرار كرده و وجود هر موجودى را با تجهيزات آن يعنى قوا و آلات و آثارى كه به وسيله آن به هدفش منتهى مى شود، با ساير موجودات مرتبط نموده است.

جزئياتى ديگر ازگفتمان موسى با فرعون و ساحران (247)

جمل__ه م__ورد بح__ث مشتم__ل بر برهانى است كه ربوبيت منحصره را براى خ__داى تع__الى اثب_ات مى كند.

«ق_الَ فَما ب_الُ الْقُرُونِ الاُْولى؟» (51 / طه) چون فرعون مانند ساير وثنى مذهبان منكر معاد بود، لذا گفتگوى از مسأله ربوبيت را كه از موسى پاسخ دندان شكنى شنيده بود رها كرده، به مسأله معاد پرداخت و از در استبعاد و ناباورى از او پرسيد مگر چنين چيزى ممكن است؟ يعنى امت ها و انسان هاى ادوار گذشته اى كه مردند و نابود شدند و ديگر نه خبرى از ايشان هست و نه اثرى چه حالى دارند و چگونه پاداش و كيفر اعمال خود را ديدند با اين كه در عالم هستى نه عاملى از آنان هست و نه عملى و جز نام و افسانه اى از آنان نمانده است؟

(248) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبّى فى كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبّى وَ لا يَنْسى!» (52 / طه) موسى عليه السلام در پاسخ از سؤال فرعون، علمى مطلق و به تمام تفاصيل

و جزئيات قرون گذشته را براى خ__دا اثب__ات مى كن__د و مى گويد: علم آن نزد پروردگار من است! پاداش و كيفر قرون اولى براى كسى مشك__ل است كه به آن عل__م نداشته باشد، اما براى پروردگار من كه عالم به حال ايشان است و خطا و تغيير در علمش راه ندارد و غيبت و زوال نمى پذيرد، اشك__ال و استبع__ادى ن_دارد!

«قالَ اَجِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ اَرْضِنا بِسِحْرِكَ يا مُوسى!» (57 / طه) او موسى را اولاً به سحر متهم كرد تا ديگر ملزم و مجبور به اعتراف به صدق دعوت او و معجزاتش نگردد، ثانيا به اين كه مى خواهد نژاد قبط را از سرزمينشان كه همان سرزمين مصر است

جزئياتى ديگر ازگفتمان موسى با فرعون و ساحران (249)

بيرون كند. اين تهمت تهمتى است سياسى تا بدان وسيله افكار عمومى را عليه او بشوراند و او را دشمن ملت معرفى كند، دشمنى كه مى خواهد با نقشه هايش آنان را از وطن و آب و خ__اكشان بي__رون بريزد و معلوم است كسى كه وطن ندارد زندگى ندارد.

فرعون گفت: سوگند مى خورم كه سحرى در مقابل سحرت بياورم كه حجت تو را قط__ع و اراده ات را ابط__ال كند، حال بين ما و خودت روزى را در مكانى وعده بگذار كه ن__ه ما تخل_ف كنيم و نه تو!

موسى گفت: موعد شما روز زينت و روز پراكنده شدن مردم در هنگام ظهر باشد. اگر اين را شرط كرد براى اين بود كه آن چه جريان مى يابد اولاً همه باشند و در ثانى در روشنايى آفتاب همه ببينند.

«قالَ لَهُمْ مُوسى وَيْلَكُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللّهِ كَذِبا فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ

(250) گفتمان هاى تبليغى قرآن

كريم

افْتَرى!» (61 / طه) اي__ن ك__لام از م__وسى عليه السلام موعظه اى است به فرعونيان كه بترسند و ب__ر خ__دا دروغ افت__را نبندند.

«فَتَنازَعُوا اَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ اَسَرُّوا النَّجْوى _ آن ها ميان خودشان در كارشان مناقشه كردند و رازها آهسته گفتند...!» (62 / طه) معلوم مى شود كه اين تنازع و اختلاف به خاطر موعظه اى در ميان آنان بپاشد كه موسى با آن وعظشان كرده و تا حدى اثر خود را در ايشان گذاشته است. از جمله بعدى كه در حكايت كلام ساحران فرموده: «اِنّا امَنّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا وَ ما اَكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ» (73 / طه) معلوم مى شود كه اختلاف مزبور در همان اولين بارى كه پيدا شد، در ميان همين ساحران پيدا شده و از ناحيه ايشان بوده و چه بسا از جمله آينده كه گفت: «ثم ائتوا صفا،» فهميده شود كه آن عده اى كه در كار معارضه با موسى ترديد كردند و يا تصميم گرفتند كه معارضه نكنند، بعضى از همين ساحران بودند.

جزئياتى ديگر ازگفتمان موسى با فرعون و ساحران (251)

به هر حال وقتى فرعون و اياديش ديدند كه مردم در كار معارضه با موسى اختلاف كردند و اين اختلاف مايه رسوايى و شكست ايشان است، با يكديگر خلوت كردند و پس از مشورت هاى محرمانه چنين تصميم گرفتند كه با مردم درباره حكمت و موعظه اى كه موسى به سمع ايشان رسانده اصلاً حرف نزنند و نزدند بلكه آن را مسكوت گذاشته و تهمت فرعون را وسيله قرار داده و گفتند: موسى ساحرى است كه مى خواهد شما نژاد قبط را از سرزمينتان بيرون كند و معلوم است كه هيچ قومى به اين كار

تن در نمى دهد!

بازار عوام فريبى و مكارى رواج يافت و مردم را وادار به وحدت كلمه و انفاق كردند و هشدار دادند كه سستى مكنيد، مليت و تمدن خود را حفظ نماييد و بر دشمنان حمله دسته جمعى بكنيد. فرعون از يك سو مردم را مى شورانيد و از سوى ديگر با وعده هاى

(252) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

جميل دلگرم مى كرد و به مردم كه مى پرسيدند: «ائن لنا لاجرا ان كنا نحن الغالبين؟» مى گفت: «نعم و انكم اذا لمن المقربين!» و به هر وجهى كه ممكن بود چه از راه ترغيب و يا ت__رهي__ب، م__ردم را وادار ك__ردن__د ك__ه نسب__ت به كيش خود پايدارى كنند و عليه موسى عليه السلام برخيزند.

روز موعود همه در محل موعود جمع شدند و موسى نيز حاضر شد، آن گاه قبطيان موسى را مخير كردند بين اين كه او اول بيندازد و يا صبر كند تا ساحران اول بيندازند بعد او، موسى هم ميدان را به آنان واگذاشت تا هر چه از طاقتشان برمى آيد بياورند و پي__دا است كه موسى دلش نسبت به وعده خدا گرم بود و هيچ قلق و اضطرابى نداشت!

«فَاِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ اِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ اَنَّها تَسْعى!» (66 / طه) همين كه موسى گفت: اول شما بيندازيد، ديگر هيچ فاصله اى نشد كه موسى ديد آن چه را كه ديد،

جزئياتى ديگر ازگفتمان موسى با فرعون و ساحران (253)

حتى بدون اين كه انداختن آن ها فاصله شده باشد. آن چه به خيال موسى درآمد به خيال س__اي__ر تم__اش_اچي__ان ني__ز درآمد. در نفس خود نوعى ترس احساس نمود كه خيلى ق__اب__ل اعتن_اء نبود.

از احساس ترس موسى عليه السلام برمى آيد كه ساحران سحرى نشان داده اند

كه شبيه به معجزه و نزديك به آن بوده، هرچند كه با همه عظمتش سحر و خالى از حقيقت بوده است، ول__ى آن چ__ه م__وس__ى عليه السلام آورده ب____ود معج____زه و داراى حقيق__ت ب____ود!

خداى تعالى موسى عليه السلام را آن چنان تأييدى كرد كه ديگر نقطه ابهام و كمترين اشتب__اهى براى مردم باقى نماند، آرى عصاى موسى از دم سحر ساح__ران را درو كرد و هم_ه را بلعيد!

«قُلْن___ا لا تَخَفْ اِنَّ__كَ اَنْ__تَ الاَْعْل__ى...حَيْثُ اَتى!» (68 و 69 / طه) در اين جمله به

(254) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

منظور تأييد و تقويت موسى عليه السلام او را از ترسيدن نهى مى كند كه: تو از هر جهت مافوق آن هايى و چون چنين است ديگر هيچ يك از نقشه هاى شوم آنان و سحرشان به تو كارى نمى كند، پس ديگر موجبى نيست كه بترسى!

«وَ اَلْقِ ما فى يَمينِكَ تَلْقَفْ ماصَنَعُوا اِنَّما صَنَعُوا...!» (69 / طه) در اين جمل__ه موسى عليه السلام مأمور مى شود كه عصاى خود را بيفكند تا همه آن چه را كه آن ها درست ك__رده بودند ببلعد!

«اِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ...،» آن چه آنان دارند كيد ساحران است كه حقيقتى ندارد و آن چ__ه با م__وسى است معج__زه و حقيقت محض است و معلوم است كه حق غالب است و مغل____وب نم_ى ش__ود!

«وَ لا يُفْلِحُ السّاحِرُحَيْثُ اَتى!» (69 / طه) اين جمله اثبات مى كند كه آن چه سحر

جزئياتى ديگر ازگفتمان موسى با فرعون و ساحران (255)

ساحر عايد او مى شود خيالى است از تماشاگران، خيالى باطل و خالى از حقيقت و معل__وم است كه در ام__ر م__وه__وم و خالى از واقعيت، فلاح و رستگارى حقيقى نيست!

ب__اط__ل هم__واره ام__ورى را آرايش مى كند و آن

را به صورت حق جلوه مى دهد و از س__وى ديگ__ر حق نيز همواره باطل را رسوا نموده و آن چه را كه در برابر ناظران اظه__ار م__ى دارد مى بلع__د، چي__زى كه هست يا ب__ه سرعت اين ك__ار را مى كند و ي__ا ب_ه ق__درى مهل__ت و كن___دى!

مثل داستان موسى و سحر ساحران در تمام جنگ هاى بين حق و باطل يعنى هر ب__اطلى كه خ__ودنم__ائى كن__د و هر حق__ى كه آن را ن__اب__ود سازد، جريان دارد...!(1)

1- الميزان، ج: 14، ص: 225.

(256) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

گفتمان موسى با فرعون، ساختن برج ديده بانى آسمان ها

«فَلَمّا ج_اءَهُ__مْ مُ__وس__ى بِآياتِنا بَيِّناتٍ قالُوا م_ا هذا اِلاّسِحْرٌ مُفْتَرًى وَ ما سَمِعْنا بِه__ذا ف__ى اب__ائِنَ__ا الاَْوَّلي_نَ...!»

«پس چون موسى با معجزات روشن ما به سوى فرعونيان آمد گفتند: اين جز سحرى كه به خدا بسته است چيز ديگرى نيست و ما از نياكان خود چنين چيزى نشنيده ايم!»

«موسى گفت: پروردگار من به كسى كه به هدايت كردن از ناحيه او آمده داناتر است و بهتر مى دان_د كه خانه آخرت براى چه كسى است چون ستم گران رستگار نمى شوند!»

«فرعون گفت: اى بزرگان قوم! من غير از خودم معبودى براى شما نمى شناسم، اى هامان

گفتمان موسى با فرعون، ساختن برج ديده بانى (257)

برايم بر گِل آتش برافروز و آجر بساز و برجى درست كن باشد كه از معبود موسى اطلاعى بيابم و من او را از دروغ گويان مى دانم!»

«ف__رع__ون و لشك__ري__انش در زمي__ن ب__دون ح__ق س__ركش__ى ك__ردن__د و پنداشتند ك__ه ب__ه س__وى ما برنم_ى گردند!»

«پ__س م__ا او و لشك__ري__انش را گ__رفتيم و در دريا ريختيم پس بنگر كه عاقبت ست__م گ__ران چگ____ون__ه ب___ود!»

«ما آنان را پيشوايانى كرديم كه مردم را به سوى آتش دعوت مى كردند و روز قيامت از

آن مردم ياورى نخواهند يافت!»

«بع__د از رفتنش__ان ه__م در دنيا لعنت و در قيامت زشت رويى نصيبش__ان ك__ردي__م!»

(36 تا 42 / قصص)

(258) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«فَلَمّا ج_اءَهُمْ مُوسى بِآياتِنا بَيِّناتٍ قالُوا م_ا هذا اِلاّسِحْرٌ مُفْتَرًى...!» (36 / قصص) وقتى موسى نزد فرعونيان آمد، گفتند: اين سحرى است مفترى! يعنى اين سحر از بس خلاف واقع است كه گويا عين جعل كردن است، نه اين كه مجعول باشد. سحر مفترى اشاره است به معجزاتى كه آن جناب آورد، يعنى اين ها جز سحرى من درآوردى نيست، چشم بن__دى اى اس__ت كه خودش درست كرده و به دروغ به خدا نسبت مى دهد!

آن چ__ه م__وسى آورده دين__ى است نوظه__ور، كه از پ__دران گ__ذشت__ه و قديمى ما ب__رايم__ان نق__ل نش__ده، ك__ه در عص__رى از اعص__ار ب__ه آن معتق__د ب__وده باشن__د.

«وَ قالَ مُوسى رَبّى اَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى مِنْ عِنْدِهِ وَمَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدّارِ _ موسى گفت: پروردگار من به كسى كه به هدايت كردن از ناحيه او آمده داناتر است و بهتر

گفتمان موسى با فرعون، ساختن برج ديده بانى (259)

مى داند كه خانه آخرت براى چه كسى است چون ستم گران رستگار نمى شوند!» (37 / قصص)

در اين كه گفت: «چون ستم كاران رستگار نمى شوند،» تعريض به فرعون و قومش است و در آن عاقبة الدار را از ايشان نفى كرده، براى اين كه آنان اساس سنت حيات را بر ظلم بنا نهادند، كه معلوم است در چنين نظامى از عدالت اجتماعى خبرى نيست و چنين نظامى بر خلاف فطرت انسانى است، كه جزئى از نظام كون است، در نتيجه بر خلاف نظام آفرينش نيز هست و نظام آفرينش چنين نظام و اجتماعى را نابود خواهد

كرد، پس چنين مردمى رستگار نمى شوند!

«وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا اَيُّهَا الْمَلاَءُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ اِلهٍ غَيْرى...!» (38 / قصص) فرعون براى بزرگان قوم خود چنين اظهار كرد كه از آيات و معجزات موسى و دعوت او برايش روش__ن نش__ده كه معب__ودى در ع__ال_م هست كه رب همه عالميان باشد و اصلاً اطلاع

(260) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

از معبودى غير از خودش در عالم ندارد، آن گاه به ه_ام_ان دست_ور مى ده_د كه ب_رج_ى بس___ازد، بلك___ه از ب___الاى آن از ال___ه و معب____ود م_وس_ى اط__لاع_ى پي___دا كن___د.

مى گويد: برايم برجى بساز تا بر آخرين پله آن بالا روم و به آسمان ها نظر كنم، شايد از اله موسى اطلاعى يابم! گويا او خيال مى كرده كه خداى تعالى جسمى است كه در بعضى از طبقات جو يا افلاك منزل دارد، لذا اظهار اميد مى كند كه اگر چنين برجى برايش درست كنند از بالاى آن به خداى تعالى اشراف و اطلاع پيدا كند، ممكن هم هست كه او چنين خيالى نمى كرده بلكه مى خواسته مطلب را بر مردم مشتبه نموده و گمراهشان سازد.

يا اين كه مرادش اين بوده برايش رصدخانه اى بسازند، تا ستارگان را رصدبندى نموده، از اوضاع كواكب استنباط كند آيا رسولى مبعوث شده تا با رسالت موسى

گفتمان موسى با فرعون، ساختن برج ديده بانى (261)

تطبي_ق كند يا ن__ه و يا آن چ__ه موس__ى ادع_ا مى كن__د ح__ق است يا نه؟

«وَ اِنّى لاََظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبينَ!» (38 / قصص) در اين جا مى گويد: نه تنها نسبت به اله ديگر غير از خودم جهل دارم، بلكه از اين طرف گمان به عدم چنين معبودى دارم و گمان دارم كه موسى دروغ مى گويد و

اين مدعا را براى تلبيس و گمراه كردن مردم كرده است.

«وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِى الاَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَظَنُّوا اَنَّهُمْ اِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ!» (39/قصص) يعنى حالشان حال كسى است كه برنگشتن به سوى ما در نظرش رجحان دارد، چون در سويداى دل يقين به رجوع داشتند. آن ها معاد را انكار كردند در حالى كه دل هايشان به آن يقين داشت و اين انكارشان از ظلم و گردنكشى بود!(1)

1- الميزان، ج: 16، ص: 49.

(262) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

2 _ گفتمان هاى موسى با بنى اسرائيل

گفتمان موسى و بنى اسرائيل درباره ذبح گاو

«وَ اِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ اَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا اَتَتَّخِذُنا هُزُوا ق_الَ اَعُ_وذُ بِاللّهِ اَنْ اَكُ_ونَ مِ_نَ الْج_اهِلينَ...!»

«و چون موسى به قوم خويش گفت: خدا به شما فرمان مى دهد كه گاوى را سر ببريد گفتند مگر ما را ريشخند مى كنى؟ گفت از نادان بودن به خدا پناه مى برم!»

«گفتند: براى ما پروردگار خويش بخوان تا به ما روشن كند گاو چگونه گاوى است گفت: خدا گويد گاوى است نه سالخورده و نه خردسال بلكه ميانه اين دو

گفتمان هاى موسى با بنى اسرائيل (263)

حال پس آن چه را فرمان يافته ايد كار بنديد!»

«گفتند: براى ما پروردگار خويش را بخوان تا به ما روشن كند گاو چگونه گاوى ب_اش_د كه گاوان چنين به ما مشتب_ه شده اند و گر خ_دا بخ_واه_د هدايت شويم!»

«گفت: خدا گويد كه آن گاوى است نه رام كه زمين شخم زند و كشت آب دهد بلكه از كار بر كنار است و نشاندار نيست گفتند حالا حق مطلب را گفتى پس گاو را س_ربريدن_د در ح__الى ك_ه هن__وز مى خ_واستن___د نكنن__د!»

«و چون كسى را كشته بوديد و درباره او كشمكش مى كرديد و خدا آن چه را

نهان مى داشتيد آشكار كرد!»

«گفتيم پاره اى از گاو را بكشته بزنيد خدا مردگان را چنين زنده مى كند و نشانه هاى قدرت خويش به شما مى نماياند شايد تعقل كنيد!»

(264) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«از پس اين جريان دل هايتان سخت شد كه چون سنگ يا سخت تر بود كه بعضى سنگ ها جوى ها از آن بشكافد و بعضى آن ها دو پاره شود و آب از آن بيرون آيد و بعضى از آن ها از ترس خ__دا فرود افتد و خدا از آن چه مى كنيد غافل نيست!»

(67 تا 74 / بقره)

«وَ اِذْ ق__الَ مُ__وس_ى لِقَ__وْمِ_هِ اِنَّ اللّهَ يَأْمُ_رُكُمْ اَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً...!»

اين آيه راجع به داستان گاو بنى اسرائيل است و به خاطر همين قصه بود كه نام سوره مورد بحث، سوره بقره شد.

آيه مورد بحث و چهار آيه بعد از آن، بر بى ادبى بنى اسرائيل دلالت مى كنند، كه پيغمبر خود را اذيت كردند و به او نسبت دادند كه ما را مسخره مى كنى و با آن

گفتمان هاى موسى با بنى اسرائيل (265)

توضيح خواهى هاى بى جاى خود كه پرسيدند: گاوى كه مى گويى چطور گاوى باشد؟ اوامر الهى و بيانات انبياء را نسبت ابهام دادند و طورى سخن گفتند كه از سراپاى سخنشان توهين و استخفاف به مقام والاى ربوبيت استشمام مى شود، چند نوبت به موسى گفتند: به پروردگارت بگو! گويا پروردگار موسى را پروردگار خود نمى دانستند: «ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِىَ _ از پروردگارت براى ما بپرس كه آن گاو چگونه گاوى باشد؟» (68 / بقره) و به اين اكتفاء نكرده، بار ديگر همين بى ادبى را تكرار نموده گفتند: «ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها _ از پروردگارت بخواه تا رنگ آن گاو را برايمان

روشن سازد!» (69 / بقره) باز به اين اكتفاء نكرده، بار سوم گفتند: «ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا م__ا هِ__ىَ؟ اِنَّ الْبَقَ__رَ تَش__ابَ__هَ عَلَيْن__ا _ از پروردگارت بخ__واه، اين گاو را براى ما مشخص كن_د كه گ__او بر ما مشتب_ه شده است!» (70 / بقره)

(266) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

به طورى كه ملاحظه مى كنيد، اين بى ادبان، حتى يك بار هم نگفتند: «از پروردگارمان بخواه!» و از اين گذشته، مكرر گفتند: «قضيه گاو براى ما مشتبه شده!» و با اين بى ادبى خود، نسبت گيجى و تشابه به بيان خدا دادند.

علاوه بر همه آن بى ادبى ها و مهم تر از همه آن ها، اين كه گفتند: «اِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا_ جنس گاو برايمان مشتبه شده!» و نگفتند: «اِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَت عَلَيْنا _ آن گاو مخصوص كه بايد به وسيله زدن دم آن به كشته بنى اسرائيل او را زنده كنى، براى مشتبه شده!» گويا خواسته اند بگويند: همه گاوها كه خاصيت مرده زنده كردن ندارند و اين خاصيت مال يك گاو مشخص است، كه اين مقدار بيان تو آن گاو را مشخص نكرد.

و خلاصه تأثير نامبرده را از گاو دانسته اند، نه از خدا، با اين كه تأثير همه از خداى سبحان است، نه از گاو معين و خداى تعالى هم نفرموده بود: كه گاو معينى را بكشيد،

گفتمان هاى موسى با بنى اسرائيل (267)

بلكه به طور مطلق فرموده بود: يك گاو بكشيد و بنى اسرائيل مى توانستند، از اين اطلاق كلام خدا استفاده نموده و يك گاو بكشند.

از اين هم كه بگذريم، در ابتداى گفتگو، موسى عليه السلام را نسبت جهالت و بيهوده كارى و مسخرگى دادند و گفتند: «اَتَتَّخِذُنا هُزُوا _ آيا ما را

مسخره گرفته اى؟» (67 / بقره) و آن گاه بعد از همه بيان كه برايشان كرد، تازه گفتند: «الاْنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ _ حالا حق را گفتى!» (71 / بقره) گويا تاكنون هر چه گفتى باطل بوده و معلوم بوده است كه بطلان پيام يك پي_امبر، مساوى است با بطلان بيان الهى.

وقتى بنى اسرائيل فرمان: «اِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ اَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً!» (67 / بقره) را شنيدند، تعجب كردند و جز اين كه كلام موسى پيغمبر خدا را حمل بر اين كنند كه مردم را مسخره كرده، محمل ديگرى براى گاوكشى نيافتند، چون هر چه فكر كردند، هيچ

(268) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

رابطه اى ميان درخواست خود، يعنى داورى در مسئله آن كشته و كشف آن جنايت و ميان گاوكشى نيافتند، لذا گفتند: آيا ما را مسخره مى كنى؟

منشأ اين اعتراضشان، نداشتن روح تسليم و اطاعت و در عوض داشتن ملكه استكب__ار و خ__وى نخ__وت و سركش__ى بود و به اصطلاح مى خواستند بگويند: ما هرگز زير بار تقليد نمى رويم، تا چيزى را نبينيم، نمى پذيريم، هم چنان كه در مسئله ايمان به خدا به او گفتن__د: «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً _ ما به تو ايمان نمى آوريم، مگر وقتى كه خ__دا را ف__اش و هوي__دا ببينيم!» (55 / بقره)

و به اين انحراف مبتلا نشدند، مگر به خاطر اين كه مى خواستند در همه امور استقلال داشته باشند، چه امورى كه در خور استقلالشان بود و چه آن امورى كه در خور آن نبود، لذا احكام جارى در محسوسات را در معقولات هم جارى مى كردند و از

گفتمان هاى موسى با بنى اسرائيل (269)

پيامبر خود مى خواستند: كه پيامبرشان را به حس باصره

آنان محسوس كند و يا مى گفتند: «يامُوسَى اجْعَلْ لَنآاِلها كَما لَهُمْ الِهَةٌ قالَ اِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ _ اى موسى برا ما خدايى درست كن، همان طور كه آنان خدايانى دارند، گفت: به راستى شما مردمى هستيد كه مى خواهيد هميشه نادان بمانيد!» (138 / اعراف) و خيال مى كردند: پيغمبرشان هم مثل خودشان بوالهوس است و مانند آنان اهل بازى و مسخرگى است، لذا گفتند: آيا ما را مسخره مى كنى؟ يعنى مثل ما سفيه و نادانى؟ تا آن كه اين پندارشان را رد كرد و فرمود: «اَعُ_وذُ بِاللّهِ اَنْ اَكُ_ونَ مِ_نَ الْجاهِلينَ!» (67 / بقره) و در اين پاسخ از خودش چيزى نگفت و نفرمود: من جاهل نيستم، بلكه فرمود: پناه به خدا مى برم از اين كه از جاهلان باشم! خواست تا به عصمت الهى كه هيچ وقت تخلف نمى پذيرد، تمسك جويد، نه به حكمت هاى مخلوقى، كه بسيار تخلف پذير است (به شهادت اين كه مى بينيم، چه بسيار آلودگانى كه علم و حكمت دارند، ولى از آلودگى جلوگير ندارند!)

(270) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

بنى اسرائيل معتقد بودند: آدمى نبايد سخنى را از كسى بپذيرد، مگر با دليل و اين اعتقاد هر چند صحيح است، و لكن اشتباهى كه ايشان كردند، اين بود: كه خيال كردند آدمى مى تواند به علت هر حكمى به طور تفصيل پى ببرد و اطلاع اجمال كافى نيست، به همين جهت از آن جناب خواستند تا تفصيل اوصاف گاو نامبرده را بيان كند، چون عقلشان حكم مى كرد كه نوع گاو خاصيت مرده زنده كردن را ندارد و اگر براى زنده كردن مقتول، الا و لابد بايد گاوى كشته شود، لابد گاو مخصوصى است، كه چنين خاصيتى دارد،

پس بايد باذكر اوصاف آن و با بيانى كامل، گاو نامبرده را مشخص كند.

لذا گفتند: از پروردگارت بخواه تا براى ما بيان كند: اين گاو چگونه گاوى است و چون بى جهت كار را بر خود سخت گرفتند، خدا هم بر آنان سخت گرفت و موسى در

گفتمان هاى موسى با بنى اسرائيل (271)

پاسخشان فرمود: بايد گاوى باشد كه نه لاغر باشد، نه پير و نازا و نه بكر كه تاكنون گوساله نياورده باشد، بلكه متوسط الحال باشد.

آن گاه پروردگارشان به حالشان ترحم كرد و اندرزشان فرمود، كه اين قدر در سؤال از خصوصيات گاو اصرار نكنند و دائره گاو را بر خود تنگ نسازند و به همين مقدار بيان قناعت كنند و فرمود: «فَ__افْعَلُ__وا م__ا تُ__ؤْمَ__رُونَ _ همين را كه از شما خ__واست__ه ان__د بي___اوري__د!» (68 / بق___ره)

ولى بنى اسرائيل با اين اندرز هم از سؤال بازنايستادند و دوباره گفتند: از پروردگارت بخواه، رنگ آن گاو را براى ما بين كند، فرمود: گاوى باشد زرد رنگ، ولى زرد پر رنگ و شفاف كه بيننده از آن خوشش آيد، در اين جا ديگر وصف گاو تمام شد و ك__املاً روش__ن گ__ردي__د كه آن گ__او عب__ارت است از چ__ه گاوى و داراى چه رنگى.

(272) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

ولى با اين حال باز راضى نشدند و دوباره همان حرف اول شان را تكرار كردند، آن هم باعبارتى كه كم ترين بويى از شرم و حيا از آن استشمام نمى شود و گفتند از پروردگارت بخواه براى ما بيان كند كه: اين گاو چگونه گاوى باشد؟ چون گاو براى ما مشتبه شده و ما انشاءاللّه هدايت مى شويم.

موسى عليه السلام براى بار سوم پاسخ داد و

در توضيح ماهيت آن گاو و رنگش فرمود: گاوى باشد كه هنوز براى شخم و آب كشى رام نشده باشد، نه بتواند شخم كند و نه آبيارى. وقتى بيان گاو تمام شد و ديگر چيزى نداشتند بپرسند، آن وقت گفتند: «حالا درست گفتى!» عينا مثل كسى كه نمى خواهد سخن طرف خود را بپذيرند، ولى چون ادله او قوى است، ناگزير مى شود بگويد: بله درست است، كه اين اعترافش از روى ناچارى است و آن گاه از لجبازى خود عذرخواهى كند، به اين كه آخر تاكنون سخنت روشن نبود و بيانت تمام نبود، حالا تمام شد، دليل بر اين كه در اعتراف به «الاْنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ!» (71 / بقره) ايشان، نظير اعتراف آن شخص است اين است كه در آخر مى فرمايد: «فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ _ گاو را كشتند، اما خودشان هرگز نمى خواستند بكشند!» خلاصه هنوز ايمان درونى به سخن موسى پيدا نكرده بودند و اگر گاو را كشتند، براى اين بود كه ديگر بهانه اى نداشتند و مجبور به قبول شدند.

گفتمان هاى موسى با بنى اسرائيل (273)

«وَ اِذْ قَتَلْتُمْ نَفْس_ا، فَ_ادّارَأْتُمْ فيه_ا...،» (72 / بقره) در اين جا به اصل قصه مى پردازد، شخصى را كشته بودند و آن گاه تدافع مى كردند، يعنى هر طائفه خون او را از خود دور مى كرد و به ديگرى نسبت مى داد. خدا مى خواست آن چه آنان كتمان كرده بودند برملا سازد، لذا دستور داد: «گفتيم پاره اى از گاو را بكشته بزنيد خدا مردگان را چنين زنده مى كند و نشانه هاى قدرت خويش به شما مى نماياند شايد تعقل كنيد!»

(274) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«از پس اين جريان دل هايتان سخت شد كه چون سنگ يا سخت تر بود كه بعضى

سنگ ها ج__وى ها از آن بشك__اف__د و بعضى آن ها دو پاره شود و آب از آن بيرون آيد و بعضى از آن ها از ت__رس خ__دا ف__رود افت___د و خ__دا از آن چ_ه مى كنيد غاف_ل نيست!»(1)

لجاجت هاى بنى اسرائيل و گفتمان هاى موسى عليه السلام

«وَ اِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ اَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا

1- الميزان، ج: 1، ص: 300.

لجاجت هاى بنى اسرائيل و گفتمان هاى موسى عليه السلام (275)

اِلى ب__ارِئِكُ__مْ فَ__اقْتُلُ__وا اَنْفُسَكُ__مْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَت__ابَ عَلَيْكُ__مْ اِنَّ__هُ هُ_وَ التَّوّابُ ال_رَّحيمُ...!»

«و موسى به قوم خود گفت: اى قوم شما با گوساله پرستى به خود ستم كرديد، پس به سوى خالق خود بازآئيد و يكدگر را بكشيد كه اين نزد خالقتان براى شما بهتر است پس خدا بر شما ببخشي_د كه او بخشن__ده و رحي__م است!»

«و چون گفتيد: اى موسى تو را باور نكنيم تا خدا را آشكار ببينيم در نتيجه صاعقه شم__ا را بگ__رف__ت در ح__ال__ى كه خود تم__اش__ا مى ك__ردي_د!»

«آن گاه شما را از پس مرگتان زنده كرديم شايد سپاس بداريد!»

«و ابر را سايبان كرديم و ترنجبين و مرغ بريان براى شما فرستاديم و گفتيم از چي__زه__اى پاكيزه كه روزيتان كرده ايم بخوريد و اين نياكان شما به ما ستم

(276) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

نكردند بلكه به خودشان ستم مى كردند!»

«و چون گفتيم به اين شهر درآييد و از هر جاى آن خواستيد به فراوانى بخوريد و از اين در سجده كنان درون رويد و بگوئيد: گناهان ما را فرو ريز تا گناهان شما را بيامرزيم و نيكوكاران را فزونى دهيم!»

«و كسانى كه ستم كردند سخنى جز آن چه دستور داشتند بگفتند و بر آن ها كه ستم ك_ردند به خ_اط_ر كارهاى ن_اروا كه همى كردند

از آسمان عذابى نازل كرديم!»

«و چون موسى براى قوم خويش آب همى خواست گفتيم عصاى خود به اين سنگ بزن تا دوازده چشمه از آن بشكافد كه هر گروهى آبخور خويش بدانست روزى خ__دا را بخ__وري__د و بن_وشي__د و در زمي_ن به تباهكارى س_رمكشي__د!»

«و چون گفتيد اى موسى ما به يك خوراك نمى توانيم بسازيم پروردگار خويش

لجاجت هاى بنى اسرائيل و گفتمان هاى موسى عليه السلام (277)

را بخوان تا از آن چه زمين همى روياند از سبزى و خيار و سير و عدس و پيازش براى ما بيرون آورد، گفت چگونه پست تر را با بهتر عوض مى كنيد به شهر فرود آئيد تا اين چيزها كه خواستيد بيابيد و ذلت و مسكنت بر آنان مقرر شد و به غضب خدا مبتلا شدند زيرا آيه هاى خدا را انكار كردند و پيامبران را بناروا همى كشتن__د زي__را نافرمان ش__ده بودند و تع__دى همى كردند!» (54 تا 61 / بقره)

ظاهر آيه شريفه و ماقبل آن اين است كه اين خطاب ها و انواع تعدى ها و گناهانى كه از بنى اسرائيل در اين آيات شمرده، همه آن ها به همه بنى اسرائيل نسبت داده شده، با اين كه مى دانيم آن گناهان از بعضى از ايشان سر زده و اين براى آن است كه بنى اسرائيل جامعه اى بودند كه قوميت در آن ها شديد بود، چون يك تن بودند، در نتيجه

(278) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

اگر عملى از بعضى سر مى زد همه بدان راضى مى شدند و عمل بعضى را به همه نسبت مى دادند وگرنه همه بنى اسرائيل گوساله نپرستيدند و همه آنان پيغمبران خداى را نكشتند و هم چنين ساير گناهان را همگى مرتكب نشدند.

بن__اب__راي__ن جمل__ه: «فَ__اقْتُلُ__وا اَنْفُسَكُ__مْ!» هم قطع__ا خط__اب به

همه نيست، بلك__ه منظ__ور آن ه__اين__د كه گ__وس_ال__ه پ_رستي_دند.

«فَتابَ عَلَيْكُمْ...!» دلالت دارد بر اين كه بعد از آن كشتار، توبه شان قبول شده است. در روايات هم آمده كه توبه ايشان قبل از كشته شدن همه مجرمين نازل شد. از اين جا مى فهميم، كه امر به يكديگركشى، امرى امتحانى بوده، نظير امر به كشتن ابراهيم اسم__اعي__ل ف__رزن__د خ__ود را، كه قب__ل از كشت__ه ش__دن اسم__اعي__ل خطاب آمد: «اى اب__راهي__م ت__و دست__ورى را ك__ه در خ____واب گ__رفت__ه ب__ودى، انج___ام دادى!»

لجاجت هاى بنى اسرائيل و گفتمان هاى موسى عليه السلام (279)

در داستان موسى عليه السلام هم آن جناب فرمان داده بود كه: به سوى آفريدگارتان توبه بب__ري__د و يكديگر را بكشيد كه اين در نزد بارى ء شما، برايتان بهتر است، خداى سبحان هم همين فرمان او را امضاء كرد و كشتن بعض را كشتن كل به حساب آورده، ت__وب_ه را بر آنان نازل كرد.

«ذلِ__كَ بِم__ا عَصَ__وْا...!» نافرمانى و مداومت آنان در تجاوز، علت كفرشان به آيات خ__دا و پيغمب_ركشى شد!(1)

گفتمان موسى در دشت سرگردانى

1- الميزان، ج: 1، ص: 284.

(280) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«وَ اِذْ ق_الَ مُ_وس_ى لِقَ_وْمِ_ه يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ اِذْ جَعَلَ فيكُمْ اَنْبِيآءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكا وَ اتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ اَحَدا مِنَ الْعالَمينَ!»

«يا قَوْمِ ادْخُلُوا الاَْرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتى كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى اَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُ_وا خاسِرينَ...!»

«و تو اى رسول به ياد آر آن زمانى را كه موسى به قوم خود گفت: اى مردم به ياد آريد اين نعمت را كه خدا به شما ارزانى داشت كه انبيائى در ميان شما قرار دارد و شما را، پس از سال ها و قرن ها بردگى فرعون، آزاد و مالك سرنوشت خود

كرد و از عنايات و الطاف خود به شما بهره هايى داد كه به احدى از اهل زمان نداد!»

«اى قوم بنى اسرائيل به اين سرزمين مقدس كه خدا برايتان مقدر كرده درآئيد و از

گفتمان موسى در دشت سرگردانى (281)

دي_ن خ_ود برنگ__رديد كه اگر برگرديد به خس__ران افت__اده ايد!»

«بنى اسرائيل گفتند: اى موسى در آن جا مردمى نيرومند و داراى سطوت هست، و ما هرگز بدان جا درنيائيم مگر بعد از آن كه آن مردم از آن جا خارج شوند، اگر خارج شدند البته ما داخل خواهيم شد!»

«دو نفر از ميان جمعيتى كه ترس خدا در دل داشتند و خدا به آن دو موهبتى كرده، روى به مردم كرده و گفتند: از مرز اين سرزمين داخل شويد و مطمئ__ن ب__اشي__د ك__ه همين كه از م__رز گذشتيد شم__ا غالب خواهيد شد! و اگر به راستى ايمان داري_د ت__وك_ل و تكي__ه به خ_دا كنيد!»

«مجددا گفتند اى موسى تا آن مردم در آن سرزمين هستند ابدا ما داخل آن سرزمين نخواهيم شد و اگر پاره اى جز گرفتن آن سرزمين نيست تو خودت با

(282) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

پ__روردگ__ارت ب__روي_د و با آن__ان جن_گ بكني__د ما همي__ن ج_ا نشست__ه ايم!»

«موسى عرضه داشت: پروردگارا من اختيار جز خودم و برادرم را ندارم و نمى توانم اين ق__وم را به اط__اعت ف__رم__ان تو مجبور سازم پس بين من و بين اي__ن م__ردم عصيانگ_ر جدائى بينداز!»

«خداى تعالى فرمود: به جرم اين نافرمانيشان دست يافتن به آن سرزمين تا چهل سال بر آنان تحريم شد در نتيجه چهل سال در بيابان سرگردان باشند و تو براى اين قوم عصيانگر هيچ اندوه مخور!» (20 تا 26 / مائده)

اين آيات نيز به

پاره اى از ميثاق هايى كه از اهل كتاب گرفته شده بود اشاره دارد و آن ميثاق اين بود كه با خدا پيمان بستند كه نسبت بدان چه موسى مى گويد مطيع محض

گفتمان موسى در دشت سرگردانى (283)

باشند، ولى در برابر موسى جبهه گيرى نموده، به طور صريح دعوتش را رد كردند و خداى تعالى در كيفر اين گناهشان به عذاب تيه و سرگردانى كه خود عذابى از ناحيه خدا بود گرفتار نمود!

آي__اتى كه در داست__ان هاى موسى عليه السلام نازل شده دلالت دارد بر اين كه داستان مورد بحث كه موسى عليه السلام قوم خود را دعوت كرده به اين كه داخل در سرزمين مقدس ش__ون__د در زم__انى واق__ع شده كه از مص__ر بيرون آمده بودند.

قبل از فرمان داخل شدن در سرزمين مقدس عده اى از معجزات از قبيل منّ و سلوى و انفجار چشمه هاى دوازده گانه از يك سنگ و سايه افكندن ابر بر سر آنان رخ داده بود.

از اين رو كه جمله «الْقَوْمِ الْفاسِقينَ!» دو نوبت تكرار شده چنين برمى آيد كه قبل از اين ف__رم__ان از ناحيه بنى اسرائيل مخالفت و معصيت رسول مكرر پيش آمده بوده و

(284) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

به قدرى اين مخالفت را تكرار كرده اند كه صفت فس__ق بر آن__ان ص__ادق ش__ده است!

بنابراين همه اين ها قرينه هايى است كه دلالت مى كند بر اين كه داستان داخل نش__دنش__ان ب__ه ارض مق__دسه و در نتيجه سرگردانيشان در قسمت اخير زندگى موسى عليه السلام در بين بنى اسرائيل واقع شده و غالب داستان هايى كه در قرآن كريم از بنى اسرائيل حكايت شده قبل از اين قسمت بوده است.

اين كه موسى عليه السلام خطاب به قوم خود فرموده: «اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ...!» منظور از آن نعمت هايى

است كه خداى تعالى بر بنى اسرائيل ارزانى داشته و آنان را بدان اختصاص داده و اگر قبل از صدور اين فرمان كه بايد داخل ارض مقدسه شوند نعمت ها را به رخ آنان كشيده و به يادشان آورده، براى اين بوده كه اين فرمان را با نشاط بپذيرند و آن را مايه زيادتر شدن نعمت و تماميت نعمت هاى قبلى خود تلقى كنند، چون

گفتمان موسى در دشت سرگردانى (285)

خداى تعالى قبل از اين فرمان نعمت ها به آنان ارزانى داشته بود: موسى را بر آنان مبعوث نموده و به سوى دين خود هدايتشان كرده بود و از شر آل فرعون نجاتشان داده تورات را بر آنان نازل و شريعت را برايشان تشريع كرده بود، ديگر تا تماميت نعمت چيزى به جز تشكي__ل حك__ومت نمانده بود و فرمان داخل شدن در ارض مقدسه به همين منظور بوده كه در آن سرزمين توطن نموده آقائى و استقلال به دست آورند.

«يا قَوْمِ ادْخُلُوا الاَْرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتى كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى اَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرينَ!» (21 / مائده) در اين آيه موسى به بنى اسرائيل دستور داده كه داخل در سرزمين مقدس شوند و خود آن جناب از وضع آنان پيش بينى كرده بود كه از اين دستور تمرد خواهند كرد و رفتن به آن سرزمين را نخواهند پذيرفت، به همين جهت امر خود را تأكيد كرد به اين كه مبادا سرپيچى كنيد و دوباره به دوران سابق خود برگرديد

(286) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

كه اگر چنين كنيد زيانكار خواهيد شد! دليل بر اين كه جناب چنين استنباطى داشته اين است كه وقتى بنى اسرائيل دستور آن جناب را رد كردند،

موسى عليه السلام آنان را به وصف فاسقين توصيف كرد و اگر بنى اسرائيل مردم درستى بودند و سابقه نافرمانى و تمرد نداشتند و تنها اين يك دستور موسى را تمرد كرده بودند، اطلاق فاسق كه اسم فاعل است و ثبات و دوام را مى رساند بر آنان درست نبود!

«قالُوا يا مُوسى اِنَّ فيها قَوْما جَبّارينَ وَ اِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّى يَخْرُجُوا مِنْها فَاِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَاِنّا داخِلُونَ!» (22 / مائده) جبارين كسانى است كه صاحب سطوت و نيرو باشند و به مردم زور بگويند و هر چه بخواهند به مردم تحميل كنند. بنى اسرائيل با موسى شرط كرده اند كه ما وقتى دستور تو را عملى نموده و داخل اين سرزمين مى شويم كه آن جباران از آن جا خ__ارج ش__ون__د و حقيقت اين شرط كردن رد گفتار موسى عليه السلام است، هر چند كه بعد از رد گفتار آن جناب دوباره وعده داده اند كه اگر آن ها خارج شوند ما داخل خواهيم شد.

گفتمان موسى در دشت سرگردانى (287)

«ق_الَ رَجُ_لانِ مِ_نَ الَّذينَ يَخافُونَ اَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمَا...!» (23 / مائده) در بين آن جمعيت دو نفر بودند كه از خدا مى ترسيده اند و از نافرمانى امر او و دستور پيغمبر او دلواپس بوده اند. البته خداترسان تنها آن دو نفر نبوده اند، بلكه جماعتى بوده اند كه از مي__ان آن__ان دو نف__ر برخاسته و گفت__ه اند اى مردم به شهر درآئيد، همين كه از در داخ__ل شويد غ_الب خ_واهيد بود.

«قالُوا يا مُوسى اِنّا لَنْ نَدْخُلَها اَبَدا ما دامُوا فيها...!» (24 / مائده) اين كه در اين آيه شريفه _ البته به حكايت قرآن كريم _ عبارت هرگز داخل آن نمى شويم را تكرار كرده اند ب__راى اي__ن ب__وده ك__ه

م__وس__ى عليه السلام را ب__راى هميش__ه م__أي_وس سازند، تا در

(288) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

نتيجه موسى ديگر نسبت به دع_وتش اص_رار ن__ورزد و دع__وت خ__ود را تك__رار نكند!

در اين گفتار بنى اسرائيل وجوهى از اهانت و عتاب و زورگويى نسبت به مقام موسى عليه السلام و نسبت به تذكرى كه آن جناب درباره امر خداى تعالى داد، ديده مى شود. سخن بى ادبانه و عصيانگرانه خود را دوباره تكرار و تأكيد كردند كه ما هرگز داخل اين سرزمين نخواهيم شد! جهالتشان آن قدر جرأت و جسارتشان داد كه از بى ادبى هاى قبلى خود نتيجه اى گرفتند كه از سخنان سابقشان زشت تر بود، آن اين بود كه: تو و پ__روردگ__ارت ب__روي__د با م__ردم اين س__رزمين قت__ال كني_د ما همي_ن جا نشسته ايم!

اين گفتارشان به روشن ترين وجهى دلالت دارد بر اين كه درباره خداى تعالى همان اعتقاد باطلى را داشته اند كه بت پرستان دارند و آن اين است كه پنداشته اند خداى تعالى هم موجودى شبيه به يك انسان است. واقعا هم يهود چنين اعتقادى داشته اند، براى اين

گفتمان موسى در دشت سرگردانى (289)

كه همين يهود بود كه بنا به حكايت قرآن كريم بعد از عبور از دريا و رسيدن به قومى كه بت مى پرستيدند به موسى گفتند: تو نيز براى ما خدايانى چند درست كن، همان طور كه اين ها خ__داي__ان زي__اد دارن__د، م__وس__ى در پاسخشان ف__رم__ود: ب__ه راستى كه شما مردمى نادان هستيد!

اين اعتقاد به جسمانى بودن خدا و شباهتش به انسان ها همواره در يهود بوده و امروز نيز بر همان اعتقاد هستند، به دليل كتاب هايى كه در بين آنان دائر و رائج است.

«قالَ رَبِّ اِنّى لا اَمْلِكُ اِلاّ نَفْسى وَ اَخى فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقينَ!»

(25/مائده) موسى عليه السلام بنى اسرائيل را به دينى فطرى و همه كس فهم، خوانده و در ابلاغ رسالت خود هيچ گونه كوتاهى نكرده ولى مجتمع بنى اسرائيل دعوتش را رد كرده، آن هم به بدترين و بى ادبانه ترين وجه، خوب در چنين مقامى اقتضا داشته كه بگويد

(290) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

پروردگارا من رسالت تو را ابلاغ كردم و عذر را از گردنم افكندم و در اقامه امر تو صاحب اختيار و مالك غير خودم نيستم، برادرم نيز مثل من و ما هر دو آن مقدار تكليف را كه متوجه ما بود انجام داديم، ولى قوم با شديدترين وجه انكار و امتناع در برابر ما جبهه گيرى كردند و ما الان در حالى هستيم كه به كلى از بنى اسرائيل مأيوسيم و خلاصه راه قطع شده، تو خودت به ربوبيت گره از اين كار بگشا و راه را براى رسيدن آن__ان به وع__ده اى كه به ايش__ان داده اى هم__وار س__از، وعده اتمام نعمت و به ارث دادن زمين و جانشين كردن آنان در زمين و بين ما و قوم فاسق ما حكمى قاطع بفرما!

اي__ن ب__رخ__ورد خش__ن م__وس_ى عليه السلام را بيچاره كرد، چون نمى توانست بنى اسرائيل را به ح__ال خ__ودش__ان واگ__ذارد و از دستورى كه داده بود چشم پوشى نمايد، براى اين كه اگر چنين مى كرد دعوتش از اصل باطل مى شد و ديگر از اين به بعد

گفتمان موسى در دشت سرگردانى (291)

هم نمى توانست امر و نهيى به آنان بكند و اركان آن وحدتى كه تا امروز در بين آنان ايج__اد ك__رده ب_ود به كلى متلاشى مى شد.

«قالَ فَاِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ اَرْبَعينَ سَنَةً يَتيهُونَ فِى الاَْرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقينَ!» (26 / مائده) مراد از

اين جمله كه فرمود: آن سرزمين محرم شده، حرمت شرعى نيست، بلكه منظور حرمت تكوينى است، يعنى خداى تعالى به خاطر سرپيچى بى ادبانه و بى شرمانه كه كرديد چنين مقدر فرموده كه تا چهل سال نتوانيد داخل آن سرزمين شويد و گرفتار سرگردانى گرديد!

خ__داى تع__الى در اين آي__ه نظ__ري__ه و ك__لام م__وس__ى را كه آن م__ردم را ف__اس__ق خ__وان__ده بود امض__ا و تص__ديق نم__وده و خود او نيز آنان را فاسق خواند!

سرزمين مقدس بر آنان حرام شد، يعنى داخل شدنشان به آن سرزمين حرام

(292) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

تكوينى شد، به اين معنا كه: ما چنين مقدر نموديم كه تا چهل سال موفق به داخل شدن در آن نشوند و از صبح تا شام به طرف آن سرزمين راهپيمايى بكنند ولى مانند اسب عصارى در آخر روز ببينند كه در همان نقطه اى هستند كه صبح از آن جا به راه افتاده بودند، نه قدمى به سوى آن سرزمين نزديك شده باشند و نه لحظه اى و روزى به شهر ديگرى از شهرهاى روى زمين برسند درآورند و نه زندگى صحرانشينى داشته باشند تا چون قبائل بدوى و صحرانشين زندگى كنند، پس اى موسى دل تو به حال اين مردمى كه به قول خودت فاسقند نسوزد و غمشان را مخور كه مبتلا به اين عذاب يعنى عذاب سرگردانى شده اند براى اين كه فاسقند و نبايد درباره مردم فاسق وقتى كه وبال فسق خود را مى چشند محزون شد!(1)

1- المي__زان، ج: 5، ص: 464.

گفتمان موسى در دشت سرگردانى (293)

3 _ گفتمان هاى شعيب عليه السلام

گفتمان شعيب با قوم كم فروش و مفسدين فى الارض

«وَ اِل_ى مَ_دْيَ_نَ اَخاهُمْ شُعَيْبا قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ اِلهٍ غَيْرُهُ قَدْجآءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ

فَاَوْفُواالْكَيْلَ وَالْميزانَ وَلا تَبْخَسُوا النّاسَ اَشْيآءَهُمْ وَ لاتُفْسِ_دُوا فِ_ى الاَْرْضِ بَعْ_دَ اِصْ_لاحِه_ا ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ...!»

«و به سوى مردم مدين برادرشان شعيب را فرستاديم، او به قوم خود گفت: اى قوم! خداى يگانه را كه جز او خدايى نداريد بپرستيد، برهانى از پروردگارتان به سوى شما آمده و حجت بر شما تمام شده، پيمانه و وزن را تمام دهيد (كم فروشى مكنيد!) و حق مردم را كم مدهيد و در اين سرزمين پس از اصلاح آن فساد راه مين__دازي__د، اين دست__ور را اگر ب__اور داشت__ه باشي__د براى شم__ا بهتر است!»

(294)

«بر سر هر راه منشينيد كه مردم را بترسانيد و كسى را كه به خدا ايمان آورده از راه خدا بازداريد و راه خدا را منحرف خواسته باشيد، زمانى را به ياد آريد كه اندك بوديد و خدا بسيارتان كرد، به ياد آريد و بنگريد سرانجام تباهكاران چگونه بود!»

«اگر گروهى از شما به اين آيينى كه من براى ابلاغ آن مبعوث شده ام ايمان آورده اند، و گروهى ايمان نياورده اند، صبر كنيد تا خداى مان داورى كند، او بهترين داوران است!»

«بزرگان قوم وى كه گردن كشى مى كردند گفتند: اى شعيب! ما تو را با كسانى كه به تو ايمان آورده اند، از آبادى خود بيرون مى كنيم مگر اين كه به آيين ما بازگ__ردي__د، گفت: به آيين شم__ا بازگرديم هر چند از آن نفرت داشته باشيم؟»

گفتمان هاى شعيب عليه السلام (295)

«اگر پس از آن كه خدا ما را از آيين شما رهايى داده بدان بازگرديم درباره خدا دروغى ساخته ايم، ما رانسزد كه بدان بازگرديم، مگر خدا، پروردگارمان بخواهد كه علم پروردگار ما به همه چيز رسا است و ما كار خويش را

به خدا واگذاشته ايم، پ__روردگ__ارا! مي__ان ما و قومم__ان ب_ه ح_ق داورى ك_ن كه تو بهترين داورانى!»

«بزرگان قوم كه كافر بودند گفتند: اگر شعيب را پيروى كنيد زيان خواهيد ديد!»

«زل__زل__ه گ__ريب__ان ايش__ان را بگرفت و در خانه هاى خويش بى جان شده و به زان__و درآم___دن___د!»

«گويى كسانى كه شعيب را تكذيب كردند هرگز در آن ديار نبودند و كسانى كه شعي__ب را تك__ذي__ب مى ك__ردن__د، خ___ود م__ردم__ى زي__ان ك__ار ب__ودن__د!»

(296) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«آن گاه از آنان روبرتافته و گفت: اى قوم! من پيغام هاى پروردگار خويش را به شما رساندم و نصيحتتان كردم، چگونه براى گروهى كه كفر مى ورزند اندوهگين شوم؟» (85 تا 93 / اعراف)

شعي__ب عليه السلام ني__ز مانن__د ن__وح و س__اي__ر انبي__اى قب__ل از خود دعوت خويش را بر اس__اس ت__وحي__د ق__رار داده ب__ود.

«فَاَوْفُواالْكَيْلَ وَ الْميزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ اَشْيآءَهُمْ وَ لاتُفْسِدُوا فِى الاَْرْضِ بَعْدَ اِصْلاحِها...!» شعيب عليه السلام نخست قوم خود را پس از دعوت به توحيد كه اصل و پايه دين است به وفاى به كيل و ميزان و اجتناب از كم فروشى كه در آن روز متداول بوده دعوت نموده و ثانيا آنان را دعوت به اين معنا كرده كه در زمين فساد ايجاد نكنند و برخلاف

گفتمان هاى شعيب عليه السلام (297)

فطرى بشرى _ كه همواره انسان را به اصلاح زمين فساد ايجاد نكنند و برخلاف فطرت بشرى _ كه همواره انسان را ب__ه اص__لاح دني__اى خ__ود و تنظيم امر حيات دعوت مى كند _ راه نروند.

گرچه افساد در زمين بر حسب اطلاق شامل گناهان مربوط به حقوق اللّه نيز مى شود ليكن از ما قبل و ما بعد جمله مورد بحث برمى آيد كه مقصود از فساد

خصوص آن گن__اه__انى است كه ب__اع__ث سل__ب امني__ت در ام__وال و اع__راض و نفوس اجتماع مى ش__ود، مانند راه__زنى، غ__ارت، تج__اوزه__اى ن__ام__وسى و قت__ل و امث____ال آن.

«ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ!» شعيب عليه السلام سپس اين دو دعوت خود را چنين تعليل مى كند كه: وفاى به كيل و وزن و بر هم نزدن نظم جامعه براى شما بهتر است و سعادت دنياى شما را بهتر تأمين مى كنند، زيرا زندگى اجتماعى انسان وقتى قابل دوام

(298) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

است كه افراد، مازاد فرآورده خود را در مقابل فرآورده هاى ديگر مبادله نموده و بدين وسيله حوائج خود را برآورده كنند. اين وقتى ميسر است كه در سراسر اجتماع امنيت حكم فرما بوده و مردم در مقدار و اوصاف هر چيزى كه معامله مى كنند به يكديگر خيانت نكنند، چون اگر خيانت از يك نفر صحيح باشد از همه صحيح خواهد بود و خيانت همه معلوم است كه اجتماع را به چه صورت و وضعى در مى آورد، در چنين اجتماعى مردم به انواع حيله و تقلب، سم مهلك را به جاى دوا و جنس معيوب و مخلوط را به ج__اى س__الم و خ_الص به خورد يكديگر مى دهند.

فساد انگيزى نيز امنيت عمومى را كه محور چرخ اجتماعى انسانى است از بين برده و مايه نابودى كشت و زرع و انقراض نسل انسان است.

«وَ لا تَقْعُ_دُوا بِكُ_لِّ صِ_راطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ امَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها

گفتمان هاى شعيب عليه السلام (299)

عِ__وَج__ا...!» (86 / اع__راف) شعي__ب عليه السلام در اين جمل__ه، س__ومي__ن بخش دعوت خود را بي__ان مى كن__د و آن اي__ن است كه كارى به ص__راط مستقيم خ__دا نداشته باشن__د!

از اين جمله برمى آيد كه قوم شعيب به انحاى مختلف مردم را از شعيب گريزان مى كرده اند و از اين كه به وى ايمان آورند و نزدش رفته كلماتش را گوش دهند و در مراسم عبادتش شركت جويند، بازشان داشته آنان را در اين كه به دين حق و طريقه توحيد درآيند تهديد مى كردند و همواره سعى مى كردند راه خدا را كه همان دين فطرت است كج و ناهموار طلب كنند و بپيمايند.

ك__وت__اه سخ__ن، در راه ايمان راهزنانى بودند كه با تمام قوا و با هر نوع حيله و ت__زوي_ر م__ردم را از راه برمى گرداندند.

شعيب عليه السلام هم در مق__اب__ل، ايش__ان را به ي__اد نعمت هاى خداوند انداخته توصيه

(300) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

مى كن___د ك__ه از ت__اريخ ام_م گذشته و سرانجام مفس__دين ايش__ان عب__رت گي__رن__د.

«وَ اذْكُرُوآ اِذْكُنْتُمْ قَليلاً فَكَثَّرَكُمْ وَ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ!» (86 / اعراف) در جمله اول را به ياد يكى از نعمت هاى بزرگ خدا مى اندازد و آن مسأله ازدياد نسل است، براى اين كه انسان برخلاف ساير انواع حيوانات زندگيش اجتماعى است و آن كمالاتى كه براى اين نوع ميسر و متوقع است و خلاصه، سعادت عاليه اى كه انسان را از ساير انواع حيوانات متمايز مى كند و حساب او را از آن ها جدا مى سازد اقتضاء مى كند كه اين موجود داراى ادوات و قواى مختلف و تركيبات وجودى خاصى بوده باشد كه با داشتن آن نمى تواند مانند ساير حيوانات به طور انفرادى زندگى نموده و همه حوائج ضرورى خود را تأمين نمايد، بلكه ناگزير است از اين كه در تحصيل خوراك، پوشاك، مسكن، همسر و ساير حوائج با ساير افراد تشريك

مساعى نموده و همه با كمك فكرى و عملى يكديگر حوائج خود را تأمين نمايند.

گفتمان هاى شعيب عليه السلام (301)

پر واضح است كه براى چنين موجودى كثرت افراد، نعمت بسيار بزرگى است، زيرا ه__ر چ__ه بر ع__دد افراد اجتماعيش اف__زوده شود نيروى اجتماعيش بيشتر و فكر و اراده و عم__ل آن قوى تر مى گردد و به دق__اي__ق بيشت__ر و ب__اري__ك ترى از ح__وائ__ج پى ب__رده در حل مشك__لات و تسخير قواى طبيعت راه حل هاى دقيق ترى را پيدا مى كند.

روى اين حساب مسأله ازدياد نسل و اين كه عدد افراد بشر به تدريج رو به فزونى مى گذارد خود يكى از نعمت هاى الهى و از پايه ها و اركان تكامل بشر است. آرى، هيچ وقت يك ملت چند هزار نفرى نيروى جنگى و استقلال سياسى و اقتصادى و قدرت علمى و ارادى و عملى ملت چندين ميليونى را ندارد.

و اما عاقبت مفسدين، اين نيز براى كسانى كه چشم بصيرت داشته باشند موعظه و

(302) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

عبرت بزرگى است و خوشبختانه تاريخ به اندازه كافى از احوال امم گذشته ضبط كرده، همه مى دانند كه در دوران هاى گذشته از قيصرها و فرعون ها و كسرى ها و فغفورها و امثال آنان گردن فرازانى طاغى بوده اند كه دل ها را از هيبت سلطنت خود مرعوب نموده، خانه ها را خراب و اموال را غارت مى كردند و خون مردم را به سهولت ريخته، زن و فرزند آنان را به زير يوغ بردگى خود مى كشيدند. خداى تعالى هم آنان را در اين ظلم و ستم مهلت داد تا به اوج قدرت خود رسيده و به منتهاى درجه شوكت نائل آمدند، دنيا و زينت و شهواتش دل آنان

را فريفته و از اين كه ساعتى عقل خود را به كار اندازند بازشان داشت و تمامى اوقات خود را صرف عيش و نوش نموده، هواى دل را معبود خود ساختند. به اين وسيله خداوند گمراهشان ساخته كارشان را به اين جا كشانيد كه در عين داشتن ق__درت و اراده و هر نعم__ت ديگ__رى از آن استف__اده ننم__وده، به

گفتمان هاى شعيب عليه السلام (303)

ت__دريج از مي__ان رفتند و ام__روز ج__ز نام ننگينى از بعضى از آنان باقى نمانده است!

آرى سنت پروردگار بر اين جريان يافته كه انسان زندگى خود را بر اساس تعقل بنا كند و اگر غير اين كند و راه فساد و افساد را پيش گيرد، طبع عالم و اسباب جارى در آن با او بناى ضديت و دشمنى را مى گذارد و او هر قدر هم نيرومند باشد در بين دو سنگ آسياى طبيعت له و نابود مى شود.

«وَ اِنْ ك_انَ طآئِفَ_ةٌ مِنْكُمْ امَنُوا بِالَّذىآ اُرْسِلْتُ بِهِ...،» (87 / اعراف) در اين آيه چهارمين دستور خود را به آنان گوشزد مى كند. آن اين است كه در صورتى كه اختلاف كلمه در بين شما روى داد و عده اى از شما به طرف كفر متمايل شدند شما به خاطر آنان دست از حق و حقيقت برنداريد بلكه به طرف حق گرائيده، در مقابل كارشكنى هاى آنان صبر كنيد!

(304) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

از اين جا معلوم مى شود كه شعيب عليه السلام از اتفاق مردم بر ايمان و عمل صالح مأيوس بوده و احساس كرده كه چنين اتفاقى نخواهند كرد و مسلما اختلاف خواهند داشت و طبقه اول و توانگران قومش به زودى دست به خرابكارى و كارشكنى و

آزار مؤمنين خواهند زد و قهرا مؤمنين در تصميم خود سست خواهند شد، ناچار همه ايشان را از مؤمن و كافر امر به صبر و انتظار فرج نموده است تا خداوند در ميانشان حكومت كند، چرا كه او بهترين حكم كنندگان است. يكى از شواهد بر اين كه او بهترين حكم كنندگان است، همين امر به صبرى است كه به كافر و مؤمن قوم شعيب كرده، زيرا صلاح جمعيتى كه مركب از كافر و مؤمن است در همين است كه در برابر يكديگر صبر و خويشتن دارى را پيشه كنند، مؤمنين در زندگى خود آرامش خاطر را از دست نداده و در دين خود دچار حيرت و اضطراب نشوند، كفار هم به كفر خود اكتفا نموده، كارهايى

گفتمان هاى شعيب عليه السلام (305)

كه مايه ندامت است نكرده و از در نادانى دامن خود را به ننگ ظلم و مفسده جويى آلوده نسازند، پس همين دستور خود يكى از شواهدى است بر اين كه خداوند خيرالحاكمين است براى اين كه در هر موقع مناسبى حكمى مى كند كه مايه خير همه مردم است و هر حكمى هم كه مى كند، عادلانه و خالى از جور و تعدى است.

«قالَ الْمَلاَءُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَ__وْمِ__هِ لَنُخْ__رِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ...!» (88 / اعراف) شعيب عليه السلام به وظيفه ارشاد و راهنمايى خود قيام نمود وليكن قوم او استكبار نموده به دستوراتش گردن ننهادند و در عوض او و گروندگان به او را تهديد نموده و گفتند: بايد از دين ت__وحي__د دست ب__رداري__د وگ__رنه از شه__ر و دي__ارت__ان اخراج خواهيم كرد.

و از آن جايى كه تهديد خود را به طور قطع خاطرنشان شعيب كردند، شعيب ترسيده و از خداى

تعالى فتح و فيروزى و نجات از اين گرفتارى را طلب نموده و گفت:

(306) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا!»

«رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ اَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحينَ!» (89 / اعراف) پس از آن كه قوم شعيب را در صورتى كه به كيش آنان برنگردد تهديد به اخراج نمودند و شعيب هم به طور قطع آنان را از برگشتن به كيش و ملت آنان مأيوس نمود اينك به خداى خود پناه برده و براى خود و يارانش فتح و پيروزى طلب مى كند. مقصودش از فتح، همانا حكم كردن بين دو فريق است، چون فتح بين دو چيز، مستلزم جدا كردن آن دو از يكديگر است و اين كلام خود كنايه از يك نحو نفرينى است كه باعث هلاكت قوم است. اگر صريحا هلاكت آنان را از خداوند طلب نكرد و اهل نجات و اهل هلاكت را معلوم نساخت، براى اين بود كه حق را به صورت انصاف بگيرد. و نيز براى اين بود كه با علم و اطمينانى كه به عنايت پروردگارش داشته و مى دانست كه به زودى او را يارى خواهد

گفتمان هاى شعيب عليه السلام (307)

نمود، رسوايى و بدبختى نصيب كفار خواهد گرديد، خواست تا در حرف زدن رعايت ادب را نموده، امر را به خدا واگذار نمايد، همچنان كه در جمله «فَاصْبِرُوا حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ!» (87 / اعراف) آن را مرعى داشت.

«قالَ الْمَلاَءُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ...،» (88 / اعراف) در اين جمله كفار، مؤمنين به شعيب و كسانى را كه بخواهند به او ايمان آورند تهديد مى كنند و اين همان عمل زشتى

است كه شعيب در جمله «وَ لا تَقْعُ_دُوا بِكُ_لِّ صِ_راطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ!» (86 / اعراف) آنان را از ارتكاب آن نهى فرموده بود. اگر در اين جا از همه اقسام كارشكنى هاى آنان خصوص اين گفتارشان را اسم مى برد در حقيقت براى اين است كه زمينه را براى جمله «اَلَّذينَ كَذَّبُوا شُعَيْبا...كانُوا هُمُ الْخاسِرينَ!»(92/اعراف)فراهم نمايد.

«فَاَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَاَصْبَحُوا فى دارِهِمْ جاثِمينَ _ زلزله گريبان ايشان را بگرفت و در خانه هاى خويش بى جان شده و به زانو درآمدند!» (91 / اعراف)

(308) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«اَلَّذينَ كَذَّبُوا شُعَيْبا كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيهَا... كانُوا هُمُ الْخاسِرينَ!» در اين آيه حال تكذيب كنندگان قوم شعيب را به حال كسى تشبيه مى كند كه نتوانسته در وطن اصلى خود زياد اقامت كند، چون نوعا اين گونه اشخاص از جهت نداشتن علاقه و اهل و عشيره و خانه و زندگى به آسانى از وطن چشم مى پوشند، به خلاف كسانى كه در وطن خود علاقه دارند و در آن زياد اقامت گزيده اند كه چشم پوشى از آن برايشان دشوار است تا چ__ه رس__د به م_ردم_ى كه قرن ها و نسل ها بعد نسل در سر _ زمينى به سر برده باشند.

خ__داى متع__ال ق__وم شعي__ب را كه چني__ن م__ردم__ى بودند، به مردمى تشبيه نموده كه هيچ علاقه اى به سرزمين خود نداشته اند، زي__را به اندك مدتى و با يك زلزله ش__دي_د به دي_ار خاموشى شتافتند.

گفتمان هاى شعيب عليه السلام (309)

«آن گاه از آنان رو برتافته و گفت:

_ اى ق__وم! من پيغام هاى پروردگار خويش را به شما رساندم و نصيحتتان كردم، چگونه ب_راى گ__روه__ى كه كفر مى ورزند اندوهگين شوم؟»(1)

جزئيات بيشترى از گفتمان شعيب عليه السلام با اهالى مدين

«وَ اِلى مَدْيَنَ اَخاهُمْ شُعَيْبا قالَ يقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ م__ا لَكُ__مْ مِ__نْ اِل__هٍ غَيْ__رُهُ وَ لاتَنْقُصُوا الْمِكْي__الَ

وَ الْمي__زانَ اِنّى آ اَريكُمْ بِخَيْرٍ وَ اِنّىآ اَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ

1- الميزان، ج: 8، ص: 236.

(310) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

يَ__وْمٍ مُحيطٍ...!»

«و هم چنين به برادر مردم مدين، يعنى شعيب وحى كرديم او نيز به مردمش گفت: اى قوم! خدا را بپرستيد چون غير او معبودى نداريد و در معاملات، ترازو و قپان را به نفع خود زياد و به ضرر مردم كم نگيريد، من خيرخواه شما هستم من بر شما از ع__ذاب روزى مى ت__رس__م ك__ه ع__ذاب__ش از ه__ر جه__ت ف_راگي___ر است!»

«و اى مردم! پيمانه و وزن را با عدالت وفا كنيد و بر اشياء مردم عيب مگذاريد و از حق آنان نكاهيد و در زمين فساد مكنيد!»

«سودى كه خدا در معامله برايتان باقى مى گذارد برايتان بهتر است و بدانيد كه (ضامن كنترل شما در دورى از كم فروشى و قناعت به خير خدا، تنها و تنها ايمان شم_ا است و) من مسؤول كنترل شما نيستم!»

جزئيات بيشترى از گفتمان شعيب عليه السلام با اهالى مدين (311)

«گفتند: اى شعيب آيا نمازت به تو دستور مى دهد كه ما آن چه را پدرانمان مى پرستيدند ترك گوييم و آن چه را مى خواهيم، در اموالمان انجام ندهيم؟ كه هم__ان__ا تو م__رد بردب__ار و رشيدى هستى!»

«شعيب گفت: اى قوم من! هرگاه من دليل آشكارى از پروردگارم داشته و رزق خوبى به من داده باشد (آيا مى توانم بر خلاف فرمان او رفتار كنم؟) من هرگز نمى خواهم چيزى كه شما را از آن باز مى دارم خودم مرتكب شوم، من جز اصلاح ت__ا آن ج__ا كه توانايى دارم نمى خ__واهم و توفيق من جز به خدا نيست، بر او ت__وك__ل ك__ردم و به س__وى او ب__ازگش_ت!»

«و اى قوم من! دشمنى و

مخالفت با من سبب نشود كه شما به همان سرنوشتى كه ق__وم ن__وح يا ق__وم ه__ود يا ق__وم ص__ال__ح گرفتار شدند گرفت__ار ش__وي__د و ق__وم ل__وط از شما چن__دان دور نيست!»

(312) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«از پ__روردگ__ار خود آمرزش بطلبيد و به سوى او بازگرديد كه پروردگارم مهربان و دوستدار بندگان توبه كار است!»

«گفتند: اى شعيب! بسيارى از آن چه را مى گويى ما نمى فهميم و ما تو را در ميان خود ضعيف مى يابيم و اگر به خاطر احترام قبيله كوچكت نبود تو را سنگسار مى كرديم و تو در برابر ما قدرتى ندارى!»

«گفت: اى مردم (همشهريان من!) آيا چند نفر خويشاوند من در نظر شما عزيزتر از خدايند كه او را به كلى از ياد برده، اعتنايى به او نداريد با اين كه پروردگار من ب__دان چه شم__ا مى كني__د محي__ط است!»

«و اين قوم من! شما هر قدرتى كه داريد به كار بزنيد من نيز كار خودم را مى كنم،

جزئيات بيشترى از گفتمان شعيب عليه السلام با اهالى مدين (313)

به زودى مى فهميد كه عذاب خواركننده به سراغ چه كسى مى آيد و چه كسى دروغ گ__و اس_ت، شما منتظ__ر باشي__د كه من نيز با شم__ا منتظ__ر مى م__ان__م!»

«و همين كه امر ما (عذاب موعود) آمد شعيب و گروندگان به وى را، با رحمت خود نجات داديم و صيحه همه آن هايى را كه ستم كردند بگرفت و در محل سك__ونتش__ان به ص_ورت جسدى بى جان در آورد.»

«آن چنان كه گويى اصلاً در آن سرزمين زندگى نكرده اند (و فرمان الهى رسيد) كه قوم م__دي__ن از رحم__ت م__ن دور ب__اشن__د همان طور كه قوم ثمود دور شدند!»

(84 تا 95 / هود)

اين كه از ميان همه گناهان قوم، خصوص كم فروشى و نقص در مكيال

و ميزان را

(314) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

نام برده، دلالت دارد بر اين كه گناه در بين آنان شيوع بيشترى داشته و در آن افراط مى كرده اند به حدى كه فساد آن چشم گير و آثار سوء آن روشن شده بوده و لازم بوده كه داعى به سوى حق، قبل از هر دعوتى آنان را به ترك اين گناه دعوت كند و از ميان همه گناهانى كه داشته اند انگشت روى اين يك گناه مى گذارد.

«اِنّىآ اَريكُمْ بِخَيْرٍ _ من شما را در خير مشاهده مى كنم،» يعنى مى بينم كه خداى تعالى به شما مال بسيار و رزقى وسيع و بازارى پر رونق داده و باران هاى به موقع، محصولات زراعى شما را بسيار كرده، با اين همه نعمت كه خدا به شما ارزانى داشته چه حاجتى به كم فروشى و نقص در مكيال و ميزان داريد؟ و چرا بايد از اين راه در پى اخلاس مال مردم باشيد و به مال اندك مردم طمع ببنديد و در صدد به دست آوردن آن از راه نامشروع و به ظلم و طغيان برآييد؟

جزئيات بيشترى از گفتمان شعيب عليه السلام با اهالى مدين (315)

«وَ يقَوْمِ اَوْفُواالْمِكْيالَ وَالْميزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ اَشْيآءَهُمْ...!» (85/هود) در اين آيه بار ديگر سخن از مكيال و ميزان را تكرار كرد و اين مى فهماند كه سف__ارش به ايف__اى كي__ل و وزن آن قدر مهم است كه مجتمع شما از آن بى نياز نيست.

چون جناب شعيب در بار اول با نهى از نقص كيل و وزن، آنان را به سوى صلاح دعوت كرد و در نوبت دوم به ايفاء كيل و وزن امر كرد و از بخس مردم و ناتمام دادن حق آنان نهى

نمود و اين خود اشاره است به اين كه صرف اجتناب از نقص مكيال و ميزان در دادن حق مردم كافى نيست _ و اگر در اول از آن نهى كرد در حقيقت براى اين بود كه مقدمه اى اجمالى باشد براى شناختن وظيفه به طور تفصيل _ بلكه واجب است ترازودار و قپاندار در ترازو و قپان خود ايفاء كند يعنى حق آن دو را بدهد و در حقيقت خود ترازودار و قپاندار طورى باشند كه اشياى مردم را در معامله كم نكنند و خود آن دو بدانند كه امانت ها و اشياى مردم را به طور كامل به آنان داده اند.

(316) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«وَ لاتَعْثَوْا فِى الاَْرْضَ مُفْسِدينَ!» (85 / هود) اين جمله نهى جديدى است از فساد در ارض يعنى از كشتن و زخمى كردن مردم و يا هر ظلم مالى و آبرويى و ناموسى ديگر.

توضيح اين كه: اجتماع مدنى كه بين افراد نوع انسانى تشكيل مى شود اساسش حقيقتا بر مبادله و داد و ستد است، پس هيچ مبادله و اتصالى بين دو فرد از افراد اين نوع ب__رق__رار نمى ش__ود مگ__ر آن كه در آن اخ__ذى و اعط__ائى ب__اشد.

بنابراين به ناچار افراد مجتمع در شؤون زندگى خود تعاون دارند، يك فرد چيزى از خود به ديگرى مى دهد تا از چيزى مثل آن و يا بيشتر از آن كه از او مى گيرد استفاده كند و ي__ا ب__ه ديگ__رى نفع__ى مى رس__ان__د تا از او به س__وى خ__ود نفعى ديگر جذب كند ك__ه م__ا اين را مع__امل__ه و مب__ادل_ه مى گوييم.

جزئيات بيشترى از گفتمان شعيب عليه السلام با اهالى مدين (317)

از روشن ترين مصاديق اين مبادله، معاملات مالى است، مخصوصا معاملاتى

كه در كالاهاى داراى وزن و حجم صورت مى گيرد، كالاهايى كه به وسيله ترازو و قپان سنجش مى شود. اين قسم داد و ستدها از قديمى ترين مظاهر تمدن است كه انسان به آن متنب__ه ش__ده، چ__ون چ__اره اى از اج__راى سنت مبادله در مجتمع خود نداشته است.

پس معاملات مالى و مخصوصا خريد و فروش، از اركان حيات انسان اجتماعى است، آن چه را كه انسان در زندگيش احتياج ضرورى دارد و آن چه را هم كه بايد در مقابل به عنوان بها بپردازد با كيل و يا وزن اندازه گيرى مى كند و زندگى خود را بر اساس اين اندازه گيرى و اين تدبير اداره مى كند.

بنابراين اگر در معامله اى از راه نقص مكيال و ميزان به او خيانتى شود كه خودش ملتفت نگردد تدبير او در زندگيش تباه و تقدير و اندازه گيريش باطل مى شود و با اين

(318) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

خيانت، نظام معيشت او از دو جهت مختل مى گردد: يكى از جهت آن كالايى كه مى خرد و لازمه زندگيش را تأمين مى كند و ديگرى از جهت آن چه كه به عنوان بها مى پردازد، در جهت اول احتياجش آن طور كه بايد برآورده نمى شود و در جهت دوم پولى بيشتر از آن چه گرفته است مى پردازد، پول زايدى كه در به دست آوردنش تلاش ها كرده و خود را خسته نموده است، در نتيجه ديگر نمى تواند به اصابه و درستى نظر و حسن تدبير خود اعتم__اد كن__د و در مسي__ر زن__دگى دچ__ار خبط و سرگيجه مى شود و اين خود فساد است.

حال اگر اين فساد از يك نفر و دو نفر تجاوز نموده و در كل افراد شيوع يابد فساد در مجتمع شيوع يافته و

چيزى نمى گذرد كه وثوق و اعتماد به يكديگر را از دست داده، امنيت عمومى از آن جامعه رخت بر مى بندد و اين خود نكبتى است عمومى كه صالح و

جزئيات بيشترى از گفتمان شعيب عليه السلام با اهالى مدين (319)

طالح، كم فروش و غير كم فروش را به يك جور دامنگير مى شود و اجتماعشان بر اساس نيرنگ و افساد حيات اداره مى شود نه براساس تعاون براى تحصيل سعادت، لذا خ__داى تع__ال__ى مى ف__رم__اي_د: «وَ اَوْفُ__وا الْكَيْلَ اِذاكِلْتُمْ وَ زِنُوابِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقيمِ ذلِ__كَ خَيْ__رٌ وَ اَحْسَ__نُ تَ__أوي__لاً!» (35 / اس_راء)

«بَقِيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ وَ مآ اَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ!» (86 / هود) كلمه بَقِيَّتُ به معناى باقى است و مراد از آن، سودى است كه از معامله براى فروشنده بعد از تمام شدن معامله باقى مى ماند و آن را در مصارف زندگى و در حوايجش خرج مى كند. تاجر در تجارتش سودى مشروع دارد، سودى كه مجتمع به مقتضاى فطرتش به دادن آن راضى است زيرا او از نقاط مختلف، اجناس مختلف و كالاهاى مورد حاجت مجتمع را گرد مى آورد و راه افراد مجتمع را نزديك مى كند.

(320) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

پس منظور جمله مورد بحث اين است كه اگر به خداى تعالى ايمان داريد سودى كه بقيه اى است الهى و خداى تعالى شما را از طريق فطرتتان به سوى آن بقيه هدايت فرموده بهتر است از مالى كه شما آن را از طريق كم فروشى و نقص مكيال و ميزان به دست مى آوريد، آرى مؤمن تنها از راه مشروع از مال بهره ورى مى كند، از راهى كه خداى تعالى او را از طريق حلال به آن راهنمايى كرده و اما مال هاى ديگر كه خدا آن

را نمى پسندد و مردم نيز آن را به حسب فطرتشان نمى پسندند، خيرى در آن نيست و انسان با ايمان احتياجى به چنين مالى ندارد!

«قالُوا يشُعَيْبُ اَصَلوتُكَ تَأْمُرُكَ اَنْ نَّتْرُكَ ما يَعْبُدُ ءَابآؤُنا...؟» (87 / هود) گفتند: آن چه تو از ما مى خواهى كه پرستش بت ها را ترك نموده و نيز به دلخواه خود در اموالمان تصرف نكنيم چيزى است كه نمازت تو را بر آن وادار كرده و آن را در نظرت

جزئيات بيشترى از گفتمان شعيب عليه السلام با اهالى مدين (321)

زشت و مشوه جلوه داده پس در واقع نماز تو اختياردار تو شده و تو را امر و نهى مى كند و اين كه تو خيال كرده اى خودت هستى كه از ما مى خواهى چنان بكنيم و چنين نكنيم، اشتباه است، اين نماز تو است كه مى خواهد ما چنين و چنان كنيم در حالى كه نه تو مالك سرنوشت مايى و نه نمازت، زيرا ما در اراده و شعور خود آزاديم، هر دينى را كه بخواهيم اختيار مى كنيم و هر جور كه بخواهيم در اموال خود تصرف مى كنيم بدونى اين كه چيزى و كسى جلوگير ما باشد و حال كه ما آزاديم غير آن دينى كه دين پدرانمان بود انتخاب نمى كنيم و در اموال خود به غير آن چه دلخواه خود ما است تصرف نمى كنيم و كسى هم حق ندارد از تصرف صاحب مال در مال خودش جلوگيرى كند.

«قالَ يقَوْمِ اَرَءَيْتُمْ اِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَ_ةٍ مِ_نْ رَبّ_ى وَ رَزَقَن_ى مِنْ_هُ رِزْقا حَسَنا...،» (88/هود) مراد از اين كه فرمود: من بر بينه اى از پروردگارم هستم اين است كه من آيت

(322) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

و معجزه اى دارم كه دلالت

بر صدق من بر ادعاى نبوتم دارم و مراد از اين كه گفت: خداى تعالى از ناحيه خود رزق نيكويى به من داده اين است كه به من وحى نبوت داده كه مشتمل است بر اصول معارف و فروع شرايع!

جناب شعيب عليه السلام با اين جمله اش كه گفت: «وَ مآ اُريدُ اَنْ اُخالِفَكُمْ...!» اشاره كرد به اين كه آن چه من شما را از آن نهى مى كنم از امورى است كه صلاح مجتمع شما كه من فردى از آنم در آن است و بر همه واجب است آن را مراعات نموده و به هيچ وجه ترك نكنند، نه اين كه پيشنهادى باشد كه من به دلخواه خودم كرده باشم و شما را مجبور به انجام آن نم__وده باشم.

و چ__ون منظ__ور آن جن__اب اين ب__وده، ل__ذا دنبال__ش فرمود: «اِنْ اُريدُ اِلاَّ الاِْصْلحَ مَا اسْتَطَعْتُ!»

جزئيات بيشترى از گفتمان شعيب عليه السلام با اهالى مدين (323)

جناب شعيب در رد گفتار آنان فرمود: آن چه من شما را به سوى آن مى خوانم پيشنهادى از ناحيه خودم نيست تا درخواست آن با حريت شما منافات داشته باشد و استقلال شما در درك و اراده را باطل كند بلكه من فرستاده پروردگار شما به سوى شمايم و بر اين ادعايم آيت و معجزه اى روشن دارم و آن چه براى شما آورده ام از ناحيه خدايى آورده ام كه مالك شما و مالك همه عالم است و شما در برابر او آزاد نيستيد بلكه بنده و عبد او هستيد و شما در آن چه او از شما خواسته نه آزادى داريد، نه اختيار و نه استقلال!

علاوه بر اين، آن چه خداى تعالى شما را به سوى آن خوانده از امورى است كه

صلاح مجتمع شما و سعادت تك تك افراد شما در آن است، هم سعادت و صلاح دنيايتان و هم سعادت و صلاح آخرتتان و شاهدش هم اين است كه من نمى خواهم در آن چه از آن

(324) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

نهيتان مى كنم خلاف گفته خود عمل كنم بلكه من نيز در عمل مثل شما هستم و جز اصلاح به قدر وسع و طاقتم منظورى ندارم و در برابر اين دعوتم هيچ اجرى از شما نمى خواهم، اجر من تنها به عهده خداى رب العالمين است.

«وَ م__ا تَوْفيقى آ اِلاّ بِاللّهِ عَلَيْ_هِ تَوَكَّلْ_تُ وَ اِلَيْ_هِ اُني_بُ!»

«وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوآا اِلَيْهِ اِنَّ رَبّى رَحيمٌ وَدُودٌ!» (90 / هود) مى فرمايد: از خداى تعالى درباره گناهان خود طلب مغفرت كنيد و با ايمان آوردن به او و به رسول او به سويش برگرديد زيرا خداى تعالى داراى رحمت و مودت است و استغفاركنندگان و تابئين را رحم مى كند و دوست مى دارد!

«وَ لَوْلا رَهْطُكَ لَ__رَجَمْنكَ!» (91 / هود) يعنى اگر ملاحظه اين عده قليل از بستگانت نبود تو را به طور يقين سنگسار مى كرديم، ولى ما ملاحظه جانب اين چند نفر خويشان

جزئيات بيشترى از گفتمان شعيب عليه السلام با اهالى مدين (325)

ت_و را مى كني_م و متعرض تو نمى شويم!

«وَ يقَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ اِنّى عمِلٌ...!» (93 / هود) اين جمله تهديدى است از جانب شعيب عليه السلام به مردم مدين به شديدترين تهديدها، چون سخن او اشعار دارد بر اين كه نسبت به گفتار و تهديدش اطمينان كامل دارد و هيچ قلق و اضطرابى از كفر مردم به وى و تمردشان از دعوت وى ندارد، پس مردم با همه نيرو و تمكنى كه دارند كارى را كه

مى خواهند بكنند او نيز كار خود را آن چنان ادامه مى دهد ولى چيزى نخواهد گذشت كه به ط__ور ناگه__انى و ب__دون خبر قبلى عذابى بر سرشان مى آيد كه در آن هنگام مى فهمن__د عذاب، چه كسى را خواهد گرفت، آنان را و يا شعيب را؟

پ__س م__ردم در انتظ__ار ب__اشن__د او ني__ز ب__ا آن__ان در انتظ__ار مى نشين__د و از آن____ان ج______دا نمى ش___ود.

(326) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

وقتى عذاب ما آمد، شعيب و مؤمنين به وى را به رحمتى كه به آن ها داشتيم نجات داديم و عذاب صيحه، مردم مدين را بگرفت و صبح كردند در حالى كه جسمانى بى روح بودند و تو گويى اصلاً در اين سرزمين زندگى نمى كردند!

ف_رم_ان ما رسيد كه لعن_ت بر مردم م_دي_ن، هم_ان طور ك_ه ثم_ود لعن_ت شدند!(1)

گفتمان حضرت شعيب با ساكن_ان شهر «ايكه»

«كَذَّبَ اَصْحابُ الاَْيْكَةِ الْمُرْسَلينَ،»

«اِذْ ق_الَ لَهُ_مْ شُعَيْبٌ اَلا تَتَّقُونَ...!»

1- الميزان، ج: 10، ص: 538.

گفتمان حضرت شعيب با ساكنان شهر «ايكه» (327)

«اصحاب ايكه نيز پيغمبران را دروغ گو شمردند،»

«چ__ون شعي_ب به ايشان گفت: چرا نمى ترسيد!»

«به درست__ى من پيغمب_رى خي_رخ_واه شم__اي_م!»

«از خ___دا بت_____رسي__د و اط____اعت__م كني____د!»

«از شم___ا براى پيغمب__رى خ__ود م__زدى نمى خ__واه__م ك__ه مزد من به عهده پ__روردگ____ار جه__اني____ان است!»

«پيم__انه را تم_ام دهي_د و كم ف__روشى نكنيد و م__ردم را به خسارت نيندازيد!»

«و با ت__رازوى درست، وزن كنيد!»

«و چي__زهاى م__ردم را ك__م ندهي__د و در اين س__رزمي__ن به فس_اد مكوشيد!»

«و از آن ك__ه شم__ا و م___ردم گ__ذشت__ه را آف____ري____ده اس__ت بت__رسي____د!»

(328) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«گفتند: حقا كه تو ج_ادو زده اى!»

«تو جز بشرى مانند ما نيستى و ما ترا دروغ گو مى پنداريم!»

«اگر راست مى گويى پ__اره اى از آسم_ان را روى ما بينداز!»

«گفت: پ__روردگ__ارم به اعم__الى كه مى كني_د داناتر است!»

«پس دروغگ__ويش شم__ردن__د و

به ع__ذاب روز اب__ر (آتشبار) دچار شدند كه ع____ذاب روزى ب____زرگ ب__ود!»

«كه در اين عبرتى است ولى بيشترشان ايم_ان آور نبودند!»

«و پ____روردگ__ارت ني____رومن__د و رحي___م اس__ت!» (176 تا 191 / شع__را)

ايكه به معناى بيشه اى است كه درختان تودرهمى داشته باشد. بعضى گفته اند اين

گفتمان حضرت شعيب با ساكنان شهر «ايكه» (329)

بيشه جنگلى بوده و در نزديكى هاى مدين كه طايفه اى در آن زندگى مى كرده اند و از جمل__ه پي__امب__رانى كه به سويشان مبعوث شده شعيب عليه السلام بوده، وى اهل آن محل نبوده است.

«اَوْفُ__وا الْكَيْ__لَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِ__ري__نَ. وَ زِنُ__وا بِالْقِسْط__اسِ الْمُسْتَقي__مِ!» (181 و 182 / شعراء) اين دو آي__ه دست__ور مى ده__د به اين كه ك__م ف__روشى نكنند و در دادن و گ__رفت__ن ك__الا كي_ل و ت__رازو را درس__ت ب__ه ك__ار بب__رن__د.

«وَاتَّقُوا الَّ__ذى خَلَقَكُ__مْ وَ الْجِبِلَّ__ةَ الاَْوَّلينَ!» (184 / شعراء) از خدايى كه شما و صاحبان جبلت گذشته را آفريده بترسيد، همان خدايى كه پدران گذشته شما و شما را با اين فط__رت آف__ري_ده كه فساد را تقبيح نموده به شئامت آن اعتراف كنيد!

«قالُوا اِنَّم_ا اَنْ_تَ مِ_نَ الْمُسَحَّرينَ... وَ اِنْ نَظُنُّكَ لَمِ_نَ الْكاذِبينَ...فَاَسْقِطْ عَلَيْنا كِسَفا

(330) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

مِنَ السَّماءِ...!» (185 تا 187 / شعراء) گفتند: حقا كه تو جادو زده اى! تو جز بشرى مانند ما نيستى و ما تو را دروغ گو مى پنداريم! اگر راست مى گويى پاره اى از آسمان را روى ما بينداز! يعنى تو هيچ كارى از دستت برنمى آيد، هر چه مى خواهى بكن!

« قالَ رَبّى اَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ!» (188 / شعراء) اين جمله پاسخى است كه شعيب به گفته آنان و پيشنهادى كه در خصوص آوردن عذاب كرده اند داده و اين كنايه است از اين

كه او هيچ اختيارى در آوردن عذاب از خود ندارد و اين كار مثل همه كارها به دست خداست، چون او به آن چه مردم مى كنند داناتر است و بهتر مى داند كه آيا عملشان مستوجب عذاب هست يا نه و اگر هست مستوجب چه عذابى است؟

«فَكَ_ذَّبُ__وهُ فَ__اَخَ__ذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ...!» (189 / شعراء) يَوْمِ الظُّلَّة همان روز ع__ذاب ق__وم شعي__ب است، كه اب__رى برايش__ان سايه افكند...! (1)

گفتمان حضرت شعيب با ساكنان شهر «ايكه» (331)

فصل پنجم: گفتمان هاى عيسى عليه السلام

گفتگ_وى عيسى ب_ا حواريون هنگام احساس كفر در مردم

«فَلَمّا اَحَسَّ عيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ اَنْصارى اِلَى اللّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ اَنْصارُ اللّهِ امَنّا بِاللّهِ وَ اشْهَدْ بِاَنّا مُسْلِمُونَ...!»

«پس همين كه عيسى از آنان احساس كفر كرد گفت: چه كسانى ياوران من در راه

1- الميزان، ج: 15، ص: 439.

(332)

خدا مى شوند؟ حواريون گفتند: مائيم ياوران خدا، ما به خدا ايمان آورده ايم و گواه ب__اش كه ما مسلم_اني_م!»

«پروردگارا! ما بدان چه نازل كرده اى ايمان داريم و رسول را پيروى كرديم ما را در زمره شاهدان بنويس!»

«و ني_رن__گ ك_ردن_د خ__دا ه__م ني_رنگ كرد و خدا بهترين نيرنگ كاران است!»

(52 تا 54 / آل عمران)

در آيه مورد بحث، احساس را در مورد كفر استعمال نموده با اين كه كفر يك امر قلبى است و قابل احساس نيست و اين براى اشاره به اين معنا بود كه كفر باطنى مردم به قدرى قوى بوده كه آثارش در ظاهر رفتار و گفتارشان نمودار شده و ممكن هم هست

گفتمان هاى عيسى عليه السلام (333)

منظور از احساس كفر، اعلام صريح آنان و در صدد ايذا و كشتن برآمدنشان باشد، پس اين كه فرمود: «فَلَمّا اَحَسَّ...،» يعنى همين كه عيسى از بنى اسرائيل (كه در اين آيات در مسأله بشارت مورد بحث بودند،)

احساس كفر نمود، فرمود: كيست كه مرا در راهى كه به سوى خدا منتهى مى شود يارى كند؟ و منظورش از اين پرسش اين بود كه بفهمد از ميان مردم چند نفر طرفدار حقند، تا روى همانان حساب كند و خلاصه بفهمند چقدر عِدّه و عُ_دّه دارد، ني__رويش در آنان متمركز گشته، دعوتش از ناحيه آنان منتشر شود.

اين خصيصه هر نيروى طبيعى و اجتماعى و امثال آن است كه وقتى مى خواهد دست به كار گشته و هر جزء از آن يك ناحيه را اداره و در آن عمل كند، بايد نخست مركزى و كانونى داشته باشد تا همه نيروهاى جزئيش در آن محل متمركز شود و آن مركز تكيه گاه نيروهاى جزئى و كمك رسان به آن باشد و گرنه صدها نيروى جزئى و

(334) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

پراكنده كارى از پيش نمى برند و بلكه همه هدر مى روند.

نظي__ر اين عم__ل كه عيس__ى عليه السلام انج__ام داد چن__د ن__وبت در دعوت اسلام پيش آمد، يكى بيعت عقبه بود كه قبل از هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله مردم مدين__ه در عقبه منا جمع شدند و با آن جناب بيعت كردند و يكى هم بيعت شجره و يا بگو بيعت رضوان بود ك__ه در ج__ري__ان صلح حديبيه اتفاق افتاد، رسول خدا صلى الله عليه و آله نيروهاى متفرق را يك جا جم__ع ك__رد تا بت__واند دعوت خود را به نتيجه برساند.

عيسى عليه السلام بعد از آن كه يقين كرد كه دعوتش در بين بنى اسرائيل _ يا همه و يا حداقل اكثريت آنان _ پيشرفتى ندارد و به نتيجه نمى رسد و فهميد كه بنى اسرائيل به هيچ وجه از كفر خود دست برنمى دارد و از سوى ديگر اگر

ميدان را به دست آن ها بدهد دعوتش به كلى باطل و گرفتارى ها بيشتر مى شود، براى بقاى دعوتش اين نقشه را طرح كرد كه

گفتمان هاى عيسى عليه السلام (335)

از آنان يارى بخواهد و به اين وسيله دوست را از دشمن جدا كند، حواريون حاضر شدند آن جناب را يارى دهند و به اين وسيله مؤمنين از كفار جدا و دوستان از دشمنان متمايز شدند و با انتشار دعوت و اقامه حجت، ايمان بر كفر غالب گشت، هم چنان كه خداى تعالى يارى همين چند نفر حوارى را به رخ همه انسان ها كشيده مى فرمايد: «يا اَيُّهَاالَّذينَ امَنُوا كُونُوااَنْصارَاللّهِ كَما قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيّي_نَ مَنْ اَنْصارى اِلَى اللّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ اَنْصارُ اللّهِ فَامَنَتْ طائِفَ_ةٌ مِنْ بَنىاِسْرائيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَاَيَّدْنَا الَّذينَ امَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ فَاَصْبَحُوا ظاهِرينَ!»(14 / صف)

در آيه مورد بحث انصار را به قيد «اِلَى اللّهِ» مقيد كرد و اين بدان خاطر بود كه بهتر و نافذتر تشويق و تحريك كرده باشد. غرض اصلى آن جناب هم از اين استفهام همين تشويق بوده است.

(336) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ اَنْصارُ اللّهِ امَنّا بِاللّهِ وَ اشْهَدْ بِاَنّا مُسْلِمُونَ!» (52 / آل عمران) كلمه حوارى به معناى كسى است كه از ميان همه مردم به آدمى اختصاص داشته باشد.

جمله: «امَنّا بِاللّهِ!» به منزله تفسيرى است براى جمله: «نَحْنُ اَنْصارُ اللّهِ!» و مى فهماند منظور از اين كه گفتيم ما انصار خدا هستيم اين است كه به او ايمان آورديم. جمله «اَنْصارى اِلَى اللّهِ!» متضمن معناى سلوك و پيمودن طريقى است كه به سوى خدا منتهى شود، براى اين كه ايمان خود طريق است و وقتى ايمان تفسير كننده نصرت

باشد، قهرا نصرت هم طريق مى شود و صحيح مى شود كه بگوئيم: نصرت خدا، نصرت به سوى خدا است.

در اين جا اين سؤال پيش مى آيد كه آيا مفاد آيه حكايت كننده آن مرتبه اولى است كه حواريين به عيسى عليه السلام ايمان آوردند يا آن كه قبلاً ايمان داشته اند و در اين جا در اجابت

گفتمان هاى عيسى عليه السلام (337)

دعوت عيسى عليه السلام براى چندمين بار گفته اند: امَنّا؟ چه بسا بعضى ها از آيه: «كَما قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيّي_نَ مَنْ اَنْصارى اِلَى اللّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ اَنْصارُ اللّهِ فَامَنَتْ طائِفَ_ةٌ...،» (14 / صف) استفاده كرده باشند كه پاسخ حواريين يعنى جمله: ايمان آورديم ايمان بعد از ايمان باشد و به نظر ما هم اين استفاده عيبى ندارد (براى اين كه روى سخن آن جناب با حواريين است كه معنايش گذشت و بعيد است كه قرآن كريم افراد كافرى را كه صرفا با آن جناب معنايش گذشت و بعيد است كه قرآن كريم كافرى را كه صرفا با آن جناب ارتباطى داشته اند، حوارى آن جناب بخواند، پس قطعا ايمان داشته اند، چيزى كه هست مى خواهد از اين افراد با ايمان كسانى را انتخاب كند كه انصاراللّه هم باشند!) چون ايمان و اسلام داراى مراتبى مختلفند، بعضى از مراتب بالاتر از بعض ديگر است.

(338) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

بلكه چه بسا كه آيه زير هم بر اين معنا دلالت بكند: «وَ اِذْ اَوْحَيْتُ اِلَى الْحَوارِيّينَ أَنْ ءَامِنُوا بى وَ بِرَسُولى قالُوآا ءَامَنّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ!» (111 / مائده) براى اين كه حواريين را كسانى كه دانسته كه به آنان وحى مى شده و فرموده: «به ياد آر كه من به

حواريين وحى كردم كه به من و به رسولم ايمان بياوريد، گفتند: ايمان آوردند و خود شاهد باش به اين كه ما مسلمانيم!»

پس معلوم مى شود اجابت در اين دعوتشان به وحى خدائى بوده، يعنى بعد از سال ها داشتن ايمان، خداى تعالى به ايشان وحى فرستاده كه بايد به ايمانى مافوق آن چ__ه داريد ارتق__ا ي_ابيد.

پس معلوم مى شود حواريين انبياء بوده اند و ايمان پيشنهادى عيسى عليه السلام ايمانى بع__د از ايم___ان بوده است.

گفتمان هاى عيسى عليه السلام (339)

جمل__ه: «وَ اشْهَ__دْ بِ__أَنَّن__ا مُسْلِمُ__ونَ. رَبَّن__ا امَنّا بِما اَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ...،» (52 و 53 / آل عمران) هم بر اين معنا دلالت دارد، براى اين كه منظور از اسلام در اين جمله تسليم شدن بدون قيد و شرط است براى خداى تعالى، به طورى كه هر چه از ايش_ان خ__واست انج__ام دهن__د و هر ك__ارى از آنان خواست بكنند، چون و چرا نكنند!

چنين اسلامى جز در بين مؤمنين خالص يافت نمى شود و چنان نيست كه هر كس به زبان شهادت به توحيد و نبوت بدهد به مقام تسليم هم برسد!

توضيح اين كه در بحث از مراتب ايمان و اسلام، قبل از هر مرتبه از ايمان مرتبه اى از مراتب اسلام قرار دارد، شاهد آن سخن، جمله: «امَنّا بِاللّهِ وَ اشْهَدْ بِاَنّا مُسْلِمُونَ!» است ك__ه از ايم__ان خ__ود به صيغ__ه فع_ل و از اسلام خود به صيغه صفت تعبير آوردند.

پس اولين مراتب اسلام، تسليم و شهادت بر اصل دين و اجمال آن است، دنبال آن

(340) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

اذعان و باور قلبى به اين شهادت زبانى و صورى است، آن هم باور اجمالى به دنبال آن مرتبه دوم اسلام است و آن

عبارت است از تسليم قلبى به معناى اين ايمان، كه اگر كسى داراى چنين تسليمى بشود، ناراحتى باطنى و اعتراض درونيش نسبت به تمامى دستورات خدا و رسول او به كلى از بين مى رود و اين همان پيروى عملى و بدون چون و چراى از دين خدا است. به دنبال اين مرتبه از اسلام مرتبه دوم از ايمان است و آن عبارت از خلوص عمل و به رنگ عبوديت در آمدن همه اعمال و افعال است. به دنبال اين مرتبه از ايمان مرتبه سوم از اسلام واقع است و آن عبارت است از اين كه بنده خدا تسليم محبت خدا و اراده او شود، چنين بنده اى ديگر دوست نمى دارد و اراده نمى كند مگر به خاطر خدا و آن چه هم در خارج واقع مى شود همان چيزى است كه خدا دوست دارد و اراده اش كرده است.

گفتمان هاى عيسى عليه السلام (341)

و در اين ميان از دلبخواه بنده و اراده مستقل او خبرى نيست، به دنبال اين مرتبه از اسلام، مرتبه سوم ايمان واقع است و آن عبارت است از تسليم عبودى خدا در همه اعمال!

خواننده عزيز بعد از تذكر اين مطلب اگر در كلام عيسى عليه السلام و دعوتى كه از آن جناب نقل شد دقت كند، فرمود: «...فَاتَّقُوا اللّهَ وَ اَطيعُونِ! اِنَّ اللّهَ رَبّى وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ!» (50 و 51 / آل عمران) خواهد فهميد كه آن جناب نخست مردم را امر به تقوا كرده و پرهيز از خدا و اطاعت خودش و سپس دستور خود را تعليل كرده به اين كه: «اِنَّ اللّهَ رَبّى وَ رَبُّكُمْ!» يعنى علت اين كه گفتيم از خدا بترسيد، اين است

كه خدا پروردگار شما امت است و پروردگار رسولى است كه به سوى شما گسيل داشته، پس واجب است كه از او پروا كنيد، به او ايمان آورده، مرا با پيروى خود اطاعت كنيد! سخن كوتاه اين كه بر شما واجب است كه با تقواى خود و اطاعتتان از رسول و ايمان آوردن به دعوت او و پيروى از او خدا را بپرستيد!

(342) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

اين آن نكته اى است كه از اين كلام بر مى آيد و به همين جهت در تعليل نامبرده، تقوا و اطاعت را خلاصه نموده و از آن تعبير به پرستش كرد و تنها منظورش از اين تعبير اين بوده كه ارتباط مسأله تقوا و اطاعت باخدا را روشن سازد، چون اين ارتباط به روشنى ارتباط عبادت باخدا نيست، بعد از روشن ساختن اين ارتباط فرموده: اين عبادت تنها صراط مستقيم است و با اين جمله فهماند راه عبادت، كوتاه ترين راهى است كه سالكش را به سوى خداى سبحان مى برد و به حق تعالى منتهى مى سازد!

آن گاه وقتى از مردم احساس كفر نمود و نشانه هاى يأس از ايمان عموم آنان برايش ظاهر گرديد، فرمود: «مَنْ اَنْصارى اِلَى اللّهِ _ كيست كه مرا در پيمودن راه خدا يارى كند؟» (52 / آل عمران) و با در نظر گرفتن روشنگرى هاى قبليش معناى اين گفتارش

گفتمان هاى عيسى عليه السلام (343)

چنين مى شود: كيست كه مرا در پيمودن صراط مستقيم و يا در عمل به دستوراتى كه قبلاً دادم، يعنى عبوديت خدا و يا تقوا و اطاعت يارى كند؟ حواريين در پاسخش عين درخواست او را به زبان آورده و گفتند: «نَحْنُ اَنْصارُ اللّهِ _ مائيم انصار

خدا!» و دنبال پاسخ جمله اى را گفتند كه به منزله تفسير آن است و آن اين است كه: «امَنّا بِاللّهِ وَ اشْهَدْ بِاَنّا مُسْلِمُونَ!» و منظورشان از اسلام، تسليم خدا و رسول او شدن و اطاعت و پيروى كردن است و لذا وقتى همين حواريين پروردگار خود را از تذلل و اطاعت و پيروى كردن است و لذا وقتى همين حواريين پروردگار خود را از در تذلل و التجاء مخاطب قرار دادند و وعده اى را كه به عيسى داده بودند براى خداى تعالى بازگو نمودند، چنين گفتند: «رَبَّنا امَنّا بِما اَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ...!» (53 / آل عمران) و در اين گفتار خود به جاى اسلام اتباع رسول را آوردند (كه از آن فهميده مى شود اسلام همان پيروى رسول است _

(344) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

مترج__م) و دامن__ه ايم__ان را هم ت__وسعه داده، گفتند: به تمامى آن چه نازل كرده اى ايمان آورديم!

در نتيجه با اين عبارت فهماندند كه به تمامى احكام و دستورات كه عيسى عليه السلام آورده و ب__ه هم__ه كت__اب و حكم__ت و ت__ورات و انجيل__ى كه خ__داى تع__الى به وى تعلي____م داده، ايم___ان آورده ان__د و رس____ول را در آن ه__ا پي____روى م__ى كنن_____د.

اين به طورى كه ملاحظه مى فرمائيد اول درجه ايمان نيست بلكه از مصاديق اعلى درجه ايمان است!

در اين گفتار به صرف عرضه حال خود ب__ه پ__روردگ__ارش__ان قناعت نكرده و عيسى عليه السلام را بر اسلام و پيروى خود شاهد گرفتند، با اين كه مى توانستند بگويند: «امَنّا بِاللّهِ وَ اشْهَدْ وَ اَنّا مُسْلِمُونَ،» به اين مقدار اكتفا ننموده، گفتند: «رَبَّنا امَنّا بِما اَنْزَلْتَ وَ

گفتمان هاى عيسى عليه السلام (345)

اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ...!» پس گويا گفته اند: پروردگارا حال ما چنين حالى

است و «رَبَّنا امَنّا بِما اَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدينَ!» حواريين از پروردگار خود خواسته اند كه ايشان را جزء شاهدان بنويسد و اين تقاضاى خود را با حرف فا بر ايمان و اسلام خود تفريع كردند و هر دو را يعنى هم ايمان و هم اسلام را اساس تقاضاى خود قرار دادند، خواستند به طور ضمنى اين شهادت را داده باشند كه عيسى عليه السلام هم وحى خداى را به ايشان رسانيد و هم خودش به آن عمل كرد، براى اين كه وقتى ايمان آوردنشان صادق است كه رسول رسالت خود را به درستى تبليغ كرده، هم به زبان آن را بيان كرده باشد و هم به عمل، هم معالم دين را به مردم رسانده باشد و هم خودش به آن ها عمل كرده باشد، پس اگر شهادت مى دهند بر اين كه عيسى عليه السلام تبليغ رسالت خود كرده، معنايش اين است كه ما معارف دين را به وسيله تعليم آن جناب آموخته ايم و با عمل آن

(346) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

جناب و پيروى ما از اين عمل او به آن معارف عمل هم كرده ايم و اگر رسول از آن چه مردم را بدان مى خواند تخطى و تعدى كرده باشد، مردم نمى توانند شهادت دهند به اين كه بدان چه خ__دا ن__ازل ك__رده، ايم__ان آورده و رس__انن__ده آن را پي__روى كرده ان__د!

ظاهرا اين شهادت همان حقيقتى است كه آيه شريفه: «فَلَنَسْئَلَنَّ الَّ_ذي_نَ اُرْسِ_لَ اِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَ_نَّ الْمُرْسَلينَ!» (6 / اعراف) به آن اشاره كرده كه همان شهادت بر تبليغ است.

چه بسا بشود از اين جا سخنشان، بعد از استشهاد رسول بر اسلام خود، كه گفتند: «فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدينَ!»

استفاده كرد: درخواستشان اين بوده كه خداى تعالى ايشان را جزو گواهان و شهداى اعمال قرار دهد.

«وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ!» (54 / آل عمران) منظور از مكركنندگان بنى اسرائيل هستند كه عليه عيسى عليه السلام توطئه كردند، توطئه اى كه جمله «فَلَمّا اَحَسَّ

گفتمان هاى عيسى عليه السلام (347)

عيس__ى مِنْهُ__مُ الْكُفْ__رَ...،» را ب__ه آن اش____اره دارد. (1)

درخ_واست دور از انتظ_ار حواريون از حضرت مسي_ح

«اِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يعيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطيعُ رَبُّكَ اَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّمآءِ قالَ اتَّقُواْ اللّهَ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ...!»

«به ياد آر زمانى كه حواريين عيسى به وى گفتند اى عيسى بن مريم آيا پروردگار تو توانايى دارد مائده اى از آسمان بر ما نازل كند؟ گفت بپرهيزيد از خدا اگر دارن__ده ايم_انيد!»

1- الميزان، ج: 3، ص: 317.

(348) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«گفتند: مى خواهيم از آن مائده بخوريم تا قلب هايمان مطمئن شود و بدانيم كه تو ما را در ايمانمان تصديق كرده اى و بر آن از گواهان باشيم!»

«عيسى بن مريم گفت: بار الها! اى پروردگار ما! نازل فرما بر ما مائده اى از آسمان تا براى ما و پيروان كنونى و آينده ما عيد و خود معجزه اى از ناحيه تو باشد، پ__روردگ__ارا روزيم_ان كن كه تو بهترين روزى دهندگانى!»

«خ__داى متع__ال ف__رم__ود: من به زودى آن م__ائ__ده اى را ك__ه خ__واست__ى نازل خواهم كرد، ولى اگر بعد از آن باز هم كسى كفر بورزد بايد بداند كه به راستى او را ع__ذاب__ى مى كن__م كه اح_دى از عالميان را به چنان عذاب دچار نمى كنم!»

(112 تا 115 / مائده)

درخواست دور از انتظار حواريون از حضرت مسيح (349)

مائده سفره و خوانى را گويند كه در آن طعام باشد. اين آيات، داستان نزول

مائده آسمانى را بر مسيح و يارانش يادآورى مى كند. اگر چه تصريح ندارد به اين كه چنين مائده اى نازل شده، ليكن از اين كه آيه آخرى مشتمل است بر وعده قطعى و بدون قيد به اين كه نازل خواهد كرد و از اين كه خداى متعال همان طورى كه خودش خود را وصف ك__رده، تخل_ف در وع_ده نمى كند، استفاده مى شود كه چنين مائده اى نازل كرده است.

دقت در داستان مائده و سياق آيات قرآن كه متضمن نقل آن است انسان را به يك بحث ديگرى راهنمايى مى كند، زيرا سؤالى كه در اول اين آيات از قدرت خداى تعالى شده به ظاهرش سؤالى است خالى از ادبى كه رعايتش در حق خداى تعالى واجب است، آخر اين آيات هم منتهى مى شود به اين كه خداى تعالى كسى را كه به اين آيات كفر

(350) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

بورزد تهديد به عذابى كرده كه نظيرش در خصوص هيچ يك از معجزات مخصوص به انبياء و معجزاتى كه امت ها از پيغمبران خود مطالبه كرده اند، از قبيل درخواست هاى قوم نوح و هود و صالح و شعيب و موسى و محمد صلى الله عليه و آله ديده نشده است.

از دقت در صدر و ذيل آيه اين سؤال پيش مى آيد كه حواريون به چه جرمى مستحق چنين كيفر باشند، كيفرى كه نظيرى براى آن نباشد؟ اگر بگويى از جهت سؤال كه خارج از ادب و نزاكت شان بوده، زيرا تعبيرشان تعبير كسى است كه در قدرت خداى سبحان شك داشته باشد، در جواب مى گوييم سؤالات امت هاى سابق بر امت مسيح و هم چنين رفتار سركشان قوم رسول اللّه صلى الله عليه و آله و رفتار يهودى هاى معاصر آن جناب خيلى بدتر و به

مقام پروردگار اهانت آميزتر بود، بلكه آنان انبياء خود را مسخره و استهزاء مى كردند، تا چه رسد به بى ادبى در كلام.

درخواست دور از انتظار حواريون از حضرت مسيح (351)

و اگ__ر بگ__وي_ى براى اين بوده كه حواريين قبل از اين سؤال ايمان آورده بودند و در اين ص__ورت صحي_ح است كه ته_دي_د شوند به اين كه اگر بعد از ايمان و نزول مائده و مش__اه__ده اين معج__زه باهره باز هم كفر بورزند مستحق چنين عذاب شديد هستند.

در جواب مى گوييم: گر چه كفر اين طورى طغيان بزرگى است، ليكن باز هم اختصاص به حواريين نداشته و عمل بى سابقه نيست، زيرا در ساير امت ها نيز از اين قبيل طغيان ها زياد بوده و هيچ يك از آنان حتى كسانى كه بعد از رسيدن به مقام قرب ح_ق و مش_اه_ده آي__ات خ_داون_دى مرتد شدند به چنين وعيدى مواجه نشدند.

چيزى كه در اين مقام ممكن است گفته شود اين است كه اين قضيه از جهت سؤالى كه در صدر آن است به معناى مخصوصى از ساير معجزات انبياء كه در قبال درخواست امت هاى خود و يا ضرورت هاى ديگر اقامه كرده اند متمايز مى شود.

(352) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

توضيح اين كه معجزاتى كه كلام اللّه مجيد از آن ها ياد كرده چند قسم است: يكى معجزاتى كه در همان اوان بعثت انبياء به آن داده تا مؤيد و حجت بر نبوت يا رسالتشان باشد، مانند يد بيضا و عصايى كه به موسى عليه السلام داد و زنده كردن مردگان و خلقت طير و شفاى كور م__ادر زاد و پيس__ى، كه به عيس__ى عليه السلام ارزانى داشت و قرآن كه به رسول اللّه صلى الله عليه و آله نازل فرمود.

و اين نوع

معجزات را به خاطر دعوت انبياء و اتمام حجت شان بر كفار، خداوند به آنان داده است تا اگر كسى زير بار نرفت و گمراه شد حجت بر او تمام باشد و آن كس ه__م ك__ه پ__ذي_رف_ت و به ن__ور ايم_ان زن_دگ_ى ي_افت با حجت و بينه زنده شده باشد.

قسم ديگر، معجزاتى است كه كفار، انبياى خود را به ارائه آن تكليف كرده اند، مانند ناقه صالح و امثال آن و از همين قسم است عذاب هاى مخوفى كه انبياء در دعوت خود

درخواست دور از انتظار حواريون از حضرت مسيح (353)

استعمال كرده اند، مانند: ملخ، شپش و قورباغه و غير اين ها از عذاب هاى هفتگانه اى كه موسى عليه السلام درباره قوم فرعون به كار برده و نيز مانند طوفان نوح و زلزله ثمود و باد ص__رص__ر ع__اد و غي__ر اين ها. اين گ__ون__ه معجزات مخصوص معاندينى بوده كه زير بار حق نمى رفتند.

قسم سوم معجزاتى است كه خداوند متعال در مواقعى كه احتياج و ضرورتى ايجاب مى كرده آن را ارائه مى داده، مانند منفجر شدن چشمه از شكم سنگ و نزول منّ و سلوى در بيابان بر بنى اسرائيل و كندن كوه طور از ريشه و نگه داشتنش بر بالاى سر آنان و شكافتن دريا براى نجاتشان از فرعون و ستم گرى هاى او، همه اين ها معجزاتى بوده كه به منظور ترسانيدن عاصيان و كسانى كه از پذيرفتن حق استنكاف مى ورزيدند يا به منظور تعظيم و تكريم مؤمنين انجام مى شده، تا شايد كلمه رحمت، در حقشان تمام

(354) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

شود، گر چه خودشان درخواست نكرده باشند.

و از همين باب است مواعيدى كه خداى تعالى در قرآن كريم مؤمنين را به آن ها وعده

داده تا كرامتى باشد براى رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، مانند وعده به فتح مكه و خذلان مش_ركي_ن از كف_ار قريش و غلبه روم و غير آن.

اين بود انواع معجزاتى كه در قرآن كريم و در تعليمات الهى از آن ها ياد شده و اما اين كه بعضى از هوسبازان با ديدن معجزه باز مطالبه معجزه ديگرى كرده اند _ و ما آن را در اين اقسام ذكر نكرديم _ براى اين بود كه اين عمل به تعبير قرآن و تعليمات الهى هذي__ان ه__ايى بوده كه نبايد به آن ها اعتنا نمود، مانند مطالبه كردن اهل كتاب از رسول اللّه صلى الله عليه و آله كه با بودن قرآن در دسترس شان كتاب ديگرى بر ايشان نازل كند و ق__رآن در اين ب__اره مى ف__رم__ايد. و نيز م__انن__د درخواستى كه مشركين درخصوص

درخواست دور از انتظار حواريون از حضرت مسيح (355)

ن__ازل ك__ردن م__لائك__ه و نش__ان دادن پ__روردگ__ارشان از رس__ول اللّه صلى الله عليه و آله كردند.

اين بى اعتنائى هاى قرآن همه براى اين است كه غرض از معجزه ظهور حق و اتمام حجت است نه چيز ديگر و معلوم است كه براى ظهور حق و اتمام حجت، انجام يك معجزه كافى است و سؤال از تكرار آن جز بازيچه گرفتن آيات خدا و لعب با مقام ربوبى و ترديد بى جا، معناى ديگرى ندارد و اين خود بزرگ ترين طغيان و استكبار است و اگر همين عم__ل زش__ت از مؤمنين سر بزند معلوم است كه گناهش بيشتر و زشتيش نمودارتر است!

مؤمن با اين كه ايمان به خدا دارد و خصوصا مؤمنى كه معجزات و آيات خدا را به چشم خود ديده آن گاه ايمان آورده است، چه كار با معجزه مجدد و نزول آيات آسمانى دارد؟ آيا

مطالبه معجزات مجدد را با اين فرض جز به اقتراحات هواپرستان و

(356) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

درخواستشان از شعبده بازان و مرتاضين كه براى سرگرمى و خوش گذرانى شان عجي__ب و غ__ريب ترين نمايش ها را بدهند، مى توان تشبيه نمود؟ و چيزى كه ظاهر آيه «اِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يعيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطيعُ رَبُّكَ اَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً...،» آن را افاده مى كند اين است كه حواريين از مسيح تقاضاى معجزه مخصوصى كرده اند در حالى كه خود از اصحاب و از خواص آن جناب بوده اند و بارها معجزات باهره و كرامات ظاهره اى كه داشت از او ديده بودند.

آرى مسيح مبعوث به قوم خود نشد مگر به همان معجزات، كما اين كه آيه «وَ رَسُولاً اِلى بَنى اِسْ_رائيلَ اَنّى قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ اَنّى اَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَاَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْرا بِاِذْنِ اللّهِ...،» (149 / آل عمران) اين معنا را به خوبى مى رساند با اين حال چگونه تصور مى شود كسى كه به مسيح ايمان آورده معجزات او را نديده

درخواست دور از انتظار حواريون از حضرت مسيح (357)

باشد؟ با اين كه مسيح خودش به خودى خود معجزه بود، زيرا خداوند او را بدون پدر آفريده و به روح القدس تأييدش نمود و در نتيجه در گهواره با مردم تكلم مى كرد، همان طورى كه در كهولت مى كرد و خداوند با معجزات پى درپى روز بروز به كرامتش مى افزود تا آن كه به سوى درگاه خويش صعودش داد و عاقبت امرش را هم به عجيب ترين معجزات خاتمه داد، با اين حال درخواست كردن حواريين معجزه اى را كه به سليقه خود انتخاب كرده بودند _ مائده _ بعد از مشاهده آن همه آيات،

عمل بسيار زشتى بود و از همين جهت مسيح عليه السلام با اين كلام خود «اتَّقُواْ اللّهَ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ!» آن ها را توبيخ نموده است. و به خاطر همين زنندگى بود كه خود آن ها اقتراح و درخواست خود را توجيه كرده و مطالبى گفتند كه آن حدت و صولتى را كه در اطلاق كلامشان بود شكست و آن مطالب اين بود كه گفتند: «نُريدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْهَا وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا

(358) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَ نَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشّهِدينَ!» (113 / مائده) غرض ما از اين درخواست تنها خوردن و تفنن به امور خارق العاده و بازيچه گرفتن آيات الهى نيست بلكه اغراض ديگرى در نظر گرفته ايم و آن عبارت است از تكميل علم خود و ازاله خاطرات سوء از دل هايمان و گواه بودنمان بر آن معجزه!

و اين اعتذارشان خود مؤيد گفتار ما است كه اين درخواست از حواريين زشت و غير متوقع است، وليكن در عين اين كه غرض خود را از اين درخواست توجيه كردند، مع ذلك از مسأله خوردن صرف نظر نكردند و اشكال هم همين جا است، باز اگر مى گفتند: «نُريدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْهَا فَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا _ مى خواهيم از آن مائده بخوريم و در نتيجه خوردن آن دل هايمان مطمئن شود،» اشكال كمتر بود از اين كه گفته اند: ««نُريدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْهَا وَ تَطْمَئِنَّ قُلُ__وبُن__ا _ مى خ__واهي__م از آن بخوريم و دلهايمان مطمئن شود!» براى اين

درخواست دور از انتظار حواريون از حضرت مسيح (359)

كه بين اين دو تعبير فرق واضحى است، تعبير اول به خوبى مى رساند كه غرض ه__وس__رانى و گزاف گويى نيست به خلاف تعبير دومى.

و چون

حواريين در اين پيشنهاد خود پافشارى كردند، عيسى عليه السلام درخواست آنان را پذيرفت و از پروردگار خود خواهش كرد كه آن ها را به مائده اى كه خواسته اند اكرام نمايد و چون اين معجزه در نوع خود منحصر است به امت عيسى و بر خلاف ساير معجزات كه در حال ضرورت انجام مى شده بدون هيچ ضرورت و تنها به خاطر اقتراح در يك امر غير لازم انجام يافته است، از همين جهت عيسى عليه السلام به درخواست خود عنوانى داد كه صلاحيت داشته باشد سؤال خود را از ساحت عظمت و كبريايى خداوند به آن عنوان توجيه نمايد، عرض كرد: «الّلهُمَّ رَبَّنآ اَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّمآءِ تَكُونُ لَنَا عيدا لاَِوَّلِنا وَ ءاخِرِنا _ بار الها فروفرست بر ما خوانى از آسمان تا براى همه ما از از اولين و آخرين عيدى باشد!» (114 / مائده) چون عيد در نزد هر قوم و ملتى عبارت است از روزى كه در آن روز به افتخار موهبتى اختصاصى نايل آمده باشند و روز نزول مائده هم براى مسيحيت همين خاصيت را دارد.

(360) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

بارى عيسى عليه السلام از پروردگار خود خواست آن چه را كه خواست و حاشا كه عيسى از خدا خواهشى كند مگر بعد از اين كه بداند و اميدوار باشد كه خداوند دعايش را مستجاب مى كند و او را در نزد امتش خوار و رسوا نمى سازد و حاشا كه پروردگار، پيغمب__رش را در خ__واهش__ى كه كرده ناامي__د ساخت__ه و دست رد به سينه اش بزند!

آرى پروردگار مسيح دعاى او را مستجاب كرد، الا اين كه شرط كرد كه هركس نسبت به اين معجزه كفر بورزد همان

طورى كه خود معجزه بى سابقه و مخصوص اين امت است، عذاب آن كس هم بى سابقه و عذابى خواهد بود كه كسى تاكنون به آن عذاب

درخواست دور از انتظار حواريون از حضرت مسيح (361)

معذب نشده است و فرمود: «أِنّى مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَأِنّىآ أُعَذِّبُهُ عَذابا لا اُعَذِّبُهُ اَحَدا مِنَ الْعلَمينَ!» (115 / مائده)

متن سؤالى كه خداوند در اين آيه از حواريون حكايت نموده، يعنى جمله: «آيا پروردگار تو مى تواند مائده اى از آسمان بر ما نازل كند؟» معنى ظاهريش معنايى است كه بسيار بعيد به نظر مى رسد كه از مثل حواريين صدور يابد و حال آن كه آنان اصحاب مسيح و شاگردان و خواص و ملازمين او بودند و از انوار علم و معارف او اقتباس مى نمودند، از آداب و آثارش پيروى مى كردند و پست ترين مراتب ايمان در آدمى اين مقدار اثر را دارد كه بفهمد خدا بر هر چيز قادر است و عجز و زبونى در ساحت او راه ندارد، با اين حال چه طور ممكن است حواريون با داشتن مراتب عاليه ايمان اين معنا را نفهمند و از پيغمبر خود بپرسندكه آياپروردگارش مى تواندمائده اى ازآسمان نازل كند؟!

(362) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ الّلهُمَّ رَبَّنآ اَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّمآءِ تَكُونُ لَنَا عيدا لاَِوَّلِنا وَ ءاخِرِنا وَ ءايَةً مِنْكَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرٌ الرّزِقينَ!» حضرت مسيح در اين خواهشى كه از خداى تعالى كرد خود را هم داخل آن ها نمود و در ابتداى كلامش ندا را به لفظ عام ادا كرد و گفت: رَبَّنآ _ اى پروردگار ما! با اين كه آنان به مسيح گفته بودند: آيا پروردگار تو قادر است، زيرا منظورش

اين بود كه ندا با دعا مطابقت كند.

نكته اى كه در اين آيه است، اين است كه اين ادعا در ميان همه دعاها و تقاضاهايى كه در قرآن از انبياء حكايت شده داراى خصوصيتى است كه در هيچ يك از آن ها نيست و آن افتتاح دعا است به نداى «الّلهُمَّ رَبَّنآ!» و ساير ادعيه انبياء افتتاحشان به نداى رب و ي__ا رَبَّن__ا است و اين خص__وصي__ت نيست مگ__ر ب__راى دق__ت م__ورد و ه__ول مطلع.

مسيح عليه السلام سپس عنوانى به مائده داده كه صلاحيت داشته باشد غرض او و

درخواست دور از انتظار حواريون از حضرت مسيح (363)

اصحابش قرار گيرد و آن اين بود كه او و امتش روز نزول مائده را عيد بگيرند. اين ابتك__ار ك__ار مسي__ح عليه السلام ب__ود و در درخ__واست ح__واريي__ن از مسي__ح چني__ن عنوانى وجود نداشت.

ديگر اين كه مسيح عليه السلام با اين كه اين پيشنهاد، پيشنهاد حواريين بود به عنوان عموم م_ا مطل_ب را ادا نمود.

و به همين تعبير زيبا مطلب را از صورت درخواست معجزه با وجود معجزات بزرگ الهى در دسترس و پيش چشم همه بيرون آورد و طورى ادا كرد كه مرضى رضاى پروردگار و غير منافى با مقام عزت و كبريايى او باشد، چون عيد گرفتن داراى آثار حسنه اى است، از آن جمله وحدت كلمه است و تجديد حيات ملى و مسرت دل هاى مردم و اعلان دين در هر بار كه فرامى رسد. از همين جهت گفت: «لاَِوَّلِنا وَ ءاخِرِنا،» و معنى آن

(364) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

بنابر آن چه سياق دلالت دارد اين است كه مى خواهيم روز نزول مائده عيدى باشد براى نس__ل ح__اض__ر از

ام__ت و ه__م ب__راى نس__ل آين__ده آن، چ__ون اص__ولاً لفظ عيد از م__اده ع_ود و به معناى برگشتن و تكرار شدن است و عيد، عيد نمى شود مگر اين كه ب_راى هميش_ه و هر چند وقت يك بار تكرار شود.

و اين عيداز مختصات قوم عيسى عليه السلام است چنان كه خود اين معجزه هم همان طورى كه گفتيم بى سابقه و از خصايص مسيحيت است.

و «ءايَةً مِنْكَ» بعد از اين كه فايده اساسى نزول مائده را كه همان عيد بودن است كه خود خواهشى به جا و خالى از اشكال است ذكر نمود، دنبالش عرض كرد مى خواهيم اين مائده معجزه اى باشد، گويا خواست اشاره كند به اين كه غرض اصلى ما اين نبود، بلكه همان عيد بودن روز نزول مائده بود و اين يك فايده زايدى است كه قهرا بر آن

درخواست دور از انتظار حواريون از حضرت مسيح (365)

غرض اصلى مترتب مى شود، نه اين كه غرض اصلى ما اين باشد تا مستحق سرزنش و يا سخط تو گرديم! و گرنه اگر غرض تنها ديدن معجزه بود نتيجه اين درخواست نامطلوب مى شد زيرا آن چه را كه از مزاياى حسنه براى ديدن اين معجزه فرض شود همه آن ها در ساير معجزات روزمره عيسى ممكن الوصول بود.

«وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرٌ الرّزِقينَ!» اين فايده ديگرى است كه مسيح آن را به عنوان يكى ديگر از فوايدى كه بر غرض اصلى (عيد) مترتب مى شود برشمرده، در حالى كه حواريون همين را غرض اصلى خود دانسته و گفته بودند: «نُريدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْهَا،» حتى اي__ن را جل__وت__ر از س__اي_ر اغ__راض خ__ود ذك_ر كرده بودند!

وليكن مسيح عليه السلام آن را در ضمن فوايد

غير مطلوب بالذات، آن هم در آخر همه ذكر نمود، علاوه بر اين، لفظ اكل _ خوردن را هم برداشت و به جايش كلمه رزق را به كار برد

(366) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

و بلافاصله گفت: «و تو بهترين روزى دهندگانى!»

اين جاست كه خواننده محترم به خوبى پى مى برد كه تا چه اندازه اين پيغمبر عظيم الشأن نسبت به پروردگار خود مؤدب بوده، مخصوصا وقتى كلام او را با كلام ح__واريي__ن مق__ايس__ه نم__اي_د، با اي__ن ك__ه ه__ر دو ك__لام در مقام اداى يك چيز (نزول مائده) بودند، يقينا ب__ه شگفت درمى آيد.

زيرا مى بينيد كه عيسى عليه السلام حرف آنان را گرفت و چيزى را بر آن اضافه و چيزى را از آن حذف نمود و بعضى از جملات آن را مقدم و بعضى را مؤخر كرد و پاره اى از الفاظ را به لفظ ديگرى تبديل و پاره اى ديگر را دست نزد تا بدين وسيله كلام سراپا پر از اشكال حواريين را به صورتى درآورد كه براى عرض به درگاه عزت و ساحت عظمت پروردگار، لايق شود و از جهت مشتمل بودنش بر آداب عبوديت زيباترين كلام شود.

درخواست دور از انتظار حواريون از حضرت مسيح (367)

«قالَ اللّهُ أِنّى مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَأِنّىآ أُعَذِّبُهُ عَذابا لا اُعَذِّبُهُ اَحَدا مِنَ الْعلَمينَ!» (115 / مائده) وعده اى كه در آيه است صريح است، ولى شرطى كه در آن ذك__ر ش__ده ص__ري_ح و قطعى نيست، بلكه مشروط و مربوط به كفر بعد از نزول است.

معجزه براى تمامى مردم نعمت است چه اولين و چه آخرين و ممكن است خيال شود كه حتى كفار امت هم از اين نعمت برخوردار مى شود، از اين

جهت خداى تعالى براى رفع چنين توهمى اطلاق كلام خود را مقيد به آن شرط نمود و ماحصل آن شرط هم اين بود كه اين عيد كه خداوند مسيحيت را به آن اختصاص داد نعمتى است كه همه شان از آن منتفع نمى شوند بلكه تنها كسانى از آن بهره مند مى گردند كه ايمان داشته و بر ايمان خود پايدار باشند و اما كسانى كه به اين نعمت كفر مى ورزند نه تنها از اين نعمت ب_رخ_وردار نمى ش_ون_د، بلك_ه به شديدترين وج_ه متض_رر هم مى گ_ردن__د!

(368) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

جهت اصلى در اين عذابى كه مخصوص به قوم مسيح است همان درخواستى است كه خودشان كردند و در نوع خود بى نظير و مخصوص به خودشان مى باشد، بنابراين اگر خداوند دعايشان را مستجاب كند، بجا است كه در صورتى كه كفر بورزند عذابى بچشند كه آن هم در نوع خود بى نظير باشد. از همين جا روشن مى شود كه مراد از عالمين عالم هاى جميع اعصار است نه تنها عالم هاى زمان آنان، براى اين كه امتيازى كه خدا به آنان داد منحصر به امت معاصرشان نبود، بلكه آنان را از جميع اهل عالم و براى هميش__ه ممت_ازشان كرد!(1)

1- الميزان، ج: 6، ص: 324.

درخواست دور از انتظار حواريون از حضرت مسيح (369)

1_ گفتمان هاى حواريون عيسى عليه السلام

گفتمان حواريون مسيح در انطاكيه

«وَ اضْ_رِبْ لَهُ_مْ مَثَ_لاً اَصْحابَ الْقَرْيَةِ اِذْ جاءَهَا الْمُ_رْسَلُونَ،»

«اِذْ اَرْسَلْنا اِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا اِنّا اِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ...!»

«م_ردم ق_ري_ه را ب_رايش_ان مث_ل بياور كه فرست_ادگان خ__دا به سوى آنان آمدند،»

«آن زمان كه ما دو نفر از رسولان را به سوى ايشان گسيل داشتيم و آن دو را تكذيب كردند پس به

وسيله رسول سومى آن دو رسول را تقويت كرديم و همگى گفتند كه ما فرستاده به سوى شماييم!»

(370)

«گفتند شما به جز بشرى مثل ما نيستيد و رحمان هيچ پيامى نازل نكرده و مدعاى شم__ا به ج__ز دروغ نمى ت_واند باشد!»

«گفتند: پروردگار ما مى داند كه ما فرستادگان به سوى شماييم!»

«و م__ا به جز رس__اندن پي__ام او به ط__ور آشك__ار وظيف__ه ديگ__رى ن_داريم!»

«گفتند ما شما را بد قدم و نحس مى دانيم اگر دست از گفته خود برنداريد قطعا سنگس__ارت__ان مى كني_م و از ن_احي_ه ما ع_ذابى دردن_اك به شم_ا خ_واه_د رسيد!»

«رسولان گفتند: نحوست با خود شماست كه وقتى تذكرتان مى دهند حق را نمى پذيريد بلكه شما مردم مسرف و متجاوزيد!»

«و از دورترين نقطه شهر مردى شتابان آمد و گفت هان اى مردم! فرستادگان خدا را پي__روى كنيد!»

گفتمان هاى حواريون عيسى عليه السلام (371)

«پي__روى كني__د كسانى را كه هم راه يافتگانند و هم به طمع مزد شما را به پيروى خود نمى خوانند!»

«و چرا من آفريننده خود را نپرستم در صورتى كه بازگشت شما به سوى او است!»

«آيا به جاى او خدايانى ديگر اتخاذ كنم كه اگر خداى رحمان ضررى برايم بخ_واه_د شف_اعت آن ه_ا هي_چ دردى از م_ن دوا و از آن ض_رر نجاتم نمى دهند!»

«مسل__م است كه م_ن در اي_ن ص__ورت در ض__لالت_ى روش__ن ق__رار گ_رفت__ه ام!»

«م__ن به پروردگار شما رسولان ايم__ان مى آورم و شم__ا بشن_وي__د ت__ا ف__ردا شه__ادت دهي__د!»

«(مردم او را كشتند،) در همان دم به او گفته شد به بهشت درآى و او كه داشت داخل بهشت مى شد گفت اى كاش مردم من مى دانستند چه سعادتى نصيبم شده!»

(372) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«مى دانستن__د چگ__ونه پ_روردگ_ارم مرا بي_ام_رزيد و م_را از مكرمين قرار داد!»

«و

ما براى ه__لاك س__اخت__ن مردم او لشك__رى از آسم__ان نفرستاديم و نبايد هم مى فرستاديم!»

«چون از بين بردن آن ها به بيش از يك صيحه نياز نداشت آرى يك صيحه برخاست و همه آن ها در جاى خود خشكيدند!»

«اى حسرت و ندامت بر بندگان من كه هيچ رسولى نزدشان نيامد مگر آن كه به ج__ز استه____زاء عكس العملى نش__ان ن__دادند!»

«آيا نديدند چه قدر از اقوام قبل از ايشان را هلاك كرديم و ديگر به سوى آنان ب_رنمى گ__ردن__د!»

«با اين كه هيچ يك از آنان نيست مگر آن كه همگى نزد ما حاضر خواهند شد!»

گفتمان هاى حواريون عيسى عليه السلام (373)

(13 تا 32 / يس)

اين آيات مثلى است مشتمل بر انذار و تبشير كه خداى سبحان آن را براى عموم مردم آورده كه در آن به رسالت الهى و تبعات و آثار دعوت به حق اشاره مى كند كه عبارت است از مغفرت و اجر كريم براى هر كس كه ايمان آورد و پيروى ذكر (قرآن) كند و از رحمان به غيب خشيت داشته باشد و نيز عبارت است از عذاب اليم براى هر كس كه كفر بورزد و آن دعوت را تكذيب كند!

در مجمع البيان مى گويد: «نقل مى كنند كه عيسى عليه السلام دو نفر از حواريين را به عنوان رسول به شهر انطاكيه گسيل داشت... بعد از آن كه شاه رسولان را تكذيب كرد و تازيانه زد، عيسى عليه السلام شمعون صفا، بزرگ حواريين را فرستاد، تا به كار آن دو

(374) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

رسي__دگى نموده ي_اريشان كند... .»

«قالُوا رَبُّنا يَعْلَمُ اِنّا اِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ. وَ ما عَلَيْنا اِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ!» (16 و 17 / يس) خداى تعالى در اين قصه حكايت نكرده كه رسولان در پاسخ

مردم كه گفتند: «ما اَنْتُمْ اِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا _ شما جز بشرى چون ما نيستيد...!» (15 / يس) چه جوابى دادند، بلكه تنها از آن رسولان حكايت كرده كه به قوم خود گفتند: ما فرستاده خدا به سوى شما و مأمور تبليغ رسالت او هستيم و جز اين شأنى نداريم و احتياجى نداريم به اين كه ما را تصديق بكنيد و به ما ايمان بياوريد، تنها براى ما اين كافى است كه: خداى مى داند كه ما فرستاده او هستيم و ما ب_ه بيش از اين هم احتياج نداريم!

«وَ ما عَلَيْنا اِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ!» بلاغ به معناى تبليغ است و مراد از آن تبليغ رسالت است و معناى جمله اين است كه: ما مأمور نشده ايم مگر تنها به اين كه رسالت خدا را به

گفتمان هاى حواريون عيسى عليه السلام (375)

شم__ا اب__لاغ كني__م و حج__ت را تم__ام نم_اييم!

«قالُوا اِنّاتَطَيَّرنا بِكُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُمْ مِنّا عَذابٌ اَليمٌ!» (18/يس) مردم قريه به رسولان گفتند: ما شما را بد قدم و شوم مى دانيم و سوگند مى خوريم كه اگر دست از سخنان خود برنداريد و تبليغات خود را ترك نكنيد و هم چنان به كار دعوت بپ_ردازي_د، ما شما را سنگب__اران مى كنيم و از ما به شما عذابى دردناك خواهد رسيد!

«قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ اَئِنْ ذُكِّرْتُمْ بَلْ اَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ!» (19 / يس) اين سخن پاسخ رسولان به اهل قريه است. كلمه طائر مرغى چون كلاغ است كه عرب با ديدن آن فال بد مى زد و سپس مورد استعمالش را توسعه دادند و به هر چيزى كه با آن فال بد زده مى شود طير گفتند و چه بسا كه در حوادث آينده

بشر نيز استعمال مى كنند و چه بسا بخت بد اشخاصى را طائر مى گويند، با اين كه اصلاً بخت امرى است موهوم، ولى مردم

(376) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

خرافه پرست آن را مبدأ بدبختى انسان و محروميتش از هر چيز مى دانند.

به هر حال اين كه فرمود: «طائِرُكُمْ مَعَكُمْ!» ظاهر معنايش اين است كه: آن چيزى كه جا دارد با آن فال بد بزنيد آن چيزى است كه با خودتان هست و آن عبارت است از حالت اعراضى كه از حق داريد و نمى خواهيد حق را همان توحيد است بپذيريد و اين كه به سوى باطل يعنى شرك تمايل و اقبال داريد!

«وَ جاءَ مِنْ اَقْصَا الْمَدينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلينَ!» (20 / يس) منظور از «آمدن از دورترين نقطه شهر،» اين است كه بفهماند بين رسولان و آن مرد، هي__چ تب__انى و س__ازش قبل__ى در ام__ر دع__وت نب_وده، هيچ رابطه اى با او نداشته اند.

آن چه مورد اهميت است، دقت و تدبر در اين معنا است كه اين شخص چه حظ وافرى از ايمان داشته كه در چنين موقعى به تأييد رسولان الهى عليهم السلام برخاسته و ايشان را

گفتمان هاى حواريون عيسى عليه السلام (377)

يارى كرده است، چون از تدبر در كلام خدا كه داستان او را حكايت كرده اين معنا به دست مى آيد كه وى مرده بوده كه خداى سبحان دلش را به نور ايمان روشن كرده، به خدا ايمان آورده و با ايمان خالص او را مى پرستيده، نه به طمع بهشت و نه از ترس آتش، بلكه ازاين جهت كه او اهليت پرستش دارد و به همين جهت از بندگان مكرم خدا شده.

خداى سبحان در كلامش هيچ كس به جز ملائكه

را به صفت مكرم توصيف نكرده، تنها ملائكه مقرب درگاهش و بندگان خالصش را به اين وصف ستوده، از آن جمله اين مرد است كه با مردم مخاصمه و احتجاج كرده و بر آنان غلبه جسته و حجت قوم را باطل نموده و در مقابل اثبات كرده است كه تنها بايد خدا را پرستيد! و رسولان او را در دعوى رسالت تصديق نموده و سپس به آنان ايمان آورده است.

«وَ م__ا لِ__ىَ لا اَعْبُ__دُ الَّ__ذى فَطَ__رَن__ى وَاِلَيْهِ تُرْجَعُونَ. ءَاَتَّخِ__ذُ مِ__نْ دُونِ_هِ الِهَ_ةً...

(378) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

وَ لايُنْقِ__ذُونِ!» (22 و 23 / يس) اي__ن ك__ه گفت: چرا خ__داي__ى را كه مرا آفريده نپرستم؟ در معنا اين است كه گفته باشد: چرا انسان خدايى را كه خلقش كرده نپرستد و آي_ا كس__ى كه انس__ان باشد غير از خ_دا، آلهه ديگرى مى گيرد؟

اين دو آيه شريفه مشتمل بر دو حجت و برهان عليه دليلى است كه ب_ت پرستان آن را اساس بت پرستى و اعتقاد به ارباب بودن بت ها قرارداده بودند.

جمله «اِنّى امَنْتُ بِرَبِّكُمْ...!» (25 / يس) تجديد شهادت به حق و تأكيد ايمان است و منظ__ورش از اين تكرار اين بوده كه با ايمان خود در حضور مردم قريه رسولان را ت_أييد كرده باشد.

«قيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمى يَعْلَمُونَ. بِما غَفَرَلى رَبّى وَ جَعَلَنى مِنَ الْمُكْرَمينَ!» (26 و 27 / يس) اين آيه اشاره مى كند به اين كه مردم قريه آن مرد را كشتند و

گفتمان هاى حواريون عيسى عليه السلام (379)

خداى تعالى از ساحت عزتش به وى خطاب كرد كه داخل بهشت شو!

بين كشته شدن آن مرد به دست مردم قريه و بين امر به داخل شدنش در

بهشت، فاصله چندانى نبوده، آن قدر اين دو به هم متصل بودند كه گويى كشته شدنش همان و رسيدن دستور به داخل بهشت شدنش همان! مراد از جنت در اين آيه، بهشت برزخ است ن_ه بهشت آخرت.

«وَ ما اَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما كُنّا مُنْزِلينَ!» (28 / يس) ما بعداز قتل او، ديگر هيچ لشكرى از آسمان بر قوم او نازل نكرديم و نازل كننده هم نبوديم!

اين آيه زمينه چينى براى آيه بعدى است و براى بيان اين معنا است كه كار و هلاكت آن قوم در نظر خداى تعالى بسيار ناچيز و غير قابل اعتنا بود و خدا انتقام آن مرد را از آن قوم گرفت و هلاكشان كرد و هلاك كردن آن ها براى خدا آسان بود و احتياج به عِدّه و

(380) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

عُدّه اى نداشت، تا ناگزير باشد از آسمان لشكرى از ملائكه بفرستد تا با آن ها بجنگند و ه__لاكش__ان كنن__د و به همي__ن جه__ت در ه__لاك__ت آنان و هلاكت هيچ يك از امت هاى گ__ذشت_ه اين كار را نكرد، بلكه با يك صيحه آسمانى هلاكشان ساخت!

«اِنْ كانَتْ اِلاّ صَيْحَةً واحِدَةً فَاِذا هُمْ خامِدُونَ!» (29 / يس) يعنى آن امرى كه به مشيت ما سبب هلاكت آنان گرديد، غير از يك صيحه چيز ديگرى نبود!

«يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ اِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ!»

«اى حسرت و ندامت بر بندگانى كه هر چه رسول به سويشان آمد به استهزايش پرداختند!»

(30 / يس)(1)

1- الميزان، ج: 17، ص: 103.

گفتمان هاى حواريون عيسى عليه السلام (381)

فصل ششم :گفتمان هاى رسول اللّه صلى الله عليه و آله

1 _ گفتمان هاى رسول خدا با يهود و نصارى

گفتمانى با بنى اسرائيل، به_انه هاى ع_دم گرايش به اسلام

«وَ اِذا قيلَ لَهُمْ امِنُوا بِما اَنْزَلَ اللّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما اُنْزِلَ عَلَيْنا وَ

يَكْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَ__دِّق__ا لِم__ا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ اَنْبِياءَ اللّهِ مِنْ قَبْلُ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ...!»

(382)

«و چون به ايشان گفته شود به آن چه خدا نازل كرده ايمان بياوريد گويند ما به آن چه بر خودمان نازل شده ايمان داريم و به غير آن كفر مى ورزند با اين كه غير آن هم حق است و هم تصديق كننده كتاب است! بگو اگر به آن چه بر خودتان نازل شده ايمان داشتيد پس چرا انبياء خدا را كشتيد!»

«مگر اين موسى نبود كه آن همه معجزه براى شما آورد و در آخر بعد از غيبت او گوس_اله را خداى خود از در ستمگرى گرفتيد؟»

«و مگر اين شما نبوديد كه از شما ميثاق گرفتيم و طور را بر بالاى سرتان نگه داشتيم كه آن چه به شما داده ايم محكم بگيريد و بشنويد با اين حال نياكان شما گفتند: شنيديم ولى زير بار نمى رويم و علاقه به گوساله در دل هاشان جاى گير شد به خاطر اين كه كافر شدند بگو چه بد دستورى است كه ايمان شما به شما مى دهد اگر به راستى مؤمن باشيد؟! (91 تا 93 / بقره)

گفتمان هاى رسول اللّه صلى الله عليه و آله (383)

قبل از بعثت، كفار عرب متعرض يهود مى شدند و ايشان را آزار مى كردند و يهود در مقابل، آرزوى رسيدن بعثت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله را مى كرده اند و مى گفته اند: اگر پيغمبر ما ك__ه ت__ورات از آم_دنش خبر داده مبعوث شود و نيز به گفته تورات به مدينه مهاجرت كن_د، ما را از اين ذل_ت و از شر شما اعراب نجات مى دهد.

اين آرزو را قبل از هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله همواره مى كرده اند، به حدى كه در

ميان هم__ه كف_ار عرب نيز معروف شده بود.

قرآن علت كفر يهود را با وجود علمى كه به حقانيت اسلام داشتند، بيان مى كند و آن را منحصرا حسد و ستم پيشگى مى داند.

(384) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

حاصل سؤال اين است كه: اگر اين كه مى گوييد: «ما تنها به تورات ايمان داريم!» حق است و راست مى گوييد، پس چرا پيامبران خدا را مى كشتيد؟ و چرا با گوساله پرستى به م__وس_ى كفر ورزيديد؟ و چ__را در هنگ__ام پيم__ان دادن كه كوه طور بالاى سرتان ق__رار گ__رفت__ه بود گفتيد: «سَمِعْنا وَ عَصَيْنا _ شنيديم و نافرمانى كرديم!» (93 / بقره)

«قُلْ بِئْسَ ما يَأْمُرُكُمْ بِهِ ايمانُكُمْ...!» (93 / بقره) اين جمله به منزله اخذ نتيجه از ايرادهايى است كه به ايشان كرد، از كشتن انبياء، كفر به موسى، استكبار در بلند شدن كوه طور به اعلام نافرمانى، كه علاوه بر نتيجه گيرى استهزاء به ايشان نيز هست مى فرمايد: «چه بد دستورانى به شما مى دهد اين ايمان شما...!» و عجب ايمانى است كه اث__رش كشتن انبي_اء و كفر به موسى و غيره است!(1)

گفتمان هاى رسول اللّه صلى الله عليه و آله (385)

گفتمان رسول اللّه صلى الله عليه و آله در رد درخواست يهود و نصارا

«وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ اِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدى وَ لاَِنِ اتَّبَعْتَ اَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذى جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مالَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ وَلِىٍّ وَ لا نَصيرٍ...!»

«يهود و نصارى هرگز از تو راضى نمى شوند مگر وقتى كه از كيش آنان پيروى كنى، بگو تنها هدايت، هدايت خدا است! و اگر هوى و هوس هاى آنان را پيروى

1- المي__زان، ج: 1، ص: 335.

(386) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

كنى بعد از آن علمى كه روزيت شد، آن وقت از ناحيه

خدا نه سرپرستى خواهى داشت و نه ياورى!»

«كسانى كه ما كتاب به ايشان داديم و آن طور كه بايد، آن را خواندند، آنان به اين كت__اب ني__ز ايم__ان مى آورن__د و كس__انى كه به آن كف__ر بورزند زيانكارند!»

«اى بنى اسرائيل به ياد آوريد آن نعمتى كه به شما انعام كردم و اين كه شما را بر م__ردم مع__اص_رتان برترى دادم!»

«و بترسيد از روزى كه هيچ نفسى جوركش نفس ديگر نمى شود و از هيچ كس عوض پذيرفته نمى گردد و شفاعت سودى به حال كسى ندارد و يارى هم نمى شوند!» (120 تا 123 / بقره)

گفتمان رسول اللّه صلى الله عليه و آله در رد درخواست يهود ونصارا (387)

يهود و نصارى هرگز از تو راضى نمى شوند مگر وقتى كه تو به دين آنان درآيى، دينى كه خودشان به پيروى از هوى و هوسشان تراشيده و با آراء خود درست كرده اند. لذا در رد اين توقع بى جاى آنان، دستور مى دهد به ايشان بگو: «اِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدى _ هدايت خدا هدايت است، نه من درآوردى هاى شما!» مى خواهد بفرمايد: پيروى ديگران كردن، به خاطر هدايت است و هدايتى به غير هدايت خدا نيست و حقى به جز حق خدا نيست تا پيروى شود، غير هدايت خدا _ يعنى اين كيش و آئين شما _ هدايت نيست، بلكه هواهاى نفسانى خود شماست كه لباس دين بر تنش كرده ايد و نام دين بر آن نهاده ايد!

در جمله: «اِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدى...!» هدايت را كنايه از قرآن گرفته و آن گاه آن را به خ__دا نسب__ت داده و ه__داي__ت خ__دايش مع__رفى ك__رده و در نتيجه «غير از هدايت خدا هدايتى نيست،» را افاده كرده است و با اين انحصار فهم__انده كه پس ملت

و دين آنان

(388) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

خالى از هدايت است، از اين هم نتيجه گرفته كه پس دين آن__ان هوى و هوس هاى خ_____ودش__ان اس__ت، ن___ه دست__ورات آسم__انى!

لازمه اين نتيجه ها اين است كه پس آن چه نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله است، علم است و آن چه نزد خود آنان است، جهل. و چون سخن بدين جا كشيد، ميدان براى اين تهديد باز شد كه بفرمايد: «اگر بعد از اين علمى كه به تو نازل شده، هواهاى آنان را پيروى كنى، آن گاه از ناحيه خدا نه سرپرستى خواهى داشت و نه ياورى!»

سؤال اين است كه: وقتى اميدى به ايمان آوردن يهود و نصارى نيست پس چه كسى از ايشان به اين كتاب ايمان مى آورد؟ و راستى دعوت ايشان به كلى باطل و بيهوده اس__ت؟ در ج__واب مى ف__رم__ايد: از ميانه آن هايى كه كتابشان داده بوديم تنها كسانى به اين كت__اب ايم__ان مى آورند كه كتاب خود را حقيقتا تلاوت مى كردند و به راستى به

گفتمان رسول اللّه صلى الله عليه و آله در رد درخواست يهود ونصارا (389)

كت__اب خود ايمان داشتند. (1)

گفتمان رسول اللّه به عنوان پيرو واقعى ملت ابراهيم عليه السلام

«وَ قالُوا كُونُوا هُودا اَوْ نَصارى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ اِبْراهيمَ حَنيفا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ...!»

«يهوديان گفتند يهودى شديد تا راه يافته باشيد و نصارى گفتند نصارى شويد تا راه يافته شويد! بگو بلكه ملت ابراهيم را پيروى مى كنم كه دينى ميانه است و خود او ه__م از مشركين نب_ود!»

1- الميزان، ج: 1، ص: 400.

(390) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«بگوييد به خدا و به آن چه بر ما نازل شده و به آن چه به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل شده و به آن چه به

موسى و عيسى دادند و به آن چه انبياء از ناحيه پروردگارشان داده شدند و خلاصه به همه اين ها ايمان داريم و ميانه اين پيغمبر و آن پيغمبر فرق نمى گذاريم و ما در برابر خدا تسليم هستيم!»

«اگر ايمان آورند به مثل آن چه شما بدان ايمان آورديد كه راه يافته اند و اگر اع__راض ك__ردن__د پس بدانيد كه مردمى هستند گرفتار تعصب و دشمنى و به زودى خ__دا ش___ر آن__ان را از شم__ا مى گ__ردان__د و او شن__وا و دان___ا است!»

«بگوييد ما رنگ خدايى به خود مى گيريم و چه رنگى بهتر از رنگ خداست و ما تنها او را عبادت مى كنيم!»

گفتمان رسول اللّه به عنوان پيرو واقعى ملت ابراهيم عليه السلام (391)

«بگ__و آي__ا با ما درباره خ__دا بگومگو مى كني__د كه پروردگار ما و شما هر دو است؟ و با اين كه اعمال شما براى خودتان و اعمال ما براى خودمان است و ما در عمل براى او خالصيم!»

«و يا مى گوييد ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط يهودى و يا نصرانى بودند؟ اگر اين را بهانه كرده بودند در پاسخشان بگو آيا شما داناتريد و يا خ__دا؟ و چ__ه كس__ى ستمگرتر است از كسى كه شهادتى را كه از ناحيه خدا نزد خ______ود دارد كتم__ان كن__د و خ__دا از آن چ__ه مى كني__د غ__اف__ل نيس__ت!»

«به هر حال آن ها امتى بودند و رفتند هر چه كردند براى خود كردند و شما هم هر چه كرديد براى خود مى كنيد و شما از آن چه آن ها كردند بازخواست نمى شويد!»

(135 تا 141 / بقره)

(392) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

خداى تعالى بعد از آن كه بيان كرد كه: دين حق كه اولاد ابراهيم از اسماعيل و اسحاق و

يعقوب و فرزندان وى بر آن دين بودند اسلام بود و خود ابراهيم هم آن را دين حنيف خود داشت، اينك در اين آيه نتيجه مى گيرد كه اختلاف و انشعاب هايى كه در بشر پيدا شده، دسته اى خود را يهودى و دسته اى ديگر مسيحى خواندند، همه ساخته هاى هوى و هوس خود بشر است و بازيگرهايى است كه خود در دين ابراهيم كرده اند و دشمنى هايى كه با هم داشتند به حساب خدا و دين او گذاشتند.

در نتيجه طائفه هاى مختلف و احزابى دينى و متفرق گشتند و رنگ هوى و هوس ها و اغراض و مطامع خود را به دين خداى سبحان يعنى دين توحيد زدند، با اين كه دين به طور كلى يكى بود، هم چنان كه معبودى كه به وسيله دين عبادت مى شود يكى است و

گفتمان رسول اللّه به عنوان پيرو واقعى ملت ابراهيم عليه السلام (393)

آن دين ابراهيم است و بايد مسلمين به آن دين تمسك جويند و شقاق و اختلاف اهل كت__اب را پي__روى ننم_وده، آن را براى خود اهل كتاب بگذارند!

توضيح اين كه يكى از آثار طبيعى بودن زندگى زمينى و دنيوى، اين است كه اين زندگى در عين اين كه به منزله ماده است براى زندگى و لازمه اين تحول آن است كه رسوم و آداب و شعائر قومى كه ميانه طوائف ملل و شعبات آن هست نيز دگرگونه شود و اى بسا اين دگرگونگى رسوم، باعث شود كه مراسم دينى هم منحرف و دگرگون شود و اى بسا اين نيز موجب شود كه چيزهايى داخل در دين گردد، كه جزء دين نبوده و يا چيزهايى از دين بيرون شود، كه جزء دين بوده و اى بسا پاره اى اغراض دنيوى جاى

اغراض دينى و الهى را بگيرد و بلا و آفت دين هم همين است!

و اين جاست كه دين رنگ قوميت به خود گرفته و به سوى هدفى غير هدف اصليش

(394) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

دعوت مى كند و مردم را به غير ادب حقيقيش مؤدب مى سازد، تا آن جا كه رفته رفته كارى كه در دين منكر بود معروف و جزء دين بشود و مردم نسبت به آن تعصب به خرج دهند، چون بر طبق هوس ها و شهواتشان است و به عكس كارى كه معروف _ و جزء دين بود _ منكر و زشت شود، كسى از آن حمايت نكند، هيچ حافظ و نگهبانى نداشته ب_اش_د و سرانج_ام ك_ار به ج_ايى برسد، كه امروز به چشم خود مى بينيم، كه چگونه...!

سخن كوتاه اين كه جمله: «وَ قالُوا كُونُوا هُودا اَوْ نَصارى!» اجمال اين تفصيل است. «و قالت اليهود كونوا هودا تهتدوا و قالت النصارى كونوا نصارى تهتدوا _ بياييد همه يه__ودى شويد، تا هدايت يابيد، نصارى هم گفتند: بياييد مسيحى شويد تا همه راه يابيد...!»

«قُلْ بَلْ مِلَّةَ اِبْراهيمَ حَنيفا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ!» (135 / بقره) اين آيه جواب همان گفتار يهود و نصارى است. مى فرمايد: بگو بلكه ملت ابراهيم را پيروى مى كنيم كه

گفتمان رسول اللّه به عنوان پيرو واقعى ملت ابراهيم عليه السلام (395)

فطرى است، ملت واحده اى است كه تمامى انبياء شما از ابراهيم گرفته تا بعد از او همه بر آن ملت بودند و صاحب اين ملت يعنى ابراهيم از مشركين نبود و اگر در ملت او اين انشعاب ها و ضميمه هايى كه اهل بدعت منضم به آن كردند و اين اختلاف ها را راه انداختند، مى بود، ابراهيم هم مشرك بود، چون چيزى كه

جزء دين خدا نيست هرگز به سوى خداى سبحان دعوت نمى كند، بلكه به سوى غير خدا مى خواند و اين همان شرك است، در حالى كه ملت ابراهيم دين توحيدى است كه در آن هيچ حكمى و عقيده اى كه از غير خدا باشد، وجود ندارد.

«قُولُوا امَنّا بِاللّهِ وَ ما اُنْزِلَ اِلَيْنا...،» (136 / بقره) بعد از آن كه دعوت يهود و نصارى به سوى پيروى مذهب خود را حكايت كرد، اينك آن چه نزد خدا حق است (خدايى كه جز حق نمى گويد!) ذكر نموده و آن عبارت است از شهادت بر ايمان به خدا و

(396) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

ايمان به آن چه نزد انبياء است، بدون اين كه فرقى ميانه انبياء بگذارند و آن همانا اسلام است. اگر از ميانه همه احكامى كه بر پيغمبران نازل شده يك حكم را بيرون كشيد و جلوترش ذكر كرد، آن مسئله ايمان به خدا بود كه فرمود: «بگوييد به خدا ايمان مى آوريم و به همه احكامى كه بر ما نازل شده...!» اين بدان جهت بود كه خصوص ايمان به خدا فطرى بشر بود، كه ديگر احتياج به معجزات انبياء نداشت.

بعد از ايمان به خداى سبحان، ايمان «به آن چه بر ما نازل شده...،» را ذكر كرد، منظور از آن قرآن و يا معارف قرآنى است. سپس آن چه را كه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب نازل شده، بعد از آن، آن چه بر موسى و عيسى نازل شده را ذكر كرد. اگر موسى و عيسى را از ساير انبياء جدا كرد و آن چه را بر آن دو نازل شده به خصوص ذكر كرد، بدان جهت بود

كه در آيه شريفه روى سخن با يهود و نصارى بود

گفتمان رسول اللّه به عنوان پيرو واقعى ملت ابراهيم عليه السلام (397)

و آن ها مردم را تنه__ا به سوى آن چه بر م__وسى و عيسى نازل شده دعوت مى كردند.

و در آخر آن چه بر ساير انبياء نازل شده را نام برد، تا شهادت نامبرده شامل همه انبياء بشود در نتيجه معناى: «لا نُفَرِّقُ بَيْنَ اَحَدٍ مِنْهُمْ _ بين احدى از انبياء فرق نمى گذاريم!» (136 / بقره) روشن تر گردد.

«فَاِنْ امَنُوا بِمِثْلِ ما امَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا...!» (137 / بقره) آوردن كلمه «مِثْلِ» با اين كه اصل معنا «فَاِنْ امَنُوا بِما امَنْتُمْ بِهِ _ پس اگر ايمان آورند به آن چه شما بدان ايمان آورده ايد،» است، به اين منظور بوده كه با آوردن آن شاهرگ دشمنى و جدال را زده باشد، چون اگر مى فرمود: «آمنوا بما آمنا به _ ايمان آوريد به همان دينى كه ما بدان ايمان آورديم،» ممكن بود در پاسخ بگويند: «نه، ما تنها به آن چه بر خودمان نازل شده ايمان مى آوريم و به غير از آن كافريم!» هم چنان كه همين پاسخ را دادند. ولى اگر به جاى آن بفرمايد (كه همين طور هم فرمود:) «مابه دينى ايمان آورديم كه مشتمل نيست جز بر حق و در آن غير حق چيزى نيست، پس شما هم به دينى مثل آن ايمان بياوريد كه غير از ح__ق چي__زى در آن نب__اش__د!» در اين ص__ورت خص__م ديگ__ر به__ان__ه اى ن__دارد كه ج__دال كن__د و جز پذيرفتن چاره اى ندارد، چون آن چه خود او دارد حق خالص نيست.

(398) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

«صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً؟» مى فهماند اين ايمان كه گفتگويش مى كرديم،

يك نوع رنگ خدايى است، كه ما به خود گرفته ايم و اين بهترين رنگ است، نه رنگ يهوديت و نصرانيت، كه در دين خدا تفرقه انداخته آن را آن طور كه خدا دستور داده بپانداشته است.

«قُلْ اَتُحاجُّونَنا فِى اللّهِ؟» (139 / بقره) اين جمله محاجه و بگومگوى اهل كتاب را انكار نمود، نابجا مى خواند و دليل لغو و باطل و نابجا بودنش را اين طور بيان كرده، كه:

گفتمان رسول اللّه به عنوان پيرو واقعى ملت ابراهيم عليه السلام (399)

«وَ هُ__وَ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ وَ لَنا اَعْمالُنا وَ لَكُمْ اَعْم_الُكُ_مْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ!» (139 / بقره)

«اَمْ تَقُولُونَ اِنَّ اِبْراهيمَ... كانُوا هُودا اَوْ نَصارى؟» (40 / بقره) اين جمله رد جهت اولى است كه هر طايفه اى مى گفتند ابراهيم و بقيه انبياء نامبرده در آيه از ما است و لازمه اين حرف اين است كه آن حضرات نيز يهودى يا نصرانى باشند، بلكه از لازمه گذشته صريح در آن است، هم چنان كه از آيه: «يا اَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحاجُّونَ فى اِبْراهيمَ وَ ما اُنْزِلَتِ التَّوْريةُ وَ الاِْنْجيلُ اِلاّ مِنْ بَعْدِهِ اَفَلا تَعْقِلُونَ؟ _ اى اهل كتاب چرا در آيين ابراهيم ب__ا يك__ديگ__ر مج__ادل__ه مى كنيد در صورتى كه تورات و انجيل شما بعد از او نازل شده اس__ت، آي__ا تعق__ل نمى كني__د؟» (65 / آل عم__ران) استفاده مى شود كه صريحا هر يك اب__راهي__م را از خ_ود مى دانسته اند.

«قُلْ ءَاَنْتُمْ اَعْلَمُ اَمِ اللّهُ _ بگو آيا شما بهتر مى دانيد يا خدا...؟» (141 / بقره) با اين كه

(400) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

خدا در اين كتاب به ما و شما خبر داد: كه موسى و عيسى و انجيل و توراتشان بعد از ابراهيم و انبياء نامبرده ديگر

بودند!

«وَ مَ_نْ اَظْلَ_مُ مِمَّ_نْ كَتَ_مَ شَه_ادَةً عِنْ_دَهُ مِنَ اللّهِ _ و كيست ستم كارتر از آن كس كه با اين كه شهادتى از خدا را تحمل كرد، كتمان كند؟» (140 / بقره)

«تِلْكَ اُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ...،» (141 / بقره) يعنى اصلاً دعوا بر سر اين كه فلان شخص از چه ط__ايف__ه اى ب__وده و آن ديگ__رى از كدام طايفه، چه سودى دارد؟ و سكوت از اين بگومگوها چه ضررى؟ آن چه الان بايد بدان بپردازيد مسايلى است كه فردا از آن ب_ازخواست خواهيد شد. (1)

1- الميزان، ج: 1، ص: 468.

گفتمان رسول اللّه به عنوان پيرو واقعى ملت ابراهيم عليه السلام (401)

2 _ گفتمان هاى رسول اللّه با كافران و مشركان

نم_ونه اى از گفتمان رس_ول خدا صلى الله عليه و آله با كافرين

«وَ اِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مااَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مااَلْفَيْنا عَلَيْهِ اباءَنا اَوَ لَوْ كانَ اباؤُهُمْ لايَعْقِلُونَ شَيْئاوَ لا يَهْتَدُونَ!»

«و چ__ون به ايش__ان گفت__ه ش__ود آن چه خ__دا ن__ازل ك__رده پيروى كنيد مى گويند: نه، ما تنها آن را پيروى مى كنيم كه پ__دران خ__ود را بر آن يافتيم آيا اگر پدران ايشان عقل نمى داشتند و هيچ چيز نمى فهميدند و راه به جايى نمى بردند ب__از ه__م پي__رويش__ان مى ك__ردند؟»

(402)

«مثل كسانى كه كافر شدند مثل آن چوپانى است كه بر گوسفندان خود نهيب مى زند و چيزهايى مى گ__ويد كه گ__وسفندان نمى فهمن__د تنه__ا ص__دايى و ن__داي__ى از او م_ى شن__ون__د، ك__ر و گن__گ و ك__ورن__د و در نتيج__ه راه__ى ب__راى تعق__ل ندارند!»

(170 و 171 / بقره)

اين آيات پاسخ به سخن كفار است و بيان مى كند كه اين سخن شما، همان قول بدون علم و بدون تبين است، كه صريح عقل با آن مخالف است، چو اين كه گفتند: «ما تنها آن چه را كه پدران خود را بر آن يافتيم، پيروى مى كنيم!» سخنى است مطلق و معنايش اين است

كه ما پدران خود را در هر حالى و بر هر وصفى كه بودند، چه صحيح و چه غل__ط، پي__روى مى كني__م، حتى اگر هي__چ علم__ى هم ن__داشت__ه اند و هي__چ راه

گفتمان هاى رسول اللّه با كافران و مشركان (403)

نيافته اند، باز پيرويشان مى كني__م و مى گ__ويي__م: آن چه آن ه__ا مى ك__ردند حق است.

اين حرف همان سخن بدون علم است و سر از مطلبى در مى آورد كه هيچ عاقلى اگر به آن تنبه داشته باشد لب بدان نمى گشايد، بله اگر پدران خود را تنها در مسايلى پيروى مى كردند كه پدران در آن مسايل داراى علمى بودند و راه حق را يافته بودند و اين ها هم از عل__م و اهت__داء پ_دران اط_لاع مى داشتن__د، چنين اتب_اعى، اهت_داء بدون علم نمى شد.

«وَ مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذى يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ اِلاّدُعاءً وَ نِداءً...،» (171 / بقره) مَث__ل كف__ارى ك__ه پي__امب__ر، ايش__ان را به س__وى ه__داي__ت مى خ__وان__د، مثل گوسفن__دانى است كه چوپان آن ها را صدا مى زند و آن ها كر و لال و كور بى عقلند.(1)

1- الميزان، ج: 1، ص: 634.

(404) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

گفتمان هاى رسول اللّه با كافران و مشركان (405)

3 _ گفتمان مباهله بين رسول اللّه و نصاراى نجران

گفتم_ان مباهل_ه در قرآن

«فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ماجاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْناءَنا وَ اَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ!»

«پس هر كس با تو درباره بندگى و رسالت عيسى مجادله كرد بعد از علمى كه از مطلب يافتى، به ايشان بگو بياييد ما فرزندان خود و شما فرزندان خود را، ما زنان

(406)

خود و شما زنان خود را، ما نفس خود و شما نفس خود را بخوانيم و سپس مباهله كنيم و دورى

از رحمت خدا را براى دروغگويان كه يا ماييم يا شما، درخواست!»

(61 / آل عمران)

مباهله به معناى ملاعنه است، يعنى لعنت كردن يكديگر، هر چند كه در خصوص آيه به معناى چيز نظير محاجه بين شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله و بين بزرگان نصارا است، ولى تعميم دادن دعوت به فرزندان و زنان براى اين بوده كه اين احتجاج اطمينان آورتر باشد، چون وقتى كسى زن و بچه خود را هم نفرين كند، طرف مقابلش مى فهمد كه او به صدق دعوى خود ايمان كامل دارد، براى اين كه خداى تعالى محبت به زن و فرزند و شفقت بر آنان را در دل هر كسى قرار داده است، به طورى كه هر انسانى حاضر است با مايه گذاشتن جان خود، آنان را از خطر حفظ كند و براى حفظ آنان و در راه حمايت و غيرت و

گفتمان مباهله بين رسول اللّه و نصاراى نجران (407)

دفاع از آنان دست به كارهاى خطرناك مى زند، ولى حاضر نيست براى حفظ خود، ايشان را به خطر بيندازد و عينا به همين جهت است كه مى بينيم در آيه شريفه فرزندان را اول و زنان را دوم و خويشتن را در مرحله سوم ذكر كرده است، چون محبت انسان نسبت به فرزندان شديدتر و بادوام تر است.

اين كه به طور تفصيل موارد را يكى يكى شمرده، خود دليلى ديگر است بر اين كه پيشنهاد كننده سخت به دعوت خود ايمان و به حق اعتماد و خاطرجمعى داشته، گويا پيشنهاد مى كند اى مسيحيان بياييد همگى ما و همگى شما يكديگر را نفرين كنيم، تا لعنت بر دروغ گويان شامل همه ما و يا شما شود، به طورى كه لعنت

شامل حال زن و فرزند ما هم بشود و در نتيجه نسل دروغ گو از روى زمين برچيده شود و اهل باطل ريشه كن شوند!

(408) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

مفسرين اتفاق دارن__د و روايات هم متفقند، تاريخ هم مؤيد است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، وقتى براى مباهله حاضر مى شد احدى به جز على و فاطمه و حسنين عليهم السلام را با خود ني__اورد، پ__س از ناحي__ه آن جناب كسى حضور به هم نرسانيد مگر دو نفس و دو ابن و ي__ك زن و ب__ا آوردن اين__ان رس__ول خ___دا صلى الله عليه و آله ، امر پروردگارش را امتثال نمود.

اين معنا روشن است كه اگر ادعا و مباهله اى بر سر آن، بين شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله و بين جمعيت نصارا بود يك طرف شخص واحد و طرف ديگر جمعيتى بود، لازم بود در آيه تعبيرى بياورد كه قابل انطباق بر مفرد و جمع باشد، مثلاً بفرمايد: «لعنت خدا را بر كسى قرار دهيم كه دروغ گو بوده باشد،» ولى اين طور نفرموده، معلوم مى شود دروغ گويى كه نفرين شامل حالش شود جمعيتى است كه در يك طرف اين محاجه قرار گرفته، حال يا در طرف رسول خدا صلى الله عليه و آله و يا در طرف نصارا و اين خود دليل بر اين است

گفتمان مباهله بين رسول اللّه و نصاراى نجران (409)

كه همه حاضران در مباهله، شريك در ادعا هستند، چون كذب همواره در ادعا است، پس هر كس كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده، يعنى عل__ى و ف__اطم__ه و حسنين عليهم السلام در دعوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و در دعوتش شريك بودند.

اين از بالاترين مناقبى است كه خداى تعالى اهل بيت پيامبرش عليهم السلام را به آن اختصاص

داده، هم چنان كه مى بينيم در آيه شريفه از اهل بيت تعبير به انفس و نساء و ابناء كرده يعنى اين چند تن را از ميان همه مردان و زنان و فرزندان خصوص اهل بيت را جان رسول خدا صلى الله عليه و آله و زنى كه منتسب به رسول خدا صلى الله عليه و آله است و فرزندان رسول خدا خوانده است.

«نَبْتَهِلْ» به معناى لعنت است، اين اصل معناى كلمه است، ولى بعدها در مطلق دعا و درخواست زياد شد، البته دعايى كه با اصرار و سماجت صورت بگيرد.

(410) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

و جمله: «فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ!» اين جمله به منزله بيانى است براى ابتهال و اگر فرموده: «فَنَجْعَلْ _ لعنت خدا را بر دروغ گويان قرار بدهيم،» و نفرمود: «فنسئل _ و از خدا لعنت را براى دروغ گويان درخواست كنيم،» براى اين بود كه اشاره كند به اين كه اين نفرين درگير است، چون باعث مى شود حق از باطل ممتاز گردد و خلاصه روشن شدن حق از باطل فعل بستگى دارد به درگير شدن اين نفرين و چون درگيريش به اين جهت حتمى است، اين طور تعبير كرد كه لعنت را بر دروغ گو قرار دهيم و نفرمود: «درخواست كنيم،» چون استجابت شدن و نشدن درخواست معلق است!

منظور از «كاذِبينَ» اين نيست كه بفرمايد تمام دروغ گويان دنيا و جنس آنان را نفرين كنيم، بلكه دروغ گويانى را نفرين كنيم كه در اين ماجرا در يكى از دو طرف مباهله ق__رار دارن__د، ي__ا در ط__رف اس__لام و ي__ا در ط__رف مسيحي__ت ق__رار گ__رفت__ه اند.

گفتمان مباهله بين رسول اللّه و نصاراى نجران (411)

اسلام مى گفت: هيچ معبودى غير خدا نيست و عيسى عليه السلام بنده خدا و رسول

او است، مسيحيت مى گفت: عيسى خودش اللّه و يا پسر اللّه است و يا اللّه سومى از سه خدا است!!

«اِنَّ ه_ذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ م_ا مِنْ اِلهٍ اِلاَّ اللّهُ!» (62 / آل عمران) يعنى تنها اين مطالبى كه ما درباره عيسى عليه السلام گفتيم حق است، نه آن چه نصارا درباره آن جناب ادعامى كند.

« فَ_اِنَّ اللّهَ عَلي_مٌ بِ_الْمُفْسِدينَ!» (63 / آل عمران) از آن جايى كه غرض از محاجه و هم چنين غرض از مباهله به حسب حقيقت اظهار حق بود، قهرا تصور معقول نمى رفت كه كسى كه به دنبال همين غرض است از راه آن منحرف شود، پس اين مسيحيان نجران اگر با اين مباهله بخواهند حق را اظهار كنند و مى دانند كه خداى تعالى ويل حق است و حاضر نيست حق از بين برود و ضعيف گردد، قهرا از حق روى نمى گردانند و اگر ديديم

(412) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

از حق روى گرداندند، بايد بفهميم كه منظورشان از محاجه و مباهله ظهور حق نبوده، بلكه منظورشان اين است كه به حسب ظاهر غلبه كنند و دين خود و وضع حاضر و سنت هاى ديرينه خود را حفظ نمايند، سنت هايى كه بر پيروى آن عادت كرده اند، پس منظورشان همان هوا و هوس هايى است كه به زندگيشان شكل داده، نه زندگى صالحه اى كه با حق و با سعادت واقعيشان انطباق دارد، پس اگر حق را نپذيرفتند بايد فهميد كه در پى اصلاح نيستند بلكه مى خواهند با به تباه كشيدن زندگى سعادتمندانه، دنيا را به فساد بكشانند، پس علت اعراضشان اين است كه مفسدند.

با آوردن كلمه: «اِنَّ» جمله را تأكيد مى كند تا بفهماند اين صفت مفسده گرى در دل هايشان

هست و در قلوبشان ريشه كرده و با فهماندن اين نكته اشاره مى كند به اين كه مسيحيان ياد شده به زودى از پذيرش مباهله طفره مى روند و به هيچ وجه آن را

گفتمان مباهله بين رسول اللّه و نصاراى نجران (413)

قبول نمى كنند و اتفاقا همين طور شد كه اشاره فرموده بود و مسيحيان با عمل خود اين اشعار آيه را تصديق كردند!(1)

1- الميزان، ج: 3، ص: 351.

(414) گفتمان هاى تبليغى قرآن كريم

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109